پس از آنكه مسجد مدينه ساخته شد، ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در كنار مسجد، خانههاي خود را بنا كردند و درهاي خانههاي خود را به داخل مسجد باز كردند، اما مدتي بعد پيامبر فرمود: خداوند بزرگ به من دستور داده است كه تمام درهايي كه به مسجد باز ميگردد ببندم، جز در خانه علي(عليهالسلام) و من هرگز از پيش خود بر بسته شدن دري يا باز ماندند آن دستور نميدهم، من دراين مسايل پيرو فرمان خدا هستم.[31] آري علي همواره مرتبط با مسجد بود؛ او خانه زاد حرم الهي و مسجد بود واز روز نخست فرزند آن خانه بود و شهادتش نيز در مسجد بود.
تمام ياران رسول خدا اين موضوع را فضيلت بزرگي براي علي(عليهالسلام) تلقي كردند. خليفه دوم بعدها آرزو ميكرد: اي كاش يكي از آن سه فضيلتي كه نصيب علي(عليهالسلام) شد نصيب او ميشد و آن سه فضيلت اين بود:
ـ پيامبر(صلي الله عليه و آله) دختر خود را به عقد علي(عليهالسلام) درآورد.
ـ تمام درهايي كه به مسجد باز ميشد بست، جز در خانه علي(عليهالسلام) .
ـ در جنگ خيبر پيامبر پرچم را به دست علي(عليهالسلام) داد.[32]
حضرت امير(عليهالسلام) تمام آيات قرآن را، چه آنها كه در مكه و چه آنها كه در مدينه نازل شده بود، ضبط مينمود. از اين جهت يكي از كاتبان وحي و حافظان قرآن به شمار ميرفت.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در بيست و شش عزوه از بيست و هفت عزوه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) همراه پيامبر بود و پرچمدار سپاه اسلام بود و بسياري از كشتههاي دشمن به دست تواناي او به قتل رسيدند. فقط در غزوه تبوك به فرمان پيامبر براي خنثي كردن فتنه منافقان در مدينه باقي ماند. نقش علي(عليهالسلام) در نبردهاي صد راسلام به قدري تعيين كننده و آشكار بود كه دشمنان آن حضرت نيز بدان اعتراف كردهاند، تا جايي كه گفتهاند اگر نبود شمشير علي بن ابيطالب(عليهالسلام) اسلام هرگز چنين رشد نمييافت. عمر ميگفت: «والله لو لا سيفه لما قام عمود الدين؛[33] به خدا سوگند، اگر شمشير علي نبود هرگز عمود اسلام برپا نميشد.»[34]
بدر، احد، خندق، حنين، خيبر و... همگي صحنههايي است كه مملو از فداكاريها، شهامتها، شجاعتها و ايثارهاي علي بن ابيطالب(عليهالسلام) است. در بدر نيمي از كشتههاي مشركان را علي(عليهالسلام) به تنهايي به هلاكت رساند. در اُحد در حالي كه بيشتر مسلمانان، از جمله اولي و دومي و سومي از صحنه نبرد گريخته بودند، تنها علي(عليهالسلام) با تني چند از مجاهدان در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ماندند و از اسلام و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محافظت كردند. در خندق با كشتن قهرمان نامي عرب، عمرو بن عبدود به اندازه تمامي ثواب عبادت جن و انس ذخيره ثواب اندوخت.[35]
شجاعت علي(عليهالسلام) در جنگها به حدي بود كه بعضي از عربها ميگفتند: هرگاه دستهاي از مسلمانان به ما يورش ميآوردند كه علي(عليهالسلام) در ميان آنها بود ما به همديگر وصيت ميكرديم![36]
شجاعت علي(عليهالسلام) در نبرد خيبر
در نبرد خيبر پس از آنكه مجاهدان مسلمان تمام دژهاي خيبر را فتح كردند، آخرين دژ يهوديان دژ «قموص» كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود، باقي مانده بود. مسلمانان هشت روز آن را محاصره كردند ولي موفق به فتح آن نشدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) هر روز پرچم را به دست يكي از مسلمانان ميداد و او را مأمور گشودن آن دژ ميكرد و همه بدون نتيجه باز ميگشتند. روزي پرچم را به دست ابوبكر و روز ديگر به عمر داد ولي هر دو بدون اينكه كاري صورت دهند به حضور رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بازگشتند.
اين وضع بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) سنگين مينمود، لذا فرمود: فردا پرچم را به دست كسي ميدهم كه هرگز فرار نميكند و پشت به دشمن نمينمايد؛ او كسي است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به وسيله او ميگشايد.
هنگامي كه روز بعد شد همه منتظر بودند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او ميشود. سعد ابي وقاص ميگويد: وقتي پيامبر از خيمه بيرون آمد همه گردنها به سوي او كشيده شد و من نيز در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد. ناگهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: علي(عليهالسلام) كجاست؟ به حضرت گفتند او به چشم درد مبتلا شده و استراحت ميكند. شخصي را به خيمه علي(عليهالسلام) فرستادند او را به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق او دعا كرد، چشم علي شفا يافت. آنگاه زره خود را به علي پوشاند و ذوالفقار را به كمر او بست و پرچم را به دست ا و داد و به او ياد آور شد كه پيش از آغاز نبرد، دشمن را به آيين اسلام دعوت نما، اگر نپذيرفتند به آنان بگو كه ميتوانند با پرداخت جزيه (نوعي ماليات سرانه) و خلع سلاح، آزادانه زير لواي اسلام زندگي كنند و بر آيين خود باقي بمانند، اگر هيچ كدام را نپذيرفتند، راه نبرد را پيش گير و بدان كه هرگاه خداوند فردي را به وسيله تو راهنمايي و به حق هدايت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ مو، از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني.[37]
وقتي مجاهدان اسلام به نزديكي قلعه دشمن رسيدند، دلاوران يهود از دژ بيرون آمدند. حارث برادر «مرحب» قهرمان معروف يهوديان، نعرهزنان به سوي علي(عليهالسلام) شتافت؛ نعره او چنان وحشت آفرين بود كه سربازاني كه پشت سر علي(عليهالسلام) بودند بياختيار عقب رفتند. حارث همچون شير خشمگين بر علي حمله برد، ولي لحظاتي نگذشت كه جسد مجروح و بيجان او بر زمين افتاد. مرگ حارث، مرحب برادر او را سخت متأثر ساخت. او براي گرفتن انتقام برادرش در حالي كه غرق در سلاح بود و زرههايي بر تن و كلاه خودي (به گفته برخي از سنگ) بر سر داشت به مصاف علي(عليهالسلام) آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خواني كردند. ضربات شمشير و نيزه دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبي بر دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به خاك افكند. در اين هنگام ساير جنگجويان يهود كه پشت سر مرحب بودند پا به فرار گذاردند و داخل قلعه پناه بردند و در آن را بستند. اما امام(عليهالسلام) با قدرت الهي در قلعه را ـ دري كه به گفته برخي چنان عظيم بود كه پنجاه نفر نميتوانستند آن را حركت دهند ـ از جا كند و به كناري انداخت و راه را براي ورود سربازان اسلام به درون قلعه هموار ساخت.[38]
علي(عليهالسلام) در ماجراي فتح مكه
در ماجراي فتح مكه كه در سال هفتم هجرت رخ داد، به ذكر چند نمونه از تلاشهاي حضرت علي(عليهالسلام) ميپردازيم:
الف) فتح مكه و گشودن در كعبه به دست علي(عليهالسلام)
پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اول يا دوم ماه رمضان سال 8 هجري براي فتح مكه، از مدينه حركت نمودند و پس از چند روز به مكه رسيدند و آن را محاصره كرده و از هر طرف وارد مكه شدند و بدون جنگ، مكه را فتح كردند و اين حادثه بزرگ در 17 رمضان همان سال رخ داد، هنگامي كه سپاه اسلام تكبير گويان كنار كعبه آمدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت درون كعبه و اطراف آن را از لوث بتها، پاك سازد، در اين هنگام عثمان بن طلحه، كليددار كعبه، در كعبه را قفل كرد و بر بالاي پشت بام كعبه رفت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كليد در خانه كعبه را از او خواست، او گفت: «اگر ميدانستم كه او (محمد صلي الله عليه و آله) رسول خدا است، از دادن كليد به او مضايقه نميكردم.»
در اين لحظه حضرت علي(عليهالسلام) بر بالاي پشت بام كعبه رفت و دست عثمان بن طلحه را گرفت و در كعبه را گشود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند و سپس بيرون آمد، عمويش عباس عرض كرد: «كليد را به من بسپار.» (تا من كليد دار كعبه شوم).
در اين هنگام اين آيه نازل گرديد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ همانا خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتةا را به صاحبش بدهيد.»[39]
در اين هنگام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) دستور داد تا كليد را به عثمان بن طلحه بدهد و از او عذرخواهي كند.
علي(عليهالسلام) با كمال رفق و مدارا و معذرت خواهي، كليد را به عثمان داد، عثمان گفت: «اي علي! چطور هنگام گرفتن كليد با خشم و تندي آن را از من گرفتي، ولي هنگام دادن با ملايمت و مدارا دادي؟»
حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: آيه نازل شده كه امانت را به صاحبش رد كنيد، آنگاه آيه فوق را خواند.
عثمان بن طلحه چنان تحت تأثير اخلاق اسلامي قرار گرفت كه مسلمان شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كليد كعبه را از او نگرفت، بلكه ادامه كليدداري او را تثبيت كرد.[40]
ب) علي(عليهالسلام) بر دوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاكسازي كعبه
پاسي از شب ميگذشت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت داخل كعبه را از لوث وجود بتها پاك نمايد؛ تا كعبه مخصوص پرستش خداي بزرگ گردد، برخاست و علي(عليهالسلام) را همراه خود كنار كعبه برد و با هم هفت بار كعبه را طواف كردند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) با چوبي كه در دست داشتند همه بتها را از جايگاه خود به زمين انداخت و همچون جدش ابراهيم بت شكن، آنها را در هم شكست. علي(عليهالسلام) نيز در اين پاكسازي و بتزدايي، همدوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.
در اين وقت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت بزرگترين بتي را كه بر سقف كعبه آويخته شده بود از سقف كعبه به پايين اندازد و سرنگون نمايد، لذا به علي(عليهالسلام) فرمود: بنشين و شانهات را بگير تا بتوانم بالا روم. علي(عليهالسلام) نشست و آنگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر شانه علي(عليهالسلام) ايستاد و فرمود: برخيز. علي(عليهالسلام) با همه نيرو و توانايي كه داشت با سختي از جاي خود حركت كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پايين آمد وعلي(عليهالسلام) را بر شانه خود گذاشت.
علي(عليهالسلام) در اين باره ميگويد:«وقتي كه بر شانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايستاده بودم، احساس كردم اگر بخواهم ميتوانم بر افق آسمان دست يابم و دستم را به ستاره ثريا برسانم...».
علي(عليهالسلام) با دست پرتوان خود، آن بت بزرگ را كه بر سطح كعبه ميخكوب شده بود بگرفت و بر زمين افكند و شكست. آنگاه علي(عليهالسلام) از دوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) به زمين آمد كه در اين زمينه شاعر معروف، خطاب به علي(عليهالسلام) ميگويد:
تو زني به دوش نبي قدم فكني بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم تو اي آنكه نماز بپا كني
كم كم آن شب تاريخي به صبح نزديك ميشد و بلال بالاي مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان براي اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوي كعبه و مسجد سرازير شدند، ديدند كه كعبه به طور كلي از بتهاي مشركان پاك شده است.[41] بدين ترتيب پايگاه توحيدي كه يك روز مركز يكتاپرستي بود و مشركان آن را به بت و بت پرستي آلوده كرده بودند، به وسيله پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علي(عليهالسلام) پاكسازي گرديد و دوباره هدف ابراهيم خليل از ساختن كعبه، تحقق يافت و كعبه كانون خداپرستان موحد گرديد.
علي(عليهالسلام) در جنگ حنين
يكي از رخدادهاي بسيار بزرگ عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه در سال هشتم هجرت، بعد از فتح مكه رخ داد، جنگ حنين و پيروزي سپاه اسلام در اين جنگ بود.
اين جنگ در سرزمين حنين ميان مكه و طائف، بين سپاه اسلام و دو قبيله ثقيف و هوازان رخ داد. تعداد سپاه اسلام بالغ بر دوازده هزار نفر بود و پرچم اين جنگ در دست حضرت علي(عليهالسلام) قرار داشت. در آغاز، سپاه اسلام غافلگير شدند و شكست سختي خوردند. سپاه اسلام هنگامي از سرزمين حنين عبور ميكرد، ناگهان سپاه دشمن از كمينگاهها بيرون آمدند و از هر سو به مسلمانان حمله كردند كار به جايي رسيد كه سپاهيان اسلام گريختند و پراكنده شدند و تنها نه يا ده نفر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) باقي ماندند كه نه نفر از آنها بني هاشم بودند، به نامهاي:
1 عباس (عموي پيامبرصلي الله عليه و آله)
2ـ علي(عليهالسلام)
3ـ ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب
4ـ نوفل بن حارث
5ـ ربيعة بن حارث
6 و 7ـ عتبه و معتب، دو پسر ابولهب
8ـ فضل بن عباس
9ـ عبدالله بن زبير
و يكي ديگر از غير بني هاشم به نام «ايمن» بود كه به شهادت رسيد.
امام صادق(عليهالسلام) فرمود: علي(عليهالسلام) در اين جنگ چهل نفر از مشركان را كشت.[42]
هلاكت ابوجرول به دست علي(عليهالسلام) و شكست دشمن
در چنان شرايط سخت و بحراني كه سپاه اسلام از هم پاشيده بود، يك حادثه عجيب بار ديگر موجب تضعيف دشمن و تحرك مسلمانان شد و آنها را براي جنگيدن آماده ساخت و روحيه آنان را بالا برد و آن كشته شدن «ابوجرول» قهرمان سپاه دشمن به دست علي(عليهالسلام) بود.
توضيح اينكه: فضل بن عباس گويد: ضربت علي(عليهالسلام) هميشه «بكر» بود؛ يعني نياز به ضربت دوم نداشت، همان ضربت اول دشمن را هلاك ميكرد.
مردي از هوازن كه نامش «ابوجرول» بود، پرچم سياهي بر سر نيزه بلند بسته بود و در پيشاپيش لشكر كفر سوار بر شتر سرخي به پيش ميآمد به هر مسلماني كه ميرسيد او را ميكشت و سپس پرچم را به علامت پيروزي بلند ميكرد كه كافران ميديدند و اين رجز را با صداي بلند ميخواند:
اَناَ اَبوُجَروَل لا بُراحُ حَتّي نُبيحَ اليَوم اَو نُباحٌ
من ابوجرول هستم كه امروز تا دشمن را از پاي درنياورم، از او جدا نگردم.
حضرت علي(عليهالسلام) به سوي او شتافت. نخست به شتر او ضربهاي زد كه به زمين افتاد، سپس ضربتي به «ابوجرول» زد كه او را به دو نصف كرد. در حالي كه ميفرمود:
قَد عَلِمَ القَومُ لَدَي الصَّباحٌ اِنّي لَدَي الهَيجاءِ ذُو نَصاحِ
مردم و قوم همواره آگاهي دارند كه من هنگام چكاچك شمشيرها، آنچه كه شايسته خلوص و حق آن است، آن را ادا ميكنم. به اين ترتيب، پوزه بلند شتر سوار پر طمطراق به خاك ماليده شد. كشته شدن ابوجرول، آن چنان روحيه دشمن را تضعيف كرد كه كافي بود در يك حمله، آنها را تار و مار نمود. عباس به نمايندگي پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمانان را صدا زد و همه آنها با شنيدن صداي عباس برگشتند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) از فرصت استفاده كرده فرمان حمله را صادر نمود و دشمن با حمله مسلمين، مفتضحانه شكست خورد و متواري شد.[43]
و بسياري از آنها به طائف گريختند و در ميان قلعه طائف، كمين گرفتند. سپاه اسلام قلعه طائف را حدود يك ماه در محاصره خود قرار داد.
تخريب بت خانه قبيله «طَيّ» توسط علي(عليهالسلام)
يكي از رويدادهاي سال نهم هجرت، ويران كردن بتخانه قبيله طَيّ در يمن به وسيله اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) بود. به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر رسيد كه در ميان قبيله «طي» بت بزرگي در بتخانه مورد پرستش مردم است. پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را با 150 نفر مأمور ويران كردن آن بت خانه نمود. علي(عليهالسلام) با همراهان بتخانه مزبور شدند. آن حضرت ميدانست كه بت پرستان قبيله طي مقاومت ميكنند و درگيري شديد رخ ميدهد. از اين رو با كمال حفظ راز داري نظامي، سحرگاهان خود را به بتخانه رساندند و آن را ويران نمودند و بت بزرگ آن را نابود كردند و گروهي را كه در آنجا در برابر سپاه اسلام مقاومت ميكردند، دستگير كرده و به صورت اسير وارد مدينه نمودند. اين موفقيت بزرگ نيز از افتخارات زندگي پر شور علي(عليهالسلام) است.
«عدي بن حاتم» بزرگ قبيله طي به شام گريخت. خواهرش اسير سپاه اسلام گرديد. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواهر او را آزاد كرد. او به شام نزد برادرش عدي رفت و بزرگواري پيامبر(صلي الله عليه و آله) را براي برادرش تعريف نمود و همين موجب گرايش عدي به اسلام گرديد. او با اختيار خود به مدينه آمد و در محضر پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمان شد.[44]
[مأموريت علي(عليهالسلام) براي خواندن آيات برائت در مكه] مأموريت علي(عليهالسلام) براي خواندن آيات برائت در مكه
يكي از رخدادهايي كه در اواخر سال نهم (ماه ذيحجه) رخ داد، مأموريت حضرت علي(عليهالسلام) از جانب پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي اعلام برائت از مشركان، در روز عيد قربان در «مني» بود.
توضيح اينكه: آيات آغاز سوره توبه(از آيه 1 تا 13) نازل شد كه روح اين آيات در چهار ماده زير خلاصه ميشود:
1ـ ممنوعيت ورود بتپرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
2ـ ممنوعيت طواف با بدن برهنه.
3ـ ممنوعيت شرك مشركان در مراسم حج.
4ـ پيمان وفاداران به پيمان محترم است و به پيمان شكنان چهار ماه مهلت داده ميشود تا به اسلام بپيوندند وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) نخست ابوبكر را طلبيد و او را مأمور كرد تا اين آيات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عيد قربان در سرزمين مني براي مردم بخواند.
ابوبكر، آيات را گرفت و همراه چهل (يا سيصد) نفر، به سوي مكه حركت كرد. ولي طولي نكشيد كه پيك وحي از طرف خدا به محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد: خداوند فرمان داده است كه : «اين آيات را بايد تو يا كسي كه از تو است، بخواند.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيدرنگ، حضرت علي(عليهالسلام) را به حضور طلبيد و ماجرا را به او گفت و مركب مخصوصش را در اختيار علي(عليهالسلام) گذاشت و به او فرمود: حركت كن و در راه، آيات و قطعنامه را از ابوبكر بگير و خودت اين مأموريت را انجام بدهد.
حضرت علي(عليهالسلام) حركت كرد و در سرزمين «جحفه» به ابوبكر رسيد و فرمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به او ابلاغ نمود. ابوبكر آيات را در اختيار علي(عليهالسلام) گذاشت. علي(عليهالسلام) به مكه رفت و قطعنامه بيزاري از مشركان را در «مني» خواند و به اطلاع مردم رسانيد.
ابوبكر در مدينه به محضر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برگشت و عرض كرد: «نخست مرا براي اعلام برائت از مشركان نصب كردي ولي اكنون عزل نمودي، آيا آيهاي بر ضد من نازل شده است؟» پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا، اِلّا اِنّي اَمَرتُ اَن اُبَلِّغَهُ اَناَ اَو رَجل من اهل بيتي؛ نه، جز اينكه من از جانب خدا مأمور شدهام كه آن آيات را خودم يا يكي از مردان خاندانم ابلاغ كند».[45]
و در مسند احمد آمده، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاسخ ابوبكر فرمود: «لا ولكن جبرئيل جائني فقال لايُؤَدي عنك الا انتَ او رجل منك؛ نه، ولي جبرئيل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو يا مردي از تو، ابلاغ نكند».[46]
اين ماجرا در احاديث شيعه و سني از امور قطعي است و به روشني بيانگر آن است كه اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) در مسائل مربوط به حكومت اسلامي شايستهتر از ديگران است. هدف از اين عزل و نصب آن است كه عملا مردم بدانند كه علي(عليهالسلام) از نظر روحيه و جهات معنوي و سياسي، قرين و همسان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ميباشد.
علي(عليهالسلام) در سال دهم و يازدهم هجرت
در سال يازدهم هجرت، روز به روز بر گسترش اسلام ميافزود و حضرت علي(عليهالسلام) در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پيشاپيش حوادث، شاهد پيروزيهاي چشمگير اسلام بودند، مهمترين رخدادي كه بيانگر اين مطلب است، سفر تاريخي حضرت علي(عليهالسلام) به يمن و مسلمان شدن مردم يمن به دست او و سپس ماجراي حجةالوداع و شركت خيل عظيم مسلمانان در مراسم حج در سال دهم هجرت است كه نمايانگر اقتدار و شكوه اسلام ميباشد و سپس ماجراي «عيد غدير»، اينك نظر خوانندگان را به بيان سه حادثه عظيم مذكور، به طور فشرده جلب ميكنيم:
1ـ مسلمان شدن مردم يمن به دست علي(عليهالسلام)
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سال دهم هجرت، «خالد بن وليد» را همراه جمعي براي دعوت مردم يمن به سوي اسلام، به يمن فرستاد. خالد و همراهان مدت شش ماه در يمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت كردند ولي حتي يك نفر پاسخ مثبت نداد. اين خبر به پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد. آن حضرت ناراحت شد و حضرت علي(عليهالسلام) را طلبيد و به او فرمان داد كه به سوي يمن برود و خالد و همراهانش را به مدينه باز گرداند و خود و همراهانش در يمن بمانند و مردم را به اسلام دعوت كند.
حضرت علي(عليهالسلام) به سوي يمن روانه شد. خالد و همراهانش را به مدينه بازگردانيد. براء بن عازب ميگويد: خبر ورود حضرت علي(عليهالسلام) به مردم يمن رسيد، آنها اجتماع كردند. [آنان آنچنان مجذوب گفتار حضرت علي(عليهالسلام) شدند كه در همان روز همه مردم قبيله «هَمْدان» [بزرگترين قبيله يمن] مسلمان شدند. اميرمؤمنان(عليهالسلام) ماجراي مسلمان شدن آنها را در ضمن نامهاي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از خواندن آن نامه، بسيار خوشحال شد. سجده شكر به جا آورد و بر قبيله هَمْدان سلام و درود فرستاد. بعد از اين قبيله، قبايل ديگر يمن [از جمله خاندان مدحج و دودمان نخع] به اسلام گرويدند.[47]
و اين از افتخارات ممتاز زندگي حضرت علي(عليهالسلام) است كه آنهمه مردم يمن با راهنمايي او مسلمان شدند.
2ـ علي(عليهالسلام) در حجة الوداع و تأييد پيامبر(صلي الله عليه و آله) از قاطعيت علي(ع)
هنگامي كه مسلمانان اطلاع يافتند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخواهد آخرين حج خود را انجام دهد و ماههاي آخر عمرش را ميگذراند، تا ميتوانستند از هر سو در مراسم حج شركت نمودند. حضرت علي(عليهالسلام) در يمن بود. از همانجا با لشگري كه همراهش بود، به سوي مكه حركت نمود و مقداري از حُلّهها (لباس مخصوصي) كه از مردم نجران به غنيمت گرفته بود همراه خود داشت. علي(عليهالسلام) در چند فرسخي مكه مردي را فرمانده لشكر خود كرد و خود جلوتر به سوي مكه شتافت و در همان هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد مكه شد، علي(عليهالسلام) نيز وارد گرديد. علي(عليهالسلام) به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت و اخبار يمن را به عرض آن حضرت رسانيد و در ضمن عرض كرد: 34 شتر براي قرباني به همراه خود آوردهام.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ديدار علي(عليهالسلام) بسيار خوشحال شد و به او فرمود: به سوي لشگر خود برو و آنها را نيز به من برسان.
حضرت علي(عليهالسلام) نزد لشگر خود برگشت و ديد آنها نيز تا نزديك مكه رسيدهاند. ولي آن حلهها را بين خود تقسيم كرده و پوشيدهاند. حضرت علي(عليهالسلام) از اين كار آنها ناراحت شد و به مردي كه او را فرمانده آنها كرده بود، فرمود: «چه چيز تو را وادار كرد كه بدون اجازه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و بيآنكه من اجازه بدهم، حلهها را بين اينها تقسيم كردهاي؟»
او عرض كرد:« آنها از من درخواست نمودند تا اين حلهها را به عنوان احرام بپوشند و خود را بيارايند.»
حضرت علي(عليهالسلام) آن لباسها را از آنها كه بر خلاف مقررات رفتار كرده بودند گرفت و در ميان بار شتر گذاشت و همراه آنها روانه مكه شد، آنها از اين قاطعيت علي(عليهالسلام) براي اجراي مقررات (به جاي اينكه خشنود گردند) ناراحت شدند و در مكه همين مطلب را به عنوان شكايت از علي(عليهالسلام) به عرض پيامبر(صلي الله عليه و آله) رساندند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سخنگوي خود دستور داد تا در ميان مردم چنين اعلام كند: «اِرّفَعُوا اَلْسِنَتِكُم عَنْ عَلي بْنِ اَبي طالِب، فَاِنَّه خَشِنٌ فِي ذاتِ الله عَزَّوَجَل غَيْرَ مَداهِنٍ فِي دينِه؛ زبانهاي خود را در مورد شكايت از علي(عليهالسلام) كوتاه كنيد، زيرا كه او در امور مربوط به خدا (مقررات دين) سختگير است و درباره دين، اهل سازش و مسامحه نيست.»
شكايت كنندگان، دم فرو بستند و به مقام بسيار ارجمند علي(عليهالسلام) در پيشگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) پي بردند و فهميدند كه هر كس درباره علي(عليهالسلام) خرده گيري كند، مورد خشم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.[48]
به اين ترتيب علي(عليهالسلام) در آخرين حج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شركت نمود و تا پايان همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و سپس همراه آن حضرت به سوي مدينه بازگشت.
3ـ اعلام رهبريت علي(عليهالسلام) در غدير خم
پس از پايان مراسم حج در ماه ذيحجه سال دهم هجري، مسلمانان، مكه را به قصد وطن خود ترك كردند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و همراهان نيز به سوي مدينه رهسپار شدند تا به بيابان خشك و سوزان «غدير خم» رسيدند. همراهان پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مسلمانان مختلف سراسر جزيرة العرب و... بودند كه تعداد آنها را از 90 هزار و 114 هزار و 120 هزار تا 124 هزار گفتهاند، بيابان غدير چهار راهي بود كه از آن جا مردم از همديگر جدا ميگشتند. مردم يمن به سوي جنوب و مردم مدينه به سوي شمال و مردم عراق به سوي شرق و مردم مصر به سوي غرب و ... رهسپار ميشدند. در چنين نقطهاي پيك وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل گرديد و اين آيه (67 مائده) را خواند: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرساني رسالت خدا را به جا نياوردهاي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند.»
آن روز، پنجشنبه 18 ذيحجه بود. پيامبر(صلي الله عليه و آله) با دريافت اين آيه، فرمان توقف داد. مسلمانان با صداي بلند، آنان را كه جلوتر رفته بودند به بازگشت فرا خواندند و مهلت دادند تا عقب افتادگان رسيدند. پس از نماز ظهر به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) منبري از جهاز شتران ترتيب داده شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و خطبهاي غرا خواند تا اينكه فرمود: «ايها الناس من اولي الناس بالمؤمنين من انفسهم؟؛ چه كسي از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر و شايستهتر است؟»
حاضران گفتند: «خدا و پيامبرش داناتر است.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و بر آنان از خودشان سزاوارترم.»
سپس دست علي(عليهالسلام) را گرفت و بلند كرد، به گونهاي كه همه حاضران او را شناختند، آنگاه فرمود: «الا من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ هر كس من مولا و رهبر او هستم، آگاه باشيد كه اين علي(عليهالسلام) مولا و رهبر او است.»
آنگاه چنين دعا كرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار؛ خدايا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كسي كه او را مبغوض دارد و يارانش را ياري كن و آنان كه او را ياري نكنند، ياري نكن و حق را همواره همراه او بدار و او را از حق جدا نكن.»
سپس فرمود: «اَلا فَلْيُبَلِّغ الشّاهِدَ الغائب؛ آگاه باشيد، همه حاضران موظفند كه اين خبر را به غائبان برسانند.»
جمعيت هنوز متفرق نشده بودند كه پيك وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و اين آيه (3 مائده) را نازل كرد.
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛ امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاويدان) شما پذيرفتم.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) تكبير گفت: در اين هنگام مردم با شور و هيجان نزد علي(عليهالسلام) آمده و او را به اين مقام (رهبري پس از پيامبر) تبريك گفتند، از جمله افراد ابوبكر و عمر به محضر علي(عليهالسلام) آمدند و هركدام جداگانه گفتند: «بخٍ بخٍ يا بْنَ اَبي طالِب، اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَيْتَ مَولاي وَ مَولا كُلّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمنَة؛ آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اي فرزند ابوطالب كه صبح و شام كردي در حالي كه رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدي».[49]
سند حديث غدير به قدري محكم است كه هيچ كس از افراد مسلمين نميتواند آن را انكار كند، علامه اميني صاحب كتاب ارزشمند «الغدير» اين حديث را از 110 نفر از صحابه[50] و 84 نفر از تابعين[51] از كتابهاي مورد اعتماد اهل تسنن نقل نموده است.
علي(عليهالسلام) در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا آخرين لحظات
در ايام آخر عمر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) از پيامبر(صلي الله عليه و آله) جدا نميشد. روزي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با تكيه بر دست علي(عليهالسلام) همراه جمعي از ياران به قبرستان بقيع رفت و براي مردگان طلب آمرزش كرد و سپس رو به علي(عليهالسلام) كرد و فرمود: «كليد گنجهاي دنيا و زندگي ابدي در آن، در اختيار من گذارده شده و بين زندگي در دنيا و لقاي خدا مخير شدهام، ولي من لقاي پروردگار و بهشت الهي را ترجيح دادهام...».[52]
سپس با تكيه بر دست علي(عليهالسلام) به خانه بازگشت و پس از سه روز در حالي كه حضرت زير بغل راست و فضل بن عباس زير بغل چپش را گرفته بودند به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و مردم را نصيحت كرد...».[53]
وصيت خصوصي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام)
در روزهاي آخر عمر پيامبر(صلي الله عليه و آله) روزي علي(عليهالسلام) به بالين پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود: «آيا وصيت مرا ميپذيري؟ و به وعدههاي من وفا ميكني و دين مرا ادا مينمايي و بعد از من سرپرستي اهل بيتم را برعهده ميگيري؟»
علي(عليهالسلام) عرض كرد: «آري، اي رسول خدا!»
پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را به نزديك خواند و به سينهاش چسباند، سپس انگشترش را از دستش درآورد و به علي(عليهالسلام) داد و فرمود: «آن را در انگشت خود كن.» سپس شمشير، زره و ساير وسايل جنگي حتي دستمالي را كه هنگام جهاد به كمر ميبست، را طلبيد و همه آنها را به علي(عليهالسلام) سپرد و فرمود: «به نام خدا به خانهات برو و اينها را با خود ببر.»[54]
آموختن هزار باب علم به علي(عليهالسلام)
فرداي آن روز، بيماري پيامبر(صلي الله عليه و آله) شديد شد. سپس اندكي بهتر گرديد. در همين وقت، به حاضران فرمود: «ادعوا الي اخي و صاحبي؛ برادر و همدمم را بطلبيد به اينجا بيايد.»
بعضي از همسران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به دنبال ديگران رفتند...، ولي پيامبر(صلي الله عليه و آله) همان جمله را تكرار كرد كه «برادر و همدمم را به اينجا بياوريد.»
ام سلمه يكي از همسران نيك پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: «علي (عليهالسلام) را بطلبيد تا بيايد، زيرا منظور پيامبر(صلي الله عليه و آله) جز او كس ديگري نيست.»
علي(عليهالسلام) را طلبيدند. او آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او اشاره كرد كه نزديك بيا. او نزديك آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را در آغوش گرفت و مدتي طولاني با او راز گفت، سپس علي(عليهالسلام) برخاست و نشست. در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) اندكي خوابيد. علي(عليهالسلام) برخاست و از خانه بيرون آمد. مردم از او پرسيدند: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) چه رازي به تو گفت؟»
علي(عليهالسلام) در پاسخ فرمود: «عَلَّمَنِي اَلْفَ بابٍ مِنَ اْلعِلْم، فَتَحَ لي كُلّ بابٍ اَلْفَ بابٍ وَ اَوْصانِي بِما اَنا قائِمٌ بِه اِنْ شاءَ الله تَعالي؛ پيامبر(صلي الله عليه و آله) هزار باب علم را به من آموخت كه هر بابي، هزار باب ديگر را به رويم گشود و مرا به آنچه كه به خواست خدا بايد انجام دهم وصيت نمود.»[55]
علي(عليهالسلام) پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در ماه صفر سال يازدهم هجرت به جوار پروردگار شتافت. در حاليكه علي(عليهالسلام) و گروهي از بني هاشم و برخي از ياران بزرگ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مشغول تجهيز بدن مطهر او بودند، گروهي از فرصت طلبان و منافقان در محلي به نام «سقيفه بني ساعده» جمع شدند و علي رغم دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه علي (عليهالسلام) را وصي و جانشين خود معرفي كرده بود، ابوبكر را به عنوان جانشين رسول خدا برگزيدند.
مردم با او بيعت كردند، ولي علي(عليهالسلام) و گروهي از بزرگان صحابه از بيعت خودداري كردند. آنان سخنان پيامبر در حجة الوداع را به خاطر داشتند و جز علي (عليهالسلام) كسي را شايسته خلافت نميديدند.
مدتي از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت از علي و عباس و زبير و ساير بنيهاشم نسبت به خلافت ابوبكر بيعت بگيرد. از طرفي علاقمندان امام به عنوان اعتراض به جريان سقيفه در خانه حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) تحصن كرده بودند. تحصن آنان در خانه فاطمه ـ كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از احترام ويژهاي برخوردا بود ـ مانع از آن بود كه دستگاه خلافت به زور متوسل شود و از آنان بيعت گيرد. اما سرانجام علاقه به قدرت كار خود را كرد و احترام خانه وحي ناديده گرفته شد.
خليفه، عمر را با گروهي مأمور كرد تا به هر قيمتي كه شده متحصنين را از خانه فاطمه (سلاماللهعليها) بيرون آورده و از همه آنان بيعت بگيرد. عمر با گروهي كه در ميان آنها اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة و ثابت بن قيس و محمد بن سلمة و ديگران[56] حضور داشتند و به سوي خانه فاطمه(سلاماللهعليها) رفتند تا تحصن كنندگان را به بيعت با خليفه دعوت كنند و اگر پاسخ مثبت ندادند، آنها را به زور از خانه بيرون كشند و به مسجد بياورند. عمر از پشت در با صداي بلند فرياد زد كه خانه فاطمه را ترك گويند، ولي تحصن كنندگان به فريادهاي او توجهي نكردند واز خانه بيرون نرفتند. در ا ين هنگام عمر به همراهانش گفت: هيزم بياورند تا خانه را بسوزاند و آن را بر سر متحصنين خراب كند. در اين موقع مردي پاي پيش نهاد تا عمر را از اين تصميم باز دارد و گفت: چگونه اين خانه را آتش ميزني در حالي كه دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) فاطمه در آن است. وي با خونسردي پاسخ داد: باشد، بودن فاطمه در ميان خانه مانع از انجام اين كار نميتواند باشد و گفت سوگند به كسي كه جان عمر در دست اوست يا اينها بيرون ميآيند يا اينكه اين خانه را آتش ميزنم.
در اين هنگام حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) كه در پشت در قرار داشت، چنين فرمود: جمعيتي را سراغ ندارم كه در موقعيت بدي مانند شما قرار گرفته باشند، شما جنازه رسول خدا را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد و خلافت را كه حق ما است به خود ما باز نميگردانيد.[57]
ابن قتيبه كه اين جريان را نقل ميكند، مينويسد، اين بار پسر خطاب از اخراج متحصنين منصرف گرديد و به حضور خليفه آمد و او را از جريان آگاه ساخت.
عمر دوباره غلام خود، قنقذ را مأمور كرد كه برود و علي را به مسجد بياورد. او پشت در خانه فاطمه آمد و علي را صدا زد و گفت به فرمان جانشين! رسول خدا به مسجد بياييد. وقتي امام اين جمله را از قنفذ شنيد، فرمود: چرا به اين زودي به رسول خدا دروغ بستيد؛ پيامبر كي او را جانشين خود قرار داد؟
مقاومت تحصن كنندگان خليفه را سخت عصباني و ناراحت كرده بود، لذا مجددا عمر با گروهي به خانه فاطمه رفتند و در را زدند. فاطمه كه صداي آنان را شنيد با صداي بلند ناله كرد و گفت: پدر جان! اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو چه گرفتاريهايي كه از دست زاده خطاب و فرزند ابي قحافه پيدا كردهايم. نالههاي فاطمه، كه هنوز مرگ پدر را فراموش نكرده بود، آنچنان جانگداز بود كه گروهي از آن جمعيت كه همراه عمر بودند از انجام مأموريت و حمله به خانه زهرا (سلاماللهعليها) منصرف شدند و گريه كنان بازگشتند، اما عمر و گروهي ديگر كه براي گرفتن بيعت از علي(عليهالسلام) و بنيهاشم اصرار ميورزيدند، علي را به هر قيمتي بود از خانه بيرون آوردند و به مسجد بردند و اصرار كردند كه با ابوبكر بيعت كند. امام فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند كشته خواهي شد. علي گفت: با چه جرأتي بنده خدا و برادر رسول الله را خواهيد كشت؟ عمر گفت تو را رها نخواهيم كرد جز اين كه بيعت كني. علي چون شير خشمگين بر او بانگ زد و با لحن تمسخر آميز به عمر گفت: «احلب حليا لك شطره، اشدد له اليوم ليرد عليك غدا؛ اي عمر! نيك بدوش كه بهرهاي از آن تو را است، امروز براي او محكم ببند تا فردا به تو بازگرداند.»[58]
عبدالفتاح عبدالمقصود كه اين جريان را در كتابش نقل كرده است اعتراف ميكند: ترديدي نيست كه ابابكر بدين جهت عمر را به خلافت برگزيد كه از او بر خود حقي ميديد![59]
مقاومت سرسختانه علي(عليهالسلام) در برابر اصرار آنان سبب شد كه علي(عليهالسلام) را به حال خود واگذارند. علي (عليهالسلام) به عنوان تظلم كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رفت و همان جملهاي كه هارون به موسي گفته بود تكرار كرد: «قال ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني؛[60] برادر! (پس از درگذشت تو) اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند.»[61]
البته ابن قتيبه اشاره نكرده است كه چگونه علي را به مسجد بردند و نيز اشاره نكرده كه سرانجام خليفه درب خانه را آتش زد و دود غليظي فضاي خانه فاطمه را گرفت و بدين طريق علي(عليهالسلام) را از خانه بيرون كشيدند.[62]
عمر براي وادار كردن علي(عليهالسلام) به بيعت با ابوبكر از هيچ ستمي در حق او و همسرش كوتاهي نكرد؛ درب خانه زهرا (سلاماللهعليها) را آتش زد، زهرا(سلاماللهعليها) را بين در و ديوار قرار داد و موجب سقط فرزند او گرديد و دهها ظلم ديگر در حق اين خاندان مرتكب شد كه در كتب تاريخي بيان گرديده است.
اينها همه در حالي انجام ميگرفت كه خود به حق علي اعتراف داشتند؛ ابن ابي الحديد نقل ميكند: عمر با صراحت هر چه تمامتر به ابن عباس گفت: پيامبر ميخواست در هنگام وفاتش در آن نامه ـ كه نگذاشتند نوشته شود ـ به نام علي(عليهالسلام) تصريح كند، اما خدا چيز ديگري اراده كرد و اراده خدا به وقوع پيوست ولي منظور رسولش برآورده نشد. مگر هر چه كه رسول خدا اراده كند بايد حتما عملي گردد؟![63] و در جاي ديگر از عمر نقل كرده است كه من رسول خدا را از اين كار بازداشتم![64]
و نيز خود او در روايتي نقل ميكند، پس از آنكه عمر در مسألهاي مانده بود، سراغ علي (عليهالسلام) رفت، پس از آن كه علي(عليهالسلام) مشكلش را حل فرمود، عمر به او گفت: به خدا سوگند، خدا تو را اراده كرده بود (براي خلافت) ولي قومت خودداري ورزيدند.[65]
معاويه در پاسخ نامه محمد بن ابي بكر كه او را به پذيرفتن حق و دست برداشتن از مخالفت به علي (عليهالسلام) دعوت كرده بود چنين نوشت: پدرت (ابابكر) و فاروق (عمر) نخستين كساني بودند كه حقش (حق علي) را چون پوست از تنش كندند و با زمامداري او مخالفت كردند. و در ادامه ميگويد: اگر پدرت از ابتدا چنان رفتار و برخوردي با وي نداشت، هرگز ما هم با پسر ابي طالب مخالفت نميكرديم و تسليم او ميشديم، لكن ديديم پدرت پيش از ما چنان رفتاري با او كرد و ما هم راه او را در پيش گرفتيم.[66]
-----------------------منابع مقاله:------------------------------
1ـ سيره چهارده معصوم(عليهمالسلام)، محمد مهدي اشتهاردي.
2ـ سيره معصومان، محمود استعلامي
3ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي
4ـ فروغ ولايت، جعفر سبحاني
5ـ چهارده معصوم، حسين عماد زاده
-----------------------------------------------------------------------------
[31] - مسند احمد: ج 3، ص 369.
[32] - مسند احمد: ج 2، ص 26.
[33] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 82.
[34] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 82.
[35] - بلاذري، انساب الاشراف: ج 2، ص 91 و 94.
[36] - رمخشري، ربيع الابرار: ج 3، ص 319.
[37] - صحيح بخاري: ج 5، ص 22 و 23 و صحيح مسلم: ج 7، ص 120. اين جريان را سعد ابي وقاص با همه عداوتي كه نسبت به امام داشت، در مجلس معاويه و در اعتراض به ناسزاگويي او به علي(عليهالسلام) بيان داشت.
[38] - جعفر سبحاني، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 145-146.
[39] - سوره نساء، آيه 58.
[40] - مناقب آل ابي طالب: ج 1، ص 401 ـ بحارالانوار: ج 21، ص 116 و 117.
[41] - العلويه المباركه: ص 150 – الغدير: ج 7، ص 10 – 13.
[42] - بحارالانوار: ج 21، ص 150.
[43] - كشف الغمه: ج 1، ص 298 – بحارالانوار: ج 21، ص 157.
[44] - اقتباس از كتاب مغازي واقدي: ج 3، ص 988 – سيره ابن هشام: ج 4، ص 225.
[45] - خصائص نسائي: ص 28 – مغازي واقدي: ج 3، ص 1077 – ارشاد مفيد: ص 33.
حسكاني (متوفي بعد از سال 490 هـ.ق) در شواهد التنزيل (ج 1، ص 232) حدود 12 روايت در اين مورد نقل نموده است.
[46] - مسند احمد: ج 1، ص 151.
[47] - ارشاد مفيد: ص 31 – بحارالانوار: ج 21، ص 363 – كامل ابن اثير:ج 2، ص 305.
[48] - ترجمه ارشاد مفيد: ج 1، ص 160-161 – بحارالانوار: ج 21، ص 385.
[49] - الغدير: ج 1، ص 11 و 47.
[50] - همان: از ص 14 تا 60.
[51] - همان: از ص 62 تا 72.
[52] - صحيح مسلم: ج 2، ص 414 – مسند احمد:ج 1، ص 325 – بحارالانوار: ج 22، ص 468.
[53] - بحارالانوار: ج 22، ص 466 و 467.
[54] - همان: ص 469.
[55] - همان: ص 469 و 470.
[56] - ر.ك: ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 50.
[57] - جعفر سبحاني: پژوهشي پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 241.
[58] - عبدالفتاح عبدالمقصود: الامام علي بن ابي طالب: ج 1، ص 303.
[59] - همان: ج 1، ص 362.
[60] - سوره اعراف: آيه 150.
[61] - ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة:ج 1، ص 12-13.
[62] - جعفر سبحاني: پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 248.
[63] - ابن ابي الحديد:شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 79-78.
[64] - همان: ج 12، ص 79.
[65] - همان: ج 12، ص 80-79.
[66] - شيخ عبداله علايلي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام): ترجمه سيد محمد مهدي جعفري، ص 51.