عصر امام عسكرى (علیه السلام)

شناسه نوشته : 9123

1395/09/15

تعداد بازدید : 939

عصر امام عسكرى (علیه السلام)
از برجسته‏ ترين نوع مخالفتى كه امام (علیه السلام)، انتخاب كرده بود اين بود كه ارتباط و يا كمك به آن پادشاهان را بر خود حرام كرده بود، پادشاهانى كه مال خدا را دست به دست مى‏ گرداندند و مردم را بردگان خود مى ‏شمردند آنان براى جلب امام در دستگاه خويش و ضميمه كردن او به جرگه خود تلاش زيادى كردند، اماموفق نشدند
عصر امام عسكرى (علیه السلام)
 
بحث و گفتگو از روزگارى كه امام زكى ابو محمد حسن عسكرى(علیه السلام) در آن روزگار رشد و نمويافت رنگ تازه و يا مطلب زيبا و آرامشى براى اين نوشته ندارد، بلكه تنها به دليل اقتضاى بحث علمى، سخن در آن باره ضرورى مى‏نمايد، زيرا كه تحقيق و بررسى از عصر و زمان از جمله سلسله مباحثى است كه يك محقق ناگزير است مطرح كند، چون مى‏تواند پرده از چهره واقعى زندگى عمومى بردارد كه از جمله شخص مورد نظر در ترجمه و بحث در آن ميان زندگى مى‏كرده است، همان طور كه روشنگر تمام رويدادهايى است كه پيش آمده، و طبيعى است كه تمام اينها بر روى سلوك و رفتار آن شخص و شكل‏گيرى زندگانى وى اثر دارد، زيرا به گفته دانشمندان جامعه شناس، زندگى اجتماعى، زندگى تأثير و تأثر است .
به هر حال ما به صورت موضوعى، به قسمت هاى زيادى از اوضاع عمومى عصرى كه امام ابو محمد (علیه السلام) در آن عصر زندگى مى‏كرده، به شرح زير اشاره مى‏كنيم:
 
زندگى اقتصادى
 
پيش از اين كه وضع زندگى اقتصادى عصر امام ابو محمد (علیه السلام) را بيان كنيم، برآنيم كه به صورت گذرا اين مطلب را توضيح دهيم كه اسلام به پيشرفت و بهبود اقتصاد عمومى و رشد درآمد فردى اهميت زيادى مى‏دهد، و فقر و تنگدستى را مصيبتى بزرگ و مهلك مى‏ شمرد كه به طرق مختلف و وسايل گوناگون بايد آن را از بين برد و كفر و فقر و تنگدستى را قرين هم دانسته است، همان طور كه در شريعت اسلام لازم است تا بر كفر پايان داد، همچنين بايد فقر و تنگدستى را از ميان برداشت. بر حاكمان جامعه اسلامى و زمامداران و واليان الزام و تأكيد شده است كه مسلمين را از خطر فقر و محرومیتى - كه اين دو باعث اشاعه انحراف فكرى و عقيدتى در ميان مردم مى‏شوند - نجات دهند.
از جمله روشهاى خلاقى كه اقتصاد اسلامى بر آن اساس متمركز است آن است كه اسلام تصرفات مسؤولين و حاكمان را محدود كرده و به ايشان اجازه نمى‏دهد كه در بيت المال مسلمين مطابق هوا و هوس خود عمل كنند زيرا كه بيت‏ المال ملك عموم مسلمين است و ملك شخصى كسى نيست و بايد در راه مصالح مسلمين صرف شود. رئيس و اعضا و اركان دولت به هيچ وجه حق ندارند هر چه خواستند براى خود و نزديكانشان از آن اموال بردارند، زيرا كه اين عمل خيانت به خدا و مسلمان هاست .
اما نظام حكومت عباسى، در تمام دورانها، براساس سياست اقتصادى ويژه ‏اى بود كه در تمام جهات و مشخصاتش با روش اصيل اسلامى متفاوت بود و از قوانين اسلامى كه احتياط كامل را در اموال مسلمين مقرر فرموده و صرف آن را در راه گسترش رفاه مردم لازم دانسته به دور بوده است كه ما به اختصار ساختار اقتصاد عمومى را در عصر عباسيان ذيلاً بيان مى‏كنيم:
 
درآمد و عايدات دولت
 
بيشترين درآمد دولت از راه جمع آورى ماليات و صدقات بود كه بر ميليونها دينار بالغ مى‏شد و آن طورى كه بعضى از مورخان مى‏گويند، بطور متوسط، همه ساله بالغ بر سيصد و شصت هزار هزار (360/000/000) درهم مى‏شد.1
 در بعضى از سالها به پانصد هزار هزار (500/000/000) درهم مى‏رسيد 2،
و هر درهم در آن روزگار قيمت قابل توجهى داشت و با ارزش يك گوسفند يا مشك عسل يا روغن برابر بود، همچنان كه يك دينار با بهاى يك شتر برابر بود .
متأسفانه اين اموال فراوان در راه پيشبرد زندگى علمى، بهداشتى و اقتصادى بطورى كه خواست اسلام بود، صرف نمى‏شد، بلكه تنها به جيب حاكمان مى‏رفت و آنها هم سخاوتمندانه در راه ساختن كاخ هاى سر به فلك كشيده - كارى كه متوكل كرد و بذل و بخشش به دلقك ها، نوازندگان و هرزه گرايان و ديگر راههاى زندگى پر از فسق و فجور مى‏ پرداختند و بيت ‏المال مسلمين را بيهوده خرج مى‏ كردند.
 
خشنونت در جمع آورى ماليات
 
اما واژه فشار و ظلم و سركوب، در بيشتر دوران عباسيان يك واژه همگانى در زمينه جمع آورى ماليات بود.
مردم كشور پهناور اسلامى انواع فشارها را از دست مأموران سياه دل كه هيچ گونه رأفت و رحمت در دلشان نبود، مشاهد مى‏كردند زيرا آنها به دلخواه خود، هر قدر كه مايل بودند ماليات تعيين مى‏كردند و هر كس هم كه خوددارى مى‏كرد و يا از پرداخت مقدار تعيين شده سرپيچى مى‏كرد، سرنوشتش با گورستان و يا زندآن هابود.
جهشيارى مى‏گويد: مأموران ماليات انواع عذابها را از درندگان و زنبورها به كار مى‏گرفتند، محمد بن مسلم كه از مأموران ويژه مهدى عباسى بود، وقتى كه مهدى به خلافت رسيد، متوجه شد كه مردم ماليات گزار در عذاب و شكنجه ‏اند با وى - محمد بن مسلم - درباره ايشان مشورت كرد، محمد گفت: يا امير المؤمنين! از حال به بعد، نسبت به ماليات دهندگان كه بدهكار به مسلمين هستند بايد به گونه بدهكاران رفتار كرد و بدهي شان را مطالبه نمود! مهدى با شنيدن اين سخنان دستور داد، عذاب و شدت را از ماليات دهندگان برداشتند.3
در دوران هارون الرشيد مردم از فضل بن يحيى برمكى كه والى خراسان بود بد مى‏گفتند و از دست او زياد شكايت كردند تا اين كه هارون او را بر كنار كرد و به جاى او على بن عيسى را گمارد، على بن عيسى بزرگان خراسان را كشت و اموال زيادى را جمع آورى كرد و هزار بدره معمول از ابريشم را كه شامل ده هزار هزار درهم بود به نزد هارون فرستاد 4
 
و مردم موصل در پرداخت ماليات انواع ستمها را ديدند و حكمران آن جا از طرف هارون الرشيد بود، ماليات چند سال گذشته را از آنها مطالبه كرد و بيشتر آنهارا تازيانه زد.5
 
براستى شريعت اسلام واليان و حاكمان را به رفق و مداراى با مردم و اصلاح امور اقتصادى ايشان دستور داده و اين كه مبادا در گرفتن ماليات و صدقات خشونتى به كار برند و موجب ناراحتى مردمان شوند ليكن اكثر پادشاهان عباسى به اين دستور اسلامى توجهى نكرده و در گرفتن ماليات از مردم با شدت و خشنونت رفتار مى‏كردند.
 
ماليات زياد
 
اما فزونى ماليات در بين كارگزاران عباسيان يك پديده همگانى بود، كارگزاران بيشتر از ماليات مقرر از مردم مطالبه مى‏كردند تا بخشى از اموال مردم را براى خودشان بردارند. همين كه ابو عبيدالله بن يسار از جانب مهدى عباسى به وزارت رسيد، بر درختان خرما و ديگر اشجار نيز ماليات بست و بعد از وى نيز همين مقررات ادامه يافت. 6
 
مردم مصر به بدترين مصائب و گرفتاري ها، در زمينه ماليات ها دچار شدند حاكم مصر - موسى بن مصعب به هر جفت گاو (يك جريب زمين) دو برابر ماليات بست و براى بازاريها و دام ها  ماليات مقرر كرد. و در احكام و امور قضايى، رشوه‏گيرى امرى معمول بود.
مردم يمن و قبيله قيس از دست ظلم وى شوريدند. 7
ابن تغرى مى‏گويد: مهدى عباسى در گرفتن ماليات به مردم سخت گرفت و به هر جفت گاو دو برابر مقدارى كه اول مقرر شده بود، ماليات بست و مردم از دست او سختيها و شكنجه‏ها ديدند او تندخويى و بدرفتارى پيشه كرده و در احكام رشوه مى‏گرفت. تا آن جا كه سپاهيان از او رنجيده شدند و بر او شوريدند و به خاطر بى عدالتى و ظلم بى حد وى با او به ستيز برخاستند.8
 
اين قبيل كارها از روح و واقعيت اسلام بسيار بسيار به دور است و اين امور جز گروهى از دزدان و سر راه بگيران غرق در جرم و گناه را تجسم نمى‏بخشد. عمربن عبيد به منصور دوانيقى مى‏گويد:
«در پشت درِبارگاه تو، آتشى از ظلم و ستم شعله‏ور است و در بيرون كاخ تو كمترين عملى مطابق قرآن و سنت پيامبر (صلی الله علیه وآله) انجام مى‏گيرد.» 9
 
سوء استفاده عباسيان از اموال دولتى
 
عباسيان اموال مسلمين را در اختيار گرفتند و براى خودشان و خويشاوندانشان هر چه مى‏خواستند بر مى‏داشتند. محمد بن سليمان عباسى در يك روز صد هزار درهم برداشت كرد .10،
 
و چون از دنيا رفت ارثيه زيادى بجا گذاشت كه هارون الرشيد، شصت هزار درهم آن را گرفت. 11
 
مورخان مى‏گويند به قدرى اموال براى خيزران آوردند كه درآمد آنها بالغ بر يك ميليون و شصت هزار (1/060/000) درهم مى‏شد. بعضى از نويسندگان اين مبلغ را معادل نصف ماليات آن روز تمام كشور و دو سوم درآمد «راكفلر» در اين قرن مى‏شمارند.
موجودى نزد قبيحه همسر متوكل يك ميليون و هشتصد هزار (1/800/000) دينار بود، و مادر مقتدر بى نهايت ثروتمند و پولدار بود. 12
 
 ابن جوزى درباره او مى‏گويد: اموال زيادى داشت كه از شمار بيرون بود و همه ساله از عوايد كشتزارهاى او هزار هزار دينار به دست او مى‏رسيد.13
 
پادشاهان عباسى به بستگان خود اموال زيادى را بخشيدند؛ هارون الرشيد بين عموها و بستگان خويش به قدرى اموال پخش كرد كه پيش از او هيچ خليفه‏ اى نبخشيده بود.14
و منصور دوانيقى به هر يك از عموهايش هزار هزار درهم داد.15
 
خاندان و بستگان عباسى فزونى گرفتند تا اين كه در عصر مأمون ،به سى و سه هزار تن رسيدند. .16
 
و اين گروه وابستگان كه ما هيچ امتيازى براى آنها نسبت به ديگر مسلمانان سراغ نداريم، اموال دولتى را به نفع خود برداشت مى‏كردند و ثروتهاى هنگفتى در اختيار گرفتند در حالى كه ديگر افراد جامعه اسلامى گرفتار فشار زندگى و تنگدستى و محروميت بودند.
 
بخششهاى فراوان به كنيزكان‏
 
پادشاهان عباسى در بخشندگيهاى خود به كنيزكان و نوازندگان افراط مى‏كردند، هارون الرشيد به كنيز خود به نام «دنانير» در يك شب گلوبندى به بهاى سى هزار دينار عطا كرد. 17
و مقتدر عباسى به يكى از بستگان مورد علاقه ‏اش درى قيمتى به وزن سه مثقال بخشيد.18
  اصفهانى مى‏نويسد: حمويه براى كنيز خودش به نام ذات الخال (خالدار) از جواهر فروشى، پيراهن بى آستين و چند گلوبند كرايه كرد به قيمت دوازده هزار هزار (12/000/000) دينار،وقتى كه هارون الرشيد ديد، تعجب كرد و از كنيز پرسيد، گفت: به كرايه گرفته‏ اند تا آرايش كند. هارون دستور داد همه آنها را خريدارى كردند و به آن كنيز بخشيد. .19
مقتدر عباسى اموال زيادى را در اختيار مى‏گرفت و با آنها به لهو و لعب مى‏پرداخت و از بين مى‏برد و به زنان و كنيزان مى‏بخشيد. 20
 
متوكل، كنيزى به نام «فضل» داشت، او را روى صندلى مى‏نشاند، و او در حضور متوكل با شعرا به بحث و گفتگو مى‏پرداخت. و موقعى كه او را خريد به وى گفت: «آيا تو شاعر هم هستى؟»
- «آرى كسى كه مرا فروخته است، چنين مى‏پنداشت».
متوكل خنديد و رو به او كرد و گفت: «از اشعارت براى ما بخوان!» كنيز اشعارى خواند.
متوكل از اشعار وى خوشش آمد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او دادند.21
 
به نمونه‏ هاى اندك از بخشش هاى خلف به كنيزان، به عنوان دليل بر اين كه عباسيان، ثروتهاى مردم را به هدر مى‏دادند وبدون توجه به مصالح جامعه و پيشبرد وسايل زندگى آنان در راه هواهاى نفسانيشان صرف مى‏كردند، بسنده مى‏كنيم .
 
بخشش هاى فراوان به شاعران
 
بار تبليغات در آن زمان بر دوش شعرا بود، آنها بودند كه فضايل گوناگون را براى پادشاهان عباسى نشر مى‏دادند و آنان را بر دشمنان علوى خود كه مبلغان عدالت اجتماعى در اسلام بودند، مقدم مى‏داشتند، از اين رو عباسيان به شعرا صله فراوانى ارزانى مى‏داشتند و اموال زيادى را بديشان مى ‏بخشيدند، از جمله شاعرانى كه از اموال زيادى برخوردار شدند عبارتنداز:
 
1- ابو شبل برجمى
 
ابو شبل برجمى كوفى به متوكل وارد شد و قصيده‏ اى براى او سرود كه از سى بيت فراهم آمده بود...
متوكل پس از شنيدن قصيده، دستور داد سى هزار درهم به او دادند. 22
 
2- صولى
 
وقتى كه متوكل براى سه پسرش: منتصر، معتز و مؤيد از مردم بيعت گرفت كه پس از وى زمام امور را به دست بگيرند، به مردم بارعام داد تا بيايند و به او تبريك بگويند، صولى با عجله خودش را رساند و قصيده ‏اى خواند...
متوكل، پس از شنيدن اشعار دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و ولى عهدهايش نيز همان قدر به او بخشيدند. 23
 
3- ابراهيم بن مدبر
 
ابراهيم بن مدبر از جمله كسانى بود كه به ثروت هنگفتى دست يافت، زمانى كه متوكل از مرض بهبود يافته بود، نزد وى رفت و قصيده‏اى سرود...
متوكل با شنيدن اين مدايح شادمان شد و دستور داد به سراينده ‏اش پنجاه هزار درهم دادند و به وزيرش عبيدالله بن يحيى سفارش كرد، او را به كار مهمى بگمارند تا بهره ‏مند شود!
 
4- مروان بن ابى الجنوب‏
 
از جمله كسانى كه اموال زيادى را متوكل به او ارزانى داشت، مروان بن ابى الجنوب بود، كه شيفته مديحه گويى متوكل بود و قصيده‏اى در مدح وى سرود .
به هر حال، وقتى كه مروان قصيده‏اش را به پايان رساند، متوكل، پنجاه هزار درهم به وى داد..
راستى، چه وقت متوكل از خدا مى‏ترسيد و يا براى خدا عظمتى قائل بود؟ در حالى كه او بدعتها و وقايع عظيمى در اسلام به وجود آورد! كسى كه تمام دوران زندگيش به هرزگى و عياشى وبى بند و بارى گذشت؟...
به هر حال، متوكل پس از شنيدن اين اشعار، صد هزار دينار نقدينه و طلا به اين شاعر جيره خوار داد... .
هنگامى كه متوكل براى پسرانش مجلسى ولايتعهدى منعقد كرد، مروان خطاب به او قصيده ‏اى را خواند...
متوكل پس از شنيدن آن اشعار دستور داد تا صد و بيست هزار درهم و پنجاه دست و يك استر و يك اسب و يك الاغ به وى دادند.
 
5- بحترى
 
اما بحترى كه ملك الشعراى زمان خود بود، تمام سرمايه‏هاى فكرى و ادبى خود را در راه ثناگويى متوكل گذراند، و لقبهاى والا و صفات نيكو به وى داده و ديوانش پر از مدايح اوست و متوكل اموال زيادى به او بخشيد و ثروت فراوانى را به او ارزانى داشت .
 
6- على بن جهم
 
متوكل اموال زيادى به على بن جهم بخشيد و او را مقرب خود ساخت تمام اينها به خاطر ثناگويى او و اظهار دشمنى با اهل بيت عليهم السلام بود كه بدگوييهاى تلخى از ايشان كرده و عباسيان را بر آنان مقدم مى‏داشت عباسيانى كه هيچ نيكى و فضيلتى در آنها وجود نداشت، جز پيروزى و دست يافتن بر حكومت ظالمانه كه امت اسلامى را دچار بدترين ظلم و جور خود ساختند!
به همين مقدار اندك از بذل و بخششهاى عظيم، به شاعرانى كه از مهمترين وسايل تبليغات آن زمان بودند، بسنده مى‏كنيم... و اين مقدار از بذل و بخشش بيانگر ميزان ولخرجى و ريخت و پاش اين پادشاهان، از ثروتهاى مسلمين و بازيچه قرار دادن اقتصاد عمومى و به كار گرفتن سرمايه‏ها در راه استحكام سلطنت است، بدون اين كه چيزى از اين سرمايه‏ها را در راه پيشبرد اقتصاد عمومى و گسترش رفاه توده مردم صرف كنند.
 
ساختن كاخها
 
عباسيان در ساختن كاخ ها ولخرجى زيادى كردند و صدها ميليون دينار براى ساختن و تزيين كاخها - با انواع زينت هايى كه در هيچ برهه‏ اى از تاريخ نظير آنها ديده نشده بود - هزينه كردند. متوكل، همان كسى كه او را احيا كننده سنت پيامبر (صلی الله علیه وآله) مى ‏ناميدند، كاخ معروف «مرج» را بنا كرد و نماى آن را از داخل و خارج كاخ، با كاشي كارى و سنگ هاى رنگارنگ زراندود كرد، و در داخل آن مجسمه‏ هاى بزرگى از طلا قرار داد و درخت بزرگى از طلا نهاد كه در بالاى آن درخت مجسمه تمام پرندگان، در حال آواز خواندن ديده مى‏شد و بر روى سر پرندگان تاجى از جواهر، ساخته بود. براى متوكل، تختى از طلا و جواهر نشان ساخته بودند كه مجسمه يك آدم و يك شير و يك گاو نر و يك كركس آن را حمل مى‏كرد و تمام اينها نيز جواهر نشان بودند. هزينه اين قصر و تخت و طلا و نقره‏اى كه در آن مصرف كرده بودند، بالغ بر يك ميليون و هفتصد هزار (1/700/000) دينار مى‏شد و فرمان داد كه كسى وارد اين كاخ نشود مگر اين كه لباسش از ابرايشم و قلابدوزى باشد! تمام بازگيران و اهل ساز و آواز و دلقكان را احضار كرده بود، وقتى كه در اين بهشت! جلوس كرد، يحيى بن خاقان گفت:
«يا اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند اين كاخ را بر تو ميمون گرداند و بدين وسيله بهشت را بر تو ارزانى دارد».
متوكل پرسيد: چگونه مى‏شود؟
يحيى گفت: «چون تو با اين كاخ مردم را مشتاق بهشت مى‏گردانى و باعث مى‏شوى تا آنهاعمل صالح انجام دهند و با اعمال صالح خود، به بهشت اميدوار شوند.»
متوكل از شنيدن اين مطلب شادمان گشت .24
 
از جمله كاخ هايى كه متوكل بنا كرد، كاخ جعفرى بود كه در ساختن آن بيش از دو هزار دينار صرف كرد و نوازندگان و رقاصان را دعوت كرد و آنها رقص و آواز به جا آوردند، دو هزار درهم نيز به ايشان داد.25
 
به هر حال، ما هزينه ‏هاى هنگفتى را كه متوكل درباره ساختن كاخ هاى خود صرف كرده بود، در كتاب «حياة الامام على الهادى (علیه السلام)» 26
نقل كرديم كه خود بيانگر بخشى عظيمى از عدم توازن اقتصادى آن زمان است ؛ خاندان عباسى از راه درآمدهاى دولتى برداشت كرده و در راه شهوترانيها و كامجويي هاى خويش خرج مى‏كردند.
 
خوشگذرانيهاى زنان عباسى
 
بخش عظيمى از اقتصاد دولت در راه زنان دربار عباسى صرف مى‏شد كه همگى غرق در خوشگذرانى و تن آسايى بودند. زبيده همسر هارون الرشيد با آرايش ها و زيورهاى گوناگون به سر مى‏برد تا آنجا كه بهاى جامه‏ اى كه بر تن مى‏كرد، بالغ بر پنجاه هزار دينار مى‏شد. 27
 
اين گزافه كارى به زنان عباسى منحصر نبود، بلكه به زنان وزرا نيز سرايت كرده بود؛ عتابه، مادر جعفر بر مكى صد كنيز داشت و هر كنيزى زر وزيور مخصوص به خود داشت كه با ديگران متفاوت بود !28
به هر حال ما وقتى كه اين روش اقتصادى را بر نظام اسلامى عرضه مى‏كنيم، مى‏بينيم برخلاف آن بوده و از راه و رسم اسلام بسيار به دور است .
 
بينوايى توده مردم
 
طبيعى است كه اكثريت قاطع مردم مسلمان با وجود محروميت از بيت المال - كه در راه شهوت رانيهاى سلاطين، وزرا و وابستگان دربار صرف مى‏شد - دچار بدبختى و محروميت شوند و فقر و تنگدستى همه را فرا گيرد و در طبقات مختلف گسترش يابد.
اصمعى شاعر معروف را ديدند كه خود را به پرده كعبه آويخته مى‏گويد:
 
يا ربّ انّى سائل كماترى
مشتمل شملتين كماترى‏
و شيختى جالسة كماترى
والبطن منى جائع كما ترى‏
فماترى يا ربنا فيما ترى‏29
 
اى پروردگار! من از تو درخواست مى‏كنم چنان كه مى‏بينى !
من خود را به دو جامه پيچيده ‏ام و همسر پيرم زمين‏گير است .
و چنان كه تو شاهدى شكمم گرسنه است، پس چه مصلحت مى‏بينى، پروردگار من درباره آنچه خود ناظرى!
اين شاعر آنچه را كه از رنج گرسنگى برسر خود و همسرش آمده و شكمشان تهى و بدنشان برهنه است به خدا شكايت مى‏كند و از خداوند طلب كمك و روزى مى‏كند...
و نيز اصمعى روايت كرده است كه شاعر ديگرى را ديد دست به پرده كعبه گرفته و اشعار زير را مى‏خواند:
أيا ربّ الناس و المنّ و الهُدى‏
أَما لى فى هذا الانام قسيم‏
اما تستحى منى وقد قمتُ عاريا
أُنا جيك يا ربّى وانت كريم
اترزق ابناء العلوج و قد عصوا
وتترك قرما من قروم تميم 30
 
اى پروردگار مردم و اى خداى صاحب احسان و هدايت !
آيا مرا در بين اين مردم هيچ سهم و بهره‏ اى نيست!؟
آيا تو از من خجالت نمى‏كشى (!) كه من با بدن برهنه ايستاده ‏ام.
و در اين حال با تو اى پروردگار راز و نياز مى‏كنم و حال اين كه تو كريمى!
آيا به كافر زادگان كه فرمان تو را نمى‏برند، روزى مى‏دهى،
و بزرگى از بزرگان قبيله تميم را وا مى‏گذارى!
 
آرى تهى دستى قلب اين شاعر درمانده را جريحه‏ دار كرده است تا آن جا كه از سر حد ادب و ايمان خارج شده و به خداوند سخنان درشت مى‏گويد و او را متهم مى‏كند كه خدانشناسان را روزى مى‏دهد و بزرگى از بزرگان بنى ‏تميم را محروم مى‏ سازد و نمى‏داند كه خداوند هر كه از بندگانش را اراده كند بى حساب روزى مى‏دهد.
شاعران آن زمان، چهره كسانى را كه از ارتباط با دولت محروم و به بدترين فقر و درماندگى دچار بوده ‏اند، به تصوير كشيده ‏اند، ابوفرعون ساسى چنين مى‏گويد:
 
و صبية مثل صغار الذر
سود الوجوه كسواد القدر
جاء الشتاء و هم بشر
بغير قمص و بغير أزر
تراهم بعد صلاة العصر
و بعضهم ملتصق بصدري‏
و بعضهم ملتصق بظهري
و بعضهم منحجر بحجري‏
اذا بكوا عللتهم بالفجر
حتى اذا لاح عمود الفجر
ولاحت الشمس خرجت أسري‏
عنهم و حلوا بأصول الجدر
كأنهم خنافس في جحر
هذاجميع قصتي و أمري‏
فارحم عيالي و تول أمري
فأنت أنت ثقتي و ذخري‏
كنيت نفسي كنية في شعري‏
أنا أبو الفقر وأم الفقر31
 
و كودكانى همچون ذرات ريز، صورتهايشان مانند ديگ سياه گشته .
زمستان فرا رسيد در حالى كه آنان بدون پيراهن و تن پوشند.
پس از نماز عصر آنها را مشاهده مى‏كنى در حالى كه بعضى به آغوش من، و بعضى به پشتم چسبيده و برخى به دامنم پناه آورده‏اند!
وقتى كه گريه مى‏كنند، آنها را به دميدن صبح اميدوار مى‏سازم تا وقتى كه سفيده صبح مى‏دمد،
و خورشيد مى‏تابد، از دست آنها خلاص مى‏شوم وآنها به پايه‏هاى ديوار پناه مى‏برند.
گويى آنان سوسكهايى در داخل لانه هستند! اين است تمام داستان و جريان من!
اينك خدايا بر عيالات من رحم كن و كار مرا سامان بخش! كه تو اميد و اندوخته منى من تخلص خويش را در اين شعر؛ ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) قرار دادم.
اين شاعر تيره روز، در ناحيه‏ اى زندگى مى‏كرده كه قحطى آمده و هيچ كمك و برگ و نوايى به او نمى‏ رسيده است، حالت كودكان خردسالش را به گونه تأثر آور و غمگينى مجسم كرده كه سيمايشان سياه گشته و شادابى كودكى ازچهره‏شان رخت بر بسته است. زمستان بر آنها هجوم آورده، در حالى كه نه پيراهنى دارند تا خود را از سرما حفظ كنند و نه غذايى، به پدرشان چسبيده‏اند، از او غذا مى‏خواهند تا از گرسنگى نجات يابند و او هيچ راهى براى كمك ايشان نمى‏يابد، به پيشگاه خداوند مى‏نالد تا به او رحم كند و از اين غم كشنده نجاتش بخشند، در حالى كه كنيه خود را «ابوالفقر و ام الفقر» نهاده است. براستى كدام بدبختى است كه از اين بدبختى دردناكتر باشد؟
از جمله شاعرانى كه دچار تنگدستى و محروميت بودند، عمرو بن هدير است كه تيره روزى خود را در اشعار ذيل بيان كرده است...
- ايستاده‏ام و نمى‏دانم به كجا بروم، و به چه كارى تصميم بگيرم!
از مقدراتى كه با نحوست پيايى بر من وارد مى‏شود در شگفتم و تمام عمرم را در شگفتى به سر بردم،
وقتى كه روزى مى‏طلبم، بشدت بخل مى‏ورزد، و از اقيانوس، آب گوارا را دريغ مى‏كند!
به شخص تنگدستى مراجعه كردم و يكى از دخترانش را خواستگارى كردم، باشد كه از اين راه ثروتى نصيبم شود!
وقتى كه دخترش را به همسرى من درآورد و بعد جهيزيه‏اش رسيد، در آن ميان تختى و جالباسيى از محروميت و بدبختى بود!
سرانجام آن زن فرزندى پاكيزه از محروميت زاييد، كه در روى زمين جز من پدرى نداشت !
و اگر تا انتهاى بيابان مى‏رفتم و همه شب بر من بالهايش را مى‏گسترد، هيچ ستاره‏اى نمى‏درخشيد!
و اگر از شرى بميناك بودم و مى‏خواستم در تاريكى پنهان شوم، نور خورشيد از مغرب مى‏تابيد!
و اگر كسى يك درهم به من مى‏بخشيد، به خانه كه مراجعه مى‏كردم، مى‏ديدم در دستم عقربى است !
و اگر بر مردم بارانى از دينارها مى‏باريد، براى من جز قلوه سنگى كه به سرم مى‏خورد چيزى نبود!
و اگر گلوبند به رشته كشيده‏اى از در ميان دستهايم لمس مى‏كردم، مى‏ديدم، خرمهره است كه سوراخ كرده‏اند.
و اگر گنهكارى در بيابان سنگلاخى گناهى مرتكب شده بود، آن گاه دور سر من مى‏چرخيد!
تا آن جا كه مى‏گويد:
امامى من الحرمان جيش عرمرم‏
ومنه ورائى جحفل حين أركب‏32
 
- پيشروى من از محروميت و بيچارگى سپاه بى شمار و در پشت سرم نيز موقعى كه سوار بر مركب حركت مى‏كنم سپاه انبوهى از تيره روزى است! .
شاعر با اين اشعار خود آن چه را كه ازخسارت و نكبت روزگار و تيره‏روزى خود در همه حال مشاهده كرده است تجسم بخشيده، او غرق در گرسنگى و فقر بوده در حالى كه طلاهاى زمين به دست دلقكها و هرزه گرايان و ديگر اصحاب لهو و فسق و فجور مى‏رسيده است .
از جمله شاعران بينوا و تيره بخت آن زمان، يكى ابوشمقمق بود كه خود تنگدسيش را چنين توصيف مى‏كند...
- وقتى كه خانه‏ام و آن كوزه از سبوس آرد گندم تهى شد، با خود گفتم
موشها هم از خانه من دورى گزيده و به دارالاماره پناه برده‏اند!
و مگسهاى خانه من نيز، به صورت دسته جمعى تا پرواز فردى، آهنگ رفتن كرده ‏اند!
و آن گربه هم كه يك سال در اين خانه ماند، در اطراف خانه موشى پيدا نكرد،
سرش از شدت گرسنگى دور برداشت و زندگى در اين جا توأم با رنج و مرارت بود.
وقتى كه او را سر افكنده و بدحال ديدم، در حالى كه حرارتى در درونش بود گفتم :
واى بر تو، تا كى صبر مى‏كنى، تو بهترين گربه با حرارتى بودى كه چشمانم او را ديده بود!
در پاسخم گفت: صبر مى‏كنم در حالى كه جاى ايستادنم در ميان خانه خالى مثل درون بيابان تفتيده است! -
اين اشعار بيانگر درجه تنگدستى بيش از حدى است كه اين شاعر گرفتار بوده است - خداوند ما را از چنان فقرى نگهدارد! - تا آن جا كه خانه ‏اش را به صورت بيابانى وحشتناك درآورده بوده است كه نه براى مگسان و نه براى موش و گربه اميدى مانده بود، زيرا كه هيچ گونه خوردنى در آن جا وجود نداشت .
از جمله شاعران تيره روز آن عصر، اسماعيل بن ابراهيم، مشهور به حمدونى است كه در توصيف تنگدستى خود مى‏گويد:
من كان فى الدنيا اخا ثروة
فنحن من نظارة الدنيا
نرمقها من كثب حسرة
كاننا لفظ بلا معنى 33
- هر كه در اين دنيا سرمايه وثروتى دارد اما ما تماشاگر اين دنياييم، به دنيا از روى حسرت، خيره خيره از نزديك مى‏نگريم، گويى كه ما لفظى بى معنى هستيم -
ملاحظه مى‏كنيد كه چگونه وقتى كه به ثروتمندان نگاه مى‏كند، آه و ناله‏ها بر مى‏آورد خودش را در دنيا چنان مى‏بيند كه گويا وجود ندارد و لفظى بى‏معناست!
 
موضع امام (علیه السلام)
 
اما امام ابو محمد (علیه السلام)، تجسم جبهه مخالف حكومت عباسى است كه خود كامگى آنهارا در مورد ثروت هاى امت و سرقت ارزاق عمومى، مورد اعتراض قرار مى‏داد.
از برجسته‏ ترين نوع مخالفتى كه امام (علیه السلام)، انتخاب كرده بود اين بود كه ارتباط و يا كمك به آن پادشاهان را بر خود حرام كرده بود، پادشاهانى كه مال خدا را دست به دست مى‏ گرداندند و مردم را بردگان خود مى ‏شمردند آنان براى جلب امام در دستگاه خويش و ضميمه كردن او به جرگه خود تلاش زيادى كردند، اماموفق نشدند و در نتيجه با نهايت شدت و قساوت برخورد كردند و زندگى اقتصادى را بر او تنگ گرفتند و او را در تنگناى كشنده مالى قرار دادند،  و از رسيدن اموالى كه از طريق شيعيان به خدمتش مى‏ رسيد، مانع شدند، جز اين كه بعضى از نيكوكاران شيعه، نقش مخصوصى ايفا كردند و در داخل مشك روغن درهم و دينار قرار داده به خدمت امام (علیه السلام) فرستادند 34
و بدان وسيله آن فشار مالى امام را رفع كردند.
به هر حال، امام (علیه السلام) در كنار مستمندان و محرومانى ايستاده بود كه به خاطر عدم توازن در زندگى اقتصادى و چپاول ثروتهاى عمومى توسط پادشاهان با تنگدستى و تيره روزى روبرو بودند.
 
در اين جا سخن ما از زندگى اقتصادى در عصر امام (علیه السلام) پايان مى‏گيرد.
 
زندگى سياسى
 
اما زندگى سياسى در عصر امام ابو محمد (علیه السلام)، بسيار زشت و تاريك بود ترس و بيم سايه گستر بود، ظلم و جور همه جا را گرفته بود وآشوبها فراگير بوده و شورش هاى داخلى برخاسته از عدم استقرار سياسى همه جا به چشم مى‏خورد، و به نظر من تمام اينها به دلايل زير بود:
الف - تسلط تركها بر اوضاع حكومت و خودسرى آنها در تمام شؤون سياسى حكومت، در حالى كه هيچ آگاهى از سياست و اداره مملكت نداشتند، بدين جهت به مردم ستم مى‏كردند و حكومت جابرانه پيشه كرده و ترس و بيم را رواج مى‏دادند.
 
ب - نادانى و بى خبرى سلاطين عباسى و فرو رفتن ايشان در شهوت رانيها و كامجويي ها و بى اعتنايى به تمام شؤون زندگى رعيت، از جمله عوامل و رويدادهاى مهم سياسى آن عصر بود. اينك درباره برخى از آثار سياسى كه در آن زمان بر همه جا حكم فرما بود، به اختصار سخن مى‏گوييم:
 
شكنجه علويان
 
علويان به سخت‏ت رين روش ها آزموده شدند ودر بيشتر روزگاران حكومت عباسى در ترس و بيم زياد به سر بردند، زيرا كه پادشاهان عباسى رسماً به شكنجه و تعقيب و تارومار ساختن و بد بدترين نوع آزار ايشان كمر بسته بودند. عيسى بن زيد در اين باره مى‏گويد:
الى الله أشكوما نلاقى و انّنا
نقتل ظلماً جهر و نخاف‏
ويسعد اقوام بحبهم لنا
و نشقى بهم والامر فيه خلاف‏35
- از آنچه بر سر ما مى‏ آيد به خدا شكوه مى‏كنيم در حالى كه ما آشكار از روى ظلم كشته مى‏شويم و بيمناكيم.
و گروههايى به خاطر محبتشان به ما خوشبخت مى‏شوند، در صورتى كه ما به وسيله ايشان دچار بدبختى هستيم، و درست جريان كار ما بر عكس است! -
اين شعر، حكايت از قتل و سركوبى و جور ستمى است كه عباسيان بر علويان روا داشتند، هر چند عباسيان به ملك و سلطنت نرسيدند مگر با نام علويانى كه قربانيان زيادى را در راه آزادى مردم مسلمان از چنگال استبداد اموى تقديم كرده بودند.
 
از روش هاى سختى كه عباسيان در برابر علويان اتخاذ كردند اين بود كه ايشان را در محاصره اقتصادى قرار دادند و در نتيجه آنها در تنگناى دردآور مالى واقع شدند. يحيى بن عمر علوى در حالى كه عباسيان را مخاطب قرار داده است، در اين باره مى‏گويد:
...
- اين پيام را از قول كسى كه هرگز از حق به ظلم و جور گرايش نيافت به بنى عباس برسان؛
اگر دنيا مال شخصى ايشان است، از آن به مقدار قوتى به پسر عموها بذل و بخشش كنند!
و از مال خودتان به قوت ما گشايشى بدهيد كه اين كار در حكومت به عدالت نزديكتر است .
 
معناى اين شعر، آن است كه عباسيان نه به مقدار قوت بلكه درحد سد رمق نيز به علويان چيزى نمى‏دادند و فقر را چون جانورى كه اجساد ايشان را مى ‏آزرد بر ايشان مسلط كردند. برخى از منابع تاريخى بر اين مطلب اشاره دارد كه علويان در روزگار اين طاغوت - متوكل - به قدرى سختى و محروميت ديدند كه وحشت و مرارت آن قابل توصيف نيست، چنان بودند كه گاهى جز يك عبا نداشتند و اگر يك مرد علوى مى‏خواست ازخانه بيرون بيايد آن را مى ‏پوشيد و همچنين اگر يك زن علويه مى‏خواست آن را بر تن مى‏كرد، مردم نيز از ترس سلطه ستم پیشگان جرأت ارتباط با ايشان را نداشتند.
 
محمد بن صالح، از ابراهيم بن مدبر خواست تا به خواستگارى دختر عيسى بن موسى جرمى برود ابراهيم به اين نيت نزد عيسى رفت و پيشنهاد داد، اما عيسى پاسخ مثبت نداد و گفت: من به تو دروغ نمى‏گويم، به خدا سوگند كه او را رد نمى‏كردم زيرا بزرگوارتر و مشهورتر از او را براى دامادى خودم سراغ ندارم وليكن از متوكل و پس از او، از فرزندانش به مال و جانم بيمناكم. و به همين مطلب، محمد در اشعارى كه سرورده، اشاره دارد، مى‏گويد:
خطبت الى عيسى بن موسى فردنى‏
فلله والى مرة و عتيقها
- من كسى را براى خواستگارى به نزد عيسى بن موسى فرستادم اما او جواب رد داد به خدا سوگند كه او دوستدار «مره» و «عتيق» 36 ايشان است !
عيسى با اين كه مى‏دانست من از دودمان اصيل دختر رسول خدايم، پيشنهاد مراد رد كرد.
و گذاشته از پاكزادى من، ما را ريشه و اصلى است كه پيامبر خدا تنه و اصل آن است -
 
مسلمانان از ارتباط با علويان، بلكه از سلام دادن به ايشان، ممنوع بودند، زيرا كه عباسيان ستمگر بدترين مجازات ها را براى كسانى در نظر مى‏ گرفتند كه به نوعى ايشان را مورد محبت و احترام قرار دهد.
 
بدترين دوران هاى تاريك و ظلمانى كه بر علويان گذشت، روزگار متوكل بود كه كاسه خشم خود را در يك جا بر سر ايشان ريخت و با نهايت قساوت ايشان را سركوب نمود و آنان به شهرها و روستاها - از بيم اين كه مبادا به چنگ حكومت بيفتند وآنها را بكشد و يا زندانى كند - به صورت ناشناس آواره شدند.
 
زندگى اعتقادى
 
اما زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (علیه السلام) سالم و روبه ‏راه نبود و به وسيله بعضى از منحرفانى كه در پيرامون عقايد خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان كه يكى از شعبده ‏بازان غير مسلمان براى گمراه سازى مسلمين و به تباهى كشيدن عقايدشان دست به شعبده‏ اى زده بود و امام ابو محمد (علیه السلام) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا اين كه اوهام آنها را باطل كرد و شبهات را از بين برد و واقعيت تابناك اسلام روشن ساخت.
همين طور، پديده ديگرى در آن زمان پيدا شد و آن قيام يكى از دجال هاى زمان در برابر امام (علیه السلام) و پدر بزرگوارش بود كه هدف او نيز فاسد كردن عقيده پيروان اهل بيت عليهم السلام بوده است. امام (علیه السلام) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شيعيانش نيز دستور داد تا او را لعن كنند و از او بيزارى جويند كه ما در ذيل به اين مطلب و به بعضى از جهات ديگرى كه با اين موضوع مربوط است اشاره مى‏كنيم:
 
امام عسكرى  علیه السلام شبهه كندى را باطل مى‏كند
 
اسحاق كندى ،37 فيلسوف عراق، برخى شبهات را در پيرامون قرآن مجيد مطرح كرد، در بين مردم كم سواد شايع شد كه او كتابى به نام «تناقض القرآن» تأليف كرده است و خود نيز درگير همين مسأله است! اين خبر به امام ابو محمد (علیه السلام) رسيد، تا اين كه با يكى ازشاگردان كندى ملاقات كرد، امام (علیه السلام) رو به او كرد و فرمود: مگر بين شما مردى برجسته و دانا نيست كه استادتان كندى را از اين راه و روشى كه نسبت به قرآن پيش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوييم، چگونه مى‏توانيم در اين مورد و يا در مسائل ديگر به او اعتراض كنيم! امام (علیه السلام) فرمود:
 
- «آيا هر چه به تو تعليم دهم به او ابلاغ مى‏كنى؟» 
 
- بله مولاى من !
 
امام (علیه السلام) برهانى قاطع و دليل برنده ‏اى به او القاء كرد كه تمام شبهات كندى را از بيخ و بن بر مى‏كند وبه شاگرد كندى چنين گفت:
«پيش او برو، و در معاشرت با او گرم بگير، و او را در كارهايش يارى كن! وقتى كه كاملاً مأنوس شديد، بگو: براى من مسأله ‏اى پيش آمده مى‏ خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چيست. آن وقت به او بگو:
اگر آوردنده اين قرآن نزد تو بيايد و بپرسد: آيا جايز است كه خداى متعال از كلمات قرآن، غير از آن معانى كه تو گمان كرده‏ اى، معناى ديگرى اراده كرده باشد او در جواب خواهد گفت: آرى جايز است. زيرا او مردى است كه وقتى كلمات را شنيد معناى واقعى آنها را مى‏فهمد. وقتى كه اين جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از كجا مى‏دانى،
شايد خداوند غير از معنايى كه تو در نظر گرفته ‏اى معناى ديگرى را اراده كرده باشد...»
امام (علیه السلام)، با اين برهان كوبنده، شبهه كندى را از ميان برد و بدان وسيله تمام راه ها اثبات تناقض در قرآن مجيد را - آن كتابى كه نه از قبل و نه بعد از آن باطل كننده‏اى نيايد - مسدود كرد. زيرا ريشه اين شبهه در نوع معنايى بود كه كندى به نظر خود مى‏ فهميد در صورتى كه ممكن بود معناى ديگرى داشته باشد كه او نفهميده و به عقل او نرسيده باشد و با آن معنا تناقض از ميان برداشته شود و هيچ جاى ايراد و اشكالى نماند.
آن مرد رفت با استادش ملاقات كرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را كه امام (علیه السلام) به او القاء فرموده بود به وى گفت. كندى شروع كرد به فكر كردن و مدتى را در اين باره فكر مى‏كرد كه ممكن است اين حرف درستى باشد و چنين چيزى محتمل است و در واژه ‏هاى زبان عرب يك لفظ به معانى مختلف آمده است! تا اين كه رو به آن دانشجو كرد و گفت:
- «تو را سوگند مى‏دهم، به من بگو، اين مطلب را چه كسى به تو آموخت؟...»
- «اين مطلبى بود كه به ذهنم خطور كرد و من هم به شما عرض كردم».
- «هرگز! چنين نيست، زيرا اين، سخن تو نيست و تو هنوز به آن مرتبه نرسيده ‏اى! كه چنين بگويى!...»
- امام ابو محمد عسكرى (علیه السلام)، به من فرمود» .
- « حال كه حقيقت را گفتى اعتراف مى‏كنم چنين سخنانى جز از اين خانواده از كسى سر نمى‏زند!» آنگاه كندى دستور داد كتابش را آوردند و آن را سوزاند و از ميان برد. 38 زيرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس كرد.
 
امام، چشم بندى راهب را باطل مى‏كند
 
امام ابو محمد (علیه السلام) نقاب مكر و تزوير از چهره راهبى برداشت كه مى‏خواست مسلمانان را گمراه كند و آنها را در ديانتشان به شك وا دارد.
داستان به طورى كه راويان نقل كرده ‏اند از اين قرار است كه مردم دچار قحطى شديد شدند، معتمد عباسى دستور داد مردم تا سه روز براى طلب باران به بيابان بروند، همه مردم رفتند، اما بارانى نازل نشد، تا اين كه اهل نصارا به همراه راهبى بيرون آمدند و اين راهب هر مرتبه كه دستش را به طرف آسمان بلند مى‏كرد، باران سيل آسا مى‏ باريد و اين كار را چند بار تكرار كرد، بطورى كه بعضى از نادانان در حقانيت دين خود به شك افتادند و بعضى ديگر از دين برگشتند اين امر، بر معتمد گران آمد تا اين كه به امام ابو محمد (علیه السلام) كه آن زمان در زندان به سر مى‏برد متوسل شد و عرض كرد: امت جدت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را پيش از آن كه نابود شوند، درياب! امام (علیه السلام) به او گفت: چون فردا مردم از شهر بيرون شوند، من اگر خدا بخواهد شك و شبهه رابرطرف مى‏سازم. معتمد دستور داد، امام را از زندان بيرون آورند.
 
امام (علیه السلام) از او خواست تا ياران و اصحاب آن حضرت را نيز از زندان آزاد كند و او قبول كرد و همه را بيرون آوردند. در روز دوم كه مردم براى طلب باران به بيرون شهر رفتند، راهب دستش را به طرف آسمان بلند كرد، ابرى پيدا شد و باران باريد، امام (علیه السلام) دستور داد دست او را بگيرند و آنچه در دستش است از او بستانند در دست راهب يك استخوان آدميزاد بود، استخوان را از او گرفتند، خليفه دوباره دستور طلب باران كند، راهب دست به طرف آسمان بلند كرد، ديدند آن ابر برطرف شد و آفتاب بر آمد، مردم از اين پيش آمد تعجب كردند معتمد، رو به امام (علیه السلام) كرد و گفت:
«يا ابا محمد! اين چه بود؟»
- «اين استخوان پيامبرى بود كه اين راهب از ميان قبرها به دست آورده بود و هيچ استخوان پيامبرى نيست كه زير اين آسمان قرار بگيرد مگر اين كه باران سيل آسا به خاطر آن مى‏بارد!...»
معتمد، وقتى كه مطلب را پيگيرى كرد، ديد همان طورى است كه امام (علیه السلام) فرمود به اين ترتيب شك و شهبه از ميان رفت .39
دروغ پردازان و جاعلان‏
 
يكى از آفت هاى آن زمان، گسترش دروغ پردازان و جاعلان بود، كه از جمله عوامل و اسبابى بود كه عقايد اسلامى را در دلها سست مى‏كرد، از مشهورترين جاعلان و دورغ‏پردازان، فردى به نام عروة بن يحى دهقان بغدادى بود كه از قول امام ابوالحسن على بن محمد و پس از او از ابو محمد حسن بن على عليهما السلام روايت هايى به دروغ نقل مى‏كرد و از اين راه اموال زيادى را كه شيعه مى‏خواستند به امام (علیه السلام) بپردازند اختلاس مى‏كرد و در برابر امام نيز دروغ مى‏گفت، تا اين كه امام او را لعن كرد و به شيعيان دستور داد او را لعنت كنند و از او دورى نمايند تا عقايديشان را فاسد نكند.40
 
به اين مقدار مختصر، سخن ما از زندگى عقيدتى دوران امام (علیه السلام) به پايان مى‏رسد، و اين دوران - همان طورى كه گفتيم - از نظر عقيدتى دوران نگرانى و ناسالمى بود.
 
پى نوشتها:
 
1- تاريخ تمدن اسلام: 79/5.
2- الوزراء و الكتاب: 288.
3- الوزراء و الكتاب: ص 142.
4- الوزراء و الكتاب.
5- الكامل: 268/6.
6- الفخرى: ص 164.
7- الولاة و القضاة: 125 - 126.
8- نجوم الزاهرة: 54/2، خطط مقريزى: 94/2.
9- اخبار الطوال: 384.
10- الوزراء و الكتاب: 250.
11- نجوم الزاهرة: 75/2.
12- نشوار المحاضرات: 293/1.
13- المنتظم: 253/6.
14- نجوم الزاهرة: 65/2.
15- كامل ابن اثير: 319/6.
16- همان مأخذ.
17- المستظرف من اخبار الجوارى اثر صلاح الدين: 28.
18- تاريخ الخلفاى سيوطى: 384.
19- الاغانى: 226/16.
20- سمط النجوم العوالى: 354/3.
21- الاغانى: 226/16.
22- الاغانى، چاپ دار الكتب مصر: 193/14.
23- الاغانى .
24- عيون التواريخ: 170/6 عكس بردارى شده از كتابخانه اميرالمؤمنين (ع).
25- مرآة الزمان: 158/6.
26- ترجمه اين كتاب نفيس، با عنوان تحليلى از زندگانى امام هادى (ع) در سال 1369 به پيشنهاد كنگره جهانى امام رضا (ع)، انجام گرفت شد و اين كتاب در سال جارى (1370 ه') چاپ و منتشر گرديد - م.
27- مروج الذهب: 366/2.
28- الوزراء و الكتاب: 192.
29- المحاسن و المساوى: 585.
30- المحاسن و المساوى: 585، توجه داريد كه حركت حروف روى در دو شعر اول با شعر سوم متفاوت است!
31- طبقات ابن معتز: 378، كتاب الورقة: 57.
32- عقد الفريد: 216/6.
33- المحاسن و المساوى: 277.
34- سفينة البحار: 158/2.
35- سرالسلسلة العلوية: 65.
36- ظاهراً مقصود از«مره» قبیله‏ اى است كه ابوبكر از آن قبيله است و «عتيق» نيز نام ابو بكر مى‏باشد.م.
37- ابو يوسف بن اسحاق كندى، نخستين فيلسوف قلمرو اسلامى، درشهر كوفه به دنيا آمد، دوران تحصيل خود را در بصره و بغداد گذراند، او به زبان يونانى تسلط داشت و كتابهاى فلسفه را از يونانى به عربى برگرداند، در فلكيات سرآمد بود. كندى تأليفاتى داشته است اما امروز چيزى از آنها در دست نيست. او ازمذاهب كلامى اسلام مذهب معتزلى را اختيار نمود و حوزه درس فلسفه او علاقمندان زيادى داشته است. وى در سال 252 ه'ق در گذشته است. نقل از پاورقى صفحه 63 كتاب خطوط برجسته‏اى از فلسفه و كلام اسلامى - م .
38- مناقب ابن اشوب: 424/4.
39- جوهرة الكلام: 154، اخبار الدول: 117.
40- رجال كشى: 353.

سامانه نجم