آفات زبان

شناسه نوشته : 13097

1393/09/14

تعداد بازدید : 2242

آفات زبان
سئوال کرده‌اند در رابطه با مسائل سیاسی و تحلیل‌های سیاسی مواردی پیش می‌آید که قهراً برای آگاهی ناگزیریم خصوصیت کارهای شخصی فلان مسئول را سئوال کرده یا برای دیگران بیان کنیم، و یا سخنان فلان مسئول را برای دیگران توجیه و تفسیر کنیم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
 
در جلسات گذشته بحثی را پیرامون آفات زبان آغاز کردیم، اولین آفتی که مورد گفتگو قرار گرفت رذیلۀ غیبت بود، گفته شد غیبت یکی از گناهان کبیره است بطوریکه بر طبق احادیث گناهش از زنا بیشتر است، سپس در خصوص مواردی که غیبت اجازه داده شده است مفصلاً بحث شد گفته شد گاهی در پی برخی ضرورتها یک کار حرام مباح میشود که «الضرورات تُبیحُ المَحذورات» گاهی اوقات ضرورتها یک امر ممنوعی را مباح میکند، قاعدۀ دیگری که میتوان از آن جهت مباح شدن امر غیبت استفاده کرد قاعدۀ «الأهم و الاهم» است، یعنی مواردی پیش میآید که غیبت جایز است، لیکن آنچه در اینجا تذکرش لازم و ضروریست، این معناست که انسان باید دقت کند تا مبادا هواهای نفسانی بر انسان غلبه کند و انسان بخاطر جهات شخصی و برای از میان بردن دیگران خدای‌نکرده مرتکب غیبت شده و بعد هم برای توجیه خود مسئلۀ ضرورت غیبت کردن را مطرح کند.
 
در اینجا در رابطه با بحثی که در خصوص موارد جواز غیبت داشته‌ایم سئوالاتی از طرف برادران مطرح شده است که لازم است به آنها پاسخ داده شود.
سئوال کرده‌اند در رابطه با مسائل سیاسی و تحلیل‌های سیاسی مواردی پیش می‌آید که قهراً برای آگاهی ناگزیریم خصوصیت کارهای شخصی فلان مسئول را سئوال کرده یا برای دیگران بیان کنیم، و یا سخنان فلان مسئول را برای دیگران توجیه و تفسیر کنیم، و حال آنکه ممکن است آن شخص از چنین توجیه و تفسیری که از سخنانش صورت میگرید به هیچ‌وجه راضی نباشد، در اینجا چه باید کرد؟ اگر بخواهیم چیزی بگوئیم ممکن است غیبت شود و اگر هم چیزی نگوئیم مرتکب غیبت شده‌ایم.
 
در جواب باید گفت با توجه به آنچه قبلاً مطرح کرده‌ایم اگر آن مسائلی که در صدد بیانش هستید مواردی است که علنی است، در اینصورت بیانش اشکالی ندارد، عملی را که طرف خودش انجام داده یا خود در کلمات و سخنرانیهایش بیان داشته، اگر بیان کنید، غیبت نیستف لیکن در آنجائی که در صدد تحلیل و تفسیر سخنان وی برمی‌آئید و مطرح میکنید که فلان کس یک چنین حرفی را زده و بعد هم تحلیل و تفسیرش میکنید، در اینجا خود آن شخص هم قبول دارد که یک چنین سخنی را گفته و از پذیرش آن هیچ ابائی ندارد لیکن توجیه و تفسیری که شما برای سخنان او کرده‌اید دال بر اثبات سوء نیت اوست و طرف این برداشت را قبول ندارد و از بیان آن راضی نیست. البته در اینجا ممکن است انسان بطور احتمال مطلب را بیان کند، مثلاً بگوید« احتمالاً  نظر چنین بوده است» و الا بصورت قطع و یقین صحیح نیست، چه انسان هیچگاه بطور قطع و یقین نمیتواند از نیت افراد مطلع باشد، و حتی اگر به مطلب قطع و یقین کامل نیز پیدا کرد باز باید مسئلۀ ضرورتها واهم و مهم را در نظر بگیرد،
 اگر واقعاً تشخیص میدهد که بیان این مطلب برای مملکت و حفظ دولت اسلامی از اهمیت بسیاری برخوردار است و عدم بیان آن ممکن است آسیبی به اسلام و جامعۀ اسلامی وارد آورد البته باید مطرح کند لیکن هم‌چنانکه گفتیم باید دقت کند هواهای نفسانی در اینکار دخیل نباشد و تنها بمنظور مجلس‌آرائی و گرم کردن مجلس نباشد، لذا باید در کلیۀ موارد آن دو قاعده‌ای که بیان کردیم مد نظر باشد.
عدۀ دیگری از برادران سئوال کرده‌اند آیا غیبت کافر و و منافق و سرمایه‌دار صحیح است یا نه؟ اولاً باید گفت قرار دادن کافر و منافق و سرمایه‌دار در یک ردیف براساس چه معیاری بوده؟ اگر منظور از سرمایه‌دار شخصی است که ثروتمند است، باید گفت صِرف ثروتمند بودن دلیل بر جواز غیبت نمیشود مگر اینکه خلاف شرع علنی کرده باشد، که در اینصورت شخص ثروتمندت و فقیر علی السویه‌اند هرکدام که یک کار خلاف شرع علنی کرده باشد غیبتش مجازست، و الا اگر کسی گناه علنی نکرده باشد غیبت او جایز نیست مگر اینکه بگوئید فلانی پولدار است که اینهم یک مسئلۀ علنی است و همه میدانند که او پولدار است لیکن اگر مقصودتان این باشد که فلانی دزد است و از این طریق پولدار شده اگر دزدی‌اش علنی نبوده، غیبتش جایز نیست، مگر در مواردی که اهمیت مسئله و ضرورت ایجاب کند، مثلاً بخواهند به چنین فردی مقام و پستی پیشنهاد کرده و او را در پست مهمی نصب کنند که در اینصورت بمنظور جلوگیری از ضرر غیبتش جایز است، در مورد شخص کافر هم غیبتش جایز است و در مورد شخص منافق اگر نفاقش علنی باشد، آنهم اشکال ندارد.
 
عده‌ای از برادران سئوال کرده‌اند که آیا غیبت افرادیکه به ولایت فقیه اعتقاد ندارند جایز است یا خیر؟
البته اگر کسی براساس اعتقادات مذهبی‌اش ولایت فقیه را قبول ندارد، در اینصورت غیبتش جایز نیست لیکن اگر شخصی است که از روی عنادورزی شخصی ولایت فقیه را قبول ندارد، و آدمیست مغرض، در اینصورت گفتنش اشکالی ندارد.
سئوالی دیگر در رابطه با این مسئله است که آیا صحیح است انسان دربارۀ اشخاصی مثلاً بگوید سواد آنها کم است یا بیسوادند؟ و اصولاً آیا جایز است انسان در رابطه با مقام علمی افراد سخن بگوید؟
 
این مطلب را از دو بعد میتوان در نظر گرفت و پاسخ داد یکبار ممکن است هدف انسان از مطرح کردن مقام علمی دیگران یا بیان این مطرف که سواد فلانی کم است یا اصلاً بیسواد است، خدای‌ناکرده مسئلۀ توهین و اهانت به دیگران باشد، در اینصورت این مطلب جایز نیست، لیکن یک وقت غرض از بیان این مطالب توهین به افراد نیست بلکه انسان میخواهد تفاوت افراد را از نظر علمی بیان کند تا شخص شناخته‌تر شود، مثلاً فرض کنید شخص در صدد است پای درس فلان آقا برود و میگوید این آقا مطالب را دقیقتر عنوان میکند، در اینجا و در این حد اشکالی بر بیان مقام علمی افراد نیست، البته در اینجا نیز باید دقت کرد که فضیلت آن طرف که از مقام علمی بالاتر است بیان شود و نه نقص آنطرفی که از مقام علمی پائین‌تر است.
 
عدۀ دیگری از برادران سئوال کرده‌اند که آیا بیان صفات نیک و فضائل اخلاقی افراد، در صورتیکه آنها به این مطلب راضی نباشند، مصداق غیبت است یا خیر؟ البته ذکر فضائل افراد هرچند آنها به این کار راضی نباشند جزء مصادیق غیبت نیست لیکن از این نظر که شخص ممکن است راضی نباشد که فضائل او برای همه مطرح شود و از بیان آنها ممکن است آزاری به او برسد و آزار مؤمن هم جایزنیست باید از اینکار خودداری کرد.
سئوال دیگری که مطرح شده است در رابطه با نیت است، پرسیده‌اند آیا در غیبت نیت مطرح است یا نه؟
اگر به بحثهای مقدماتی که در رابطه با غیبت داشته‌ایم توجه میشد، میدیدید در بحثی که در رابطه با انگیزه‌های غیبت داشتیم گفته شد گاهی اوقات ممکن است انسان بعنوان دلسوزی و اظهار محبت مرتکب غیبت شود، گاهی انسان فردی را می‌بیند که مبتلاء به فلان معصیت است بعد بعنوان دلسوزی در هرمجلسی که می‌نشیند گناه آن فرد را برای دیگران ذکر کرده  و برای او دل می‌سوزاند، در اینجا نیز باز اینکار غیبت و حرام است، مگر اینکه اولویتی در کار باشد که ذکر گناه او را موجه بسازد.
 
کفارۀ غیبت:
بحث دیگری که در دنبالۀ مباحث مربوط به غیبت باید دنبال کنیم مسئلۀ کفاره غیبت است، فرضاً اگر کسی خدای‌ناخواسته مبتلاء به غیبت شد، چه باید بکند تا از جرم این گناه و تبعات آن خلاصی یابد؟
اولین مرحله‌ای که برای هرگناه و خلاصی از آن ذکر کرده‌اند پشیمانی و توبه از آن گناه است اگر کسی نعوذ بالله مرتکب معصیتی شد اولین قدم پشیمانی است، باید واقعاً از انجام آن گناه پشیمان شده توبه کند و به سوی خدا باز گردد و تصمیم بگیرد که دیگر مرتکب آن گناه نشود، این مرحله در رابطه با کلیۀ معاصی مطرح است و در رابطه با هریک از معاصی اولین قدم برای خلاصی از آن گناه و تبعات آن پشیمانی و توبه از ارتکاب آنست، اینکه گفته میشود انسان باید از ارتکاب گناه پشیمان شده توبه کند بدین منظور است که شخص واقعاً از انجام این گناه پشیمان شده و ابتداء در نزد پروردگار خود توبه و انابه کند، و الا چه بسا افرادی که حتی نزد فردی که غیبتش را کرده‌اند رفته و از او در حضور دیگران حلالیت می‌طلبند، که تا مبادا به ارزش اجتماعی او در جامعه لطمه‌ای خورده و دیگران او را فرد مؤمنی ندانسته و بگویند پشت سر مردم غیبت میکند، و یا اینکه میترسد شخصی که پشت سر او غیبت کرده بر علیه‌اش اقدامی کند و او را از مقام و منصبش برکنار سازد، به هرحال قصدش خدا نیست، لذا انسان باید ابتداء در نزد خداوند از غیبتی که کرده توبه کند و پشیمان شود، آنگاه به علت حقّ الناسی که با غیبت کردن بر گردن او آمده لازم است تا نزد فردی که غیبتش شده رفته و از او نیز حلالیت بطلبد و در اینجا نیز همانطور که گفتیم قصدش خدا باشد و بس. در اینجا بحثی مطرح است که آیا لازم است که شخص غیبت‌کننده نزد فردیکه از او غیبت شده رفته و از او حلالیت بطلبد یا نه؟
 
فقهاء در اینجا دو دسته‌اند، عده‌ای که معتقدند شخصی که غیبت دیگری را کرد پس از پشیمانی و استغفار از برای خود، دیگر لازم نیست نزد طرفی که غیبتش را کرده رفته و از او طلب حلالیت کند بلکه کافیست از برای او طلب استغفار کند و در صورت امکان برای او صدقه‌ای نیز بدهد تا کفاره غیبتش باشد، زیرا چه بسا رفتن نزد شخصی که از او غیبت شده و مطرح کردن غیبت و حلالیت طلبیدن از او خود ممکن است سبب ایجاد درگیری و جدائی شود، لذا تنها به استغفار و صدقه باید کفایت کرد. و در این رابطه نیز احادیثی وارد شده است که از جمله حدیثی اس از پیامبر اکرم (ص) که فرمودند:«كَفَّارَةُ مَنِ‏ اغْتَبْتَهُ‏ أَنْ‏ تَسْتَغْفِرَ لَه‏»[1] کفاره غیبت استغفار برای طرف مقابل است.
عدۀ دیگری از فقها معتقدند که لازم است انسان نزد شخصی که غیبت او را کرده رفته و از او حلالیت بطلبد، و در این رابطه روایاتی نیز در باب حق الناس بیان شده است که مؤید این معناست که حق مردم را در صورتی میتوان کفاره‌اش را داد که طرف خود راضی باشد و الا در روز قیامت طلب مجازات کرده و طلبش را خواستار میشود.
 
مرحوم فیض (ه) در کتب محجة البیضاء در اینجا نظری ارائه داده‌اند و فرموده‌اند: جمع بین این دو نظر اینست که نظر اول که مبتنی بر این بود که لازم نیست نزد شخص رفته و از او حلالیت طلبید، در جائی وارد است که اگر نزد آن شخص رفته و از او طلب حلالیت شود ممکن است که درگیری و دعوائی پیش آید، لیکن در آنجا که احتمال درگیری و خصومتی نمیرود لازم است که نزد شخص رفته و از او حلالیت طلبید.
 
یکی دیگر از مواردیکه تنها استغفار برای فردیکه از او غیبت شده کافیست در جائی است که طرف مرده باشد، در اینجا دیگر دست ما به او نمیرسد تا نزد او رفته و از او حلالیت بطلبیم، لذا گفته‌اند در این گونه موارد صرف استغفار و صدقه کافیست، لیکن آنچه عموم فقهاء به آن دستور داده‌اند احتیاط در اینست که انسان در آنجا که ضری وجود نداشته باشد و طرف در قید حیات باشد نزد او رفته و از او حلالیت بطلبد، و الا اگر او را راضی نکند و از او حلالیت نطلبد و برای او استغفار نطلبد و صدقه ندهد در روز قیامت تمام اعمال خیرش در نامۀ عمل دیگری نوشته شده و اعمال بد دیگری در نامۀ اعمال او نوشته میشود.
 
بحث دیگری که در مسئلۀ غیبت مطرح است و بعضی از برادران هم بعنوان سئوال مطرح کرده‌اند اینست که آیا انسان میتواند قبل از اینکه دیگران غیبت او را بکنند به دیگران اجازه دهد تا هرکس که خواست از او غیبت کرده، و آیا یک چنین عملی جایز است؟ البته یک وقت انسان در خصوص گذشته چنین نظر میدهد که هرکس تاکنون از من غیبتی کرده است من او را بخشیدم و از او راضی هستم، و این معنا که انسان از گناهان دیگران بگذرد و آنها را عفو کند، یک صفت حمیده و از فضائل است که اگر انسان مسلمانی را عفو کند خداوند هم او را عفو میکند، لیکن آنچه در اینجا مطرح است اینست که آیا انسان میتواند نسبت به آینده به دیگران اجازه دهد که هرکس خواست از او غیبت کند؟
این کار اگر درست تحلیل شود در واقع آزاد گذاردن مردم در کارهای بد و معاصی است که یک کار ناصواب و غیر صحیح است، و اشخاص نیز نمیتوانند به استناد اجازۀ چنین اشخاصی، به غیبت بپردازند، مگر اشخاص قادرند که حرام خداوند را حلال کنند. البته در بعضی از کتب حدیث اهل سنت حدیثی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که پیامبر اکرم (ص) می‌فرمودند:«أَ يَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ كَأَبِي ضَمْضَم‏ُ کانَ إذا خَرَجَ مِن بَیتِهِ قالَ: اللَّهُمَ‏ إِنِّي‏ قَدْ تَصَدَّقْتُ‏ بِعِرْضِي عَلَى النَّاس‏»[2] چگونه است که همۀ شما مانند ابی ضمضم باشید که در وقت خروج از خانه میگفت: خدایا من عرض و آبرویم را بمردم صدقه دادم، یعنی مردم را آزاد گذاشتم تا هرچه میخواهند در مورد من بگویند، به هرحال که یک چنین حدیثی نقل شده است لیکن به صرف اینکه چنین حدیثی نقل شده است نباید در مقابل قرآن و حدیث و سنت تنها به این حدیث استناد کرد و بس، و در اینگونه موارد که متن یک حدیث با اصول و مسلمات اسلام سازگار نیست باید آنرا مسکوت گذاشت، ما در اسلام می‌بینیم که حفظ آبروی فرد مسلمان حتی بر خود مسلمان نیز لازم است بطوریکه اگر فرد کاری کند که حیثیت او در اجتماع از میان برود، خود این کار گناه محسوب میشود تا چه رسد به اینکه به دیگران بگوید که من عرض و آبروی خود را آزاد گذارده‌ام  تا هرکس خواست از من غیبت کند.
 
البته ممکن است این حدیث را بصورت دیگری معنا کرد و گفت منظور از جملۀ «‏إِنِّي‏ قَدْ تَصَدَّقْتُ‏ بِعِرْضِي عَلَى النَّاس» ایسنت که «خدایا من این مقدار آبروئی که دارم برای راحتی مردم و سعادت آنها صدقه میدهم»، شهید رجائی رحمة الله علیه جمله‌ای داشتند که گویای این معناست، میفرمود:«انسان آن یک ذره آبروئی را که دارد جا دارد آنرا در راه خداوند مصرف کند»، لذا یک معنای حدیث این میتواند باشد که انسان آبروی خود را در راه خدمت به مردم مصرف کند، که این معنا خود در دو بُعد قابل بررسی است، اول اینکه انسان از آبروئی که خداوند در جامعه و در نزد دیگران به او بخشیده است در جهت گشایش مشکلات دیگران استفاده کند و دوم اینکه انسان از آبروئی که خداوند به او عنایت کرده در جهت خدمت به اسلام و مسلمین بهره‌گیری کند، چه بسا در مواردی برای پیشرفت اسلام و مسلمین لازم است انسان از آبروی خود مایه گذاشته و متحمل تهمتها و ناسزاهائی نیز بشود لیکن چون هدف الهی است نباید در این راه هیچ تزلزلی به خود راه داد و از دست دادن آبرو برای او مهم باشد. بنابراین ممکن است منظور از حدیث این باشد که «خدایا من آبروی خود را در راه مردم صدقه میدهم تا آنان به راحتی برسند» نه اینکه «خدایا من اجازه میدهم تا هرکس هرچه خواست دربارۀ من بگوید»، تا بدین وسیله حرام خداوند را حلال کنم و در میان جامعه فساد را گسترش دهم.
 
در انتها حدیثی را که در رابطه با عفو از گناهان گذشته وارد شده است مطرح کرده و بحث را پایان میدهم:
در حدیثی آمده است که «إِذا جَثَّتِ الأُمِمُ بَینَ یَدَیِ الله.. عَزَّ وَ جَلَّ یَومَ القِیامَةِ نُودُوا لِیَقُم مَن کانَ لَهُ أَجرَ عَلَی اللهِ..، فَلا یَقُومُ إَلاّ مَن عَفا عَن مَظلمَةٍ فیِ الدُّنیا»[3] هنگامیکه در روز قیامت امتها در پیشگاه خداوند وار میشوند، ندائی از طرف خداوند تبارک و تعالی داده میشود که آن کسانیکه از خداوند طلبی دارند برخیزند، پس برنمی‌خیزد مگر کسانیکه در دنیا از مظالمشان عفو کرده باشند و از حقوقی که به گردن دیگران داشته‌اند عفو کرده باشند، بنابراین طبق این حدیث عفو حقوقی که انسان بگردن دیگران دارد دو خاصیت دارد، اول اینکه انسان باعث نجات مسلمانی شده است، ثانیاً در نامۀ عملش اجر نوشته میشود، بعد آیۀ شریفه را تلاوت میفرماید که « قال الله تعالی:«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[4]‏، فقال رسول الله (ص):« يَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذَا الْعَفْوُ؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ‏ أَنْ‏ تَعْفُوَ عَمَّنْ‏ ظَلَمَكَ‏ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ»[5] میفرماید «خُذِ الْعَفْوَ» عفو را در دست خود بگیر، کانّ انسان باید همیشه در مشت خود یکمقدار عفو داشته باشد،
 بعد میفرماید:«وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ- وَ أَعْرِضْ‏ عَنِ‏ الْجاهِلِين‏»[6] امر به نیکی کن و از نادانها روبگردان، در ذیل آیۀ شریفه آمده است که پیامبر اکرم (ص) سئوال کردند ای جبرائیل منظور از این عفو چیست؟پاسخ داد: منظور از این عفو اینست که از کسیکه بتو ظلم کرده بگذرید و با کسی که با شما قطع رحم کرده بپیوندید و صله رحم کنید و به کسیکه شما را از چیزی محروم کرده عطا و بخشش بکنید.
در حدیث دیگری آمده است که بیکی از بزرگان گفته شد که فلان کس غیبت شما را کرده است، پس آن بزرگ دستور داد تا طبقی از خرما تهیه کرده و نزد آن شخص بفرستد و به او چنین بگویند که:«وَ قالَ:بَلَغَنی أَنَّکَ أَهدَیتَ إِلَیَّ مِن ؟؟؟تِکَ فَأَرَدتُ أَن أُکافیکَ عَلَیها فَأعذِرنِ فَإنّی لا أَقدِرُ أَن أکافیکَ عَلَی التَّمامِ»[7] اینکه من برای شما هدیه فرستاده‌ام بدین منظور است که شنیده‌ام که شما به سبب غیبتی که از ما کرده‌اید مقداری از حسنات خود را برای ما هدیه فرستاده‌اید، من نیز در مقابل هدیه‌ای برای شما فرستاده‌ام، لیکن باید ببخشید که من چیز با ارزشی نداشتم که در مقابل حسنات شما برای شما بفرستم، اینها سیره و روش بزرگان و اولیاء خداوند است که امیدوارم ما نیز انشاء الله بتوانیم به ایشان اقتداء کنیم و در این مسیر گامر برداریم و امیدوارم که خداوند به همۀ ما توفیق عنایت فرماید که بتوانیم اهل عفو و گذشت باشیم و از خطا و لغزشهائی که دیگران در مورد ما مرتکب شده‌ند بتوانیم بگذریم و آنها را عفو کنیم، تا خداوند نیز در مقابل از گناهان ما بگذرد،
 و امیدوارم خداوند تبارک و تعالی به ما آنچنان سعۀ صدری عنایت فرماید که اگر احیاناً کسی در حق ما مرتکب خطائی یشد کینۀ او را در قلب خود حفظ نکرده و در صدد یافتن فرصتی نباشیم تا خدای‌ناکرده در صدد تلافی برآئیم و یا منتی بر او بگذاریم و بدینوسیله ارزش کار خود را از میان ببریم و اصولاً انسان باید بگونه‌ای باشد که خوبیهای دیگران را نسبت به خود همیشه مد نظر داشته باشد و خوبیهای خود به دیگران را فراموش کند و از آنطرف بدیهای دیگران را نسبت به خود فراموش کرده و بدیهای خود نسبت به دیگران را همیشه بیاد داشته باشد.
 
در اینجا تذکری خدمت برادران عرض کرده و بحث غیبت را خاتمه میدهیم، بحثهائی که تاکنون در رابطه با عفو و گذشت مطرح شد تنها در خصوص مسائل شخصی مطرح است و الا نسبت به مسائل اجتماعی و حقوق دیگران و نیز نسبت به حقوق الهی و دین خداوند، در اینگونه موارد به هیچ‌وجه جای گذشت نیست، زیرا حق از آن من نیست تا بتوانم از آن بگذرم، و الا در اینگونه موارد که حق در رابطه با اجتماع و حقوق اجتماعی مطرح است تنها حاکم و امام مسلمین میتواند عفو کند و بس، هم چنانکه پیامبر اکرم (ص) پس از فتح مکه و در هنگامیکه مسلمین شعار «امروز روز انتقام را سر داده بودند»، فرمودند: به آن کسیکه پرچم در دست دارد بگوید که شعار را عوض کرده و بگوید«امروز روز رحمت است»، در آنجا پیامبر اکرم (ص) چنین مصلحت دیدند که مشرکین مکه را مورد عفو قرار دهند و از جنایات آنها بگذرند، بنابراین گاهی ممکن است حاکم مسلمین مصلحت بداند اعلام عفو کند لیکن در غیر اینصورت در مورد حقوق مردم عفو صحیح نیست، اما در حقوق شخصی بهترین چیز است که در عفو لذتی است که در انتقام نیست، امیدوارم که خداوند به همۀ ما روح گذشت عنایت فرماید که«به تعبیر قرآن کریم «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»[8]‏.
*و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته*
 

 


[1]- المحجة البیضاء، ج 5، ص 273.
[2]- المحجة البیضاء، ج 5، ص 274.
[3]- همان.
[4]- الأعراف/ 199.
[5]- بحار الانوار، ج 72، ص 243.
[6]- همان، ج 16، ص 195.
[7]- المحجة البیضاء، ج 5، ص 274.
[8]- البقره/ 237.

سامانه نجم