تعریف علم اخلاق(1)

شناسه نوشته : 13092

1393/09/14

تعداد بازدید : 1544

تعریف علم اخلاق(1)
ما در اسلام سرکوبی غریزه نداریم، تعدیل غریزه داریم چون بعضی از ادیان یا مذاهب معتقد به سرکوبی غرائزند یعن یغرائز خدادادی را به طور کلی می‌کوبند، مثلاً به انسان غریزه جنسی داده شده و اسلام نمی‌گوید این را باید سرکوب کرد و از بین برد بلکه می‌گوید باید محدود کرد و در جای خودش مصرف کرد
باسمه تعالی
«جلسه دوم اخلاق توسط حضرت آیت الله مهدوی کنی ایده الله تعالی»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ»[1]
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَكَارِمَ‏ الْأَخْلَاقِ‏»[2]
اخلاق جمع خُلق است ما یک کلمه خَلق داریم و یک کلمه خُلق، کلمه خَلق مربوط است به شکلی ظاهری و مادی انسان و خُلق مربوط است به شکل روانی و روحی انسان. جمع خَلق، خلایق است و جمع خُلق اخلاق است. آن غرایز و ملکات و صفات روحی و باطنی انسان خلق و خوی انسان است که در فارسی تعبیر به خوی می‌شود و در عربی به خُلق. آنچه که مربوط به صفات نفسانی و روحی است و این صفات نفسانی و روحی دو نوع است. یک نوع صفات طبیعی و فطری و یکنوع صفات اکتسابی، انسان غرایزی دارد که این غرایز در عالم خلقت به او داده شده مثل غریزه عدالتخواهی، غریزه تحقیق و علت جوئی، غریزه خداپرستی، غریزه فداکاری و ایثار.
اینها غرایزی است که بعدها مفصلاً بحث می‌شود که در عالم خلقت از جهات امتیاز انسان که نوعیت انسان به همان صفات نفسانی و روحی است انسان بوسیله آنها شناخته می‌شود و فصل ممیز انسان است. این غرایز فطری در نوع انسان قرار داده شده و این فطری و خلقی است ولی یک نوع صفات روحی و نفسانی هست که انسان بایستی آنها را اکتساب کند یا خوب یا بد که آنها هم جزو خلق و خوی انسان است که آنها که در اول بوده خدا داده است و هیچکدام از آنها بد نیست آنها که در اول خلقت به انسان داده و آنچه را که انسان به اختیار خودش کسب می‌کند ممکنست خوب باشد و یا ممکنست بد باشد و لذا در اینجا اخلاق تقسیم می‌شود به اخلاق خوب «حسنه» و اخلاق بد «سیئه» که ممکنست انسان یک خلق خوبی داشته باشد و یا ممکن است یک خلق بدی داشته باشد و این خوبی و بدی مربوط به خلق و خوی اکتسابی است نه خلق و خوی فطری و طبیعی چون در عالم خلقت خدا چیز بدی خلق نکرده. قرآن می‌فرماید: «الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ»‌[3] آن خدایی که هر چیزی را خوب آفریده پس آن چیزی که بد می‌شود آن چیزهای اکتسابی است که با اختیار انسان و با تأثیر از محیط انسان پیدا می‌کند می‌شود خلق حسنه یا خلق سیئه.
ما در علم اخلاق چه می‌خواهیم بکنیم؟ با توجه به مقدماتی که گفته شد که ما دارای صفات اکتسابی و فطری هستیم علم اخلاق چه نقشی در این میان دارد. تعریف علم اخلاق اینست که «اخلاق عبارتست از علم شناخت غرایز و انگیزه‌ها و تعدیل غرایز و هدایت آنها به سوی اهداف عالیه خلقت یا خلقت انسان». علم شناخت غرایز یعنی ابتدا این غرایزی که خداوند به انسان عنایت کرده بشناسیم که خدا چه نعمت‌هایی در درون انسان قرار داده و بالاخره بایستی ابزار کمال انسان را باید بشناسد که انسان چه هست که علم خوشناسی است «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّهِ‏»[4] که هر کس که خود را شناخت خدای را شناخته، علم خودشناسی که خود را بشناسیم. این غرایز را که شناختیم، انگیزه‌ها را هم برای کارها می‌شناسیم چون آن چیزی که انگیزه و علت کارهای انسان است همان غرایز و صفات و ملکات باطنی انسان است که او را وادار به انجام عمل خوب یا بد می‌کند. انگیزه‌ها یعنی آن چیزی که منشأ حرکت انسان است برای کاری، نیت و هدفش، و این غرایز و صفات درونی انسان است که برای انسان هدف می‌سازد مثلاً اگر انسان حص خودخواهی و حب نفسش غلبه کند بر او، یکی از احساسات انسان حب نفس است و خودش را دوست می‌دارد. این غریزه منشأ بسیاری از فعالیتها و کارهاست. انسان چون می‌خواهد بماند و خودش را دوست می‌دارد بدنبال غذا خوردن، کار کردن، تظاهر کردن و حتی علم می‌رود و بسیاری از کارها ناشی می‌شود از این غریزه. این حب نفس در انسان ایجاد انگیزه‌هائی می‌کند که این انگیزه انسان را وادار می‌کند به اینکه در مقابل سرما از خودش دفاع کند، در مقابل دشمن از خودش دفاع کند، بدنبال خوبیها و بدیها برود. خیلی چیزها را دنبال کند، پس این غریزه، ایجاد انگیزه‌ای در انسان می‌کند که این انگیزه منشأ عمل است برای انسان چون تا انسان انگیزه نداشته باشد بدنبال انجام کاری نمی‌رود.
انسانی که دارای اختیارست در کارهای اختیاری همیشه احتیاج به یک انگیزه و هدفی دارد که محرک او باشد. این هدف از کجا پیدا می‌شود در ذهن انسان؟ از همان غرایز و ملکاتی که انسان داشته یا در خودش ایجاد کرده، پس وقتی انسان غرایز را شناخت، انگیزه‌ها را هم می‌تواند بشناسد، چنانکه گفتم علم اخلاق عبارت است از شناخت غرایز و انگیزه‌ها.
 
مثال دیگر جهت توجه بیشتر شما می‌زنم. انسانی که دارای صفت جُبن و ترس است، این انسان انگیزه‌هایش همیه متناسب است با همان صفت جبن (ترس). مثلاً اگر در مجلسی بنشیند فرض کنید یک شورای عالی دفاع باشد و یکی از اعضای شورای عالی دفاع آدم ترسوئی باشد خب وقتی که می‌خواهند نقشه جنگ را ترسیم و طراحی کنند این صفت جب این آقا همیشه نقشه‌ها رابه طرف کناره‌گیری و محافظه کاری می‌برد و می‌گوید اگر اینجا برویم این خطرات است و آنجا دشمن حمله می‌کند و فلانجا شهید زیاد می‌دهیم و... و به طور کلی بحث محافظه‌کاری و عقب‌نشینی و تسلیم شدن در مقابل دشمن. لازمۀ صفت جبن و ترس این است که در انسان انگیزه‌هائی ایجاد می‌کند که این انگیزه‌ها نتیجه‌اش طرحهائی است متناسب با آن انگیزه‌ها، اما اگر کسی شجاع باشد، شجاعت بمعنای یک صفت نفسانی، نه به معنای قوت بازو، شجاعت یک صفت نفسانی روحی است و انسان شجاع همیشه انگیزه‌هایش شجاعانه است و هرچه طرح و برنامه بدهد و هر کاری انجام بدهد نشانگر شجاعت اوست.
و لذا وقتی بخواهد نقشه جنگ بدهد نقشه محافظه‌کارانه نیست نقشه‌ایست که در او نقشه استقامت و پیش روی و حرکت و مبارزه و خلاصه تا آخرین نفس ایستادن و دشمن را از بین بردن است این لازمه صفت شجاعت است و لازمه ملکه شجاعت است که در او انگیزه‌هایی ایجاد می‌کند که این انگیزه‌ها سبب نقشه‌ها و فعالیتهایی و کارهایی متناسب با انگیزه‌های برخاسته از شجاعت می‌شود. پس ا زاینجا این مطلب رامی‌توان فهمید که این غرایز و صفاتی که ما در خودمان داریم و یا بعد پیدا می‌کنیم اینها علل و عوامل انگیزه‌ها و هدفها و نیتهای ماست آنها شکل می‌دهد به هدف و کارهای ما.
 
پس علم اخلاق علم شناخت غرایز و انگیزه‌هاست و بعد اینکه ما اینها را شناختیم مسئله «تعدیل غرایز» است که جلوی طغیان غریزه را بگیریم که بعداً مفصل می‌خوانیم، فعلاً برای روشن شدن چند مثالی می‌زنیم، تعدیل غرایز یعنی غرایزی که خدا به انسان عنایت کرده، اینها بد نیستند ولی باید از طغیان آنها جلوگیری کرد یعنی اگر به انسان غریزه حب نفس داده شده که خودش را دوست بدارد این چیز بدی نیست اگر انسان خودش را دوست نداشته باشد این می‌شود یک آدم مرده، حتی در درس اخلاق هم که می‌نشیند چرت می‌زند چون هیچی را دوست ندارد زیرا وقتی انسان خود را دوست نداشت هیچ چیز را دوست نخواهد داشت.
نه به کتاب علاقه دارد نه به دوستش علاقه دارد و... و یک چیز بیخودی می‌شود و مرده است زیرا انسان باید دارای احساس باشد. انسان دارای شعور باید باشد خودش باید بخواهد. انسانی که خودش را می‌خواهد این خودخواهی باید حدی داشته باشد یکوقت این خودخواهی بجائی می‌رسد که یعنی من و دیگران نه همه باید در استخدام من باشند همه باید تحت نفوذ و سیطره من باشند و همه باید برای من کار کنند. خب اگر به این حد رسید دیگر این حد خودخواهی تجاوز کردن از آن حدیست که باید باشد این طغیان است و لذا علم اخلاق می‌آید و این غریزه را تعدیل می‌کند و می‌گوید این خودخواهی یعنی دوست داشتن خود، این چه حدش خوبست و چه حدش بد است و چگونه می‌شود انسان در آن مرز معین بماند و از آن مرز تجاوز نکند. این تعدیل غریزه است.
 
ما در اسلام سرکوبی غریزه نداریم، تعدیل غریزه داریم چون بعضی از ادیان یا مذاهب معتقد به سرکوبی غرائزند یعن یغرائز خدادادی را به طور کلی می‌کوبند، مثلاً به انسان غریزه جنسی داده شده و اسلام نمی‌گوید این را باید سرکوب کرد و از بین برد بلکه می‌گوید باید محدود کرد و در جای خودش مصرف کرد، هدایتش کرد به جای حلالش و لازم و ضروریش، اما خب بعضی از ادیان مانند گروهی از مسیحیان که معتقدند به اینکه باید این صفت را سرکوب کرد و مردها زن نگیرند و زنها شوهر نکنند و تارک دنیا می‌شوند و می‌روند در صومعه‌ها و می‌شوند زنها و مردهای تارک دنیا، که می‌گویند این غریزه را به طور کلی بایستی سرکوب کرد یا در هند عده زیادی از مرتاضان هستند که اینکار را می‌کنند خوب این سرکوبی در اسلام نیست چون اسلام می‌گوید اگر بنا باشد که صفت و غریزه‌ای را سرکوب بکنیم لازمه‌اش لغو و بیهوده بودن آن غریزه است اگر بنا باشد این را به طور کلی از بین ببریم پس چرا خدا این را خلق کرده، نمی‌شود که خدا چیزی را خلق بکند و هیچ فایده‌ای نداشته باشد و باید از بین برود. خب خدا که حکیم است و خلقتش بدون سبب نمی‌باشد نمی‌شود چیزی را خلق کند و بعد بگوید آن را خراب کنید، این صحیح نیست ولی ما می‌گوئیم که این مفید است و لازم است ولی باید کنترل شود این را می‌گوئیم تعدیل غرایز. حالا که تعدیل کردیم یک چیز دیگر هم لازمست و آن مسئله اینکه «غریزه را هدایت کنیم به سوی هدف» زیرا انسان موجود دارای اختیار است مثل بعضی از حیوانات نیست که اختیار ندارند.
 بعضی از حیوانات با غریزه کار می‌کنند و غریزه برای آنها انگیزه ایجاد می‌کند ولی انگیزه ضروری و اضطراری و خودکار که راه بازگشت ندارد البته ما حیوان به آن معنا نشده‌ایم که بدانیم در مغز حیوانات چی هست ولی خب از آثار عملشان می‌فهمیم مثلاً «زنبور عسل می‌گویند به غریزه کار می‌کند، کارهای عجیب و غریب هم می‌کند ولی اینطور نیست که زنبور عسل بفهمد چکار می‌کند و بتواند غیر از اینکار کار دیگری بکند، و این غریزه‌ای که خدا به او داده که سبب می‌شود از بچگی برود دنبال آن فعالیتها و بعد کند عسل و بعد آن کارها. و کارهایش هم از نظر مهندسی بسیار خوب است ولی آیا زنبور عسل می‌داند چه می‌کند، درس خوانده این کارها را می‌کند؟ گرچه بعضی‌ها خواسته‌اند زنبور عسل آباء و اجدادش دانشگاه رفته‌اند و بعد این به تو ارث منتقل شده به فرزندانش و بعضی معتقدند که ممکنست انسانها روزی اینوطری بشوند که بچه‌هایشان بتوارث علوم و تجارب پدرانشان را بگیرند یعنی فرزند پرفسور دانشمند بتواند شود، اینهم حرفی است که بعضی‌ها تصور آن را کرده و از نظر ایده بد نیست.
 
بعضی هم می‌گویند زنبور عسل هم اینطور بوده و هزاران سال قبل زنبورعسلها دانشگاه داشته‌اند و درس می‌خواندند و یواش یواش به این صورت درآمده‌اند البته این به قصه بیشتر شبیه‌ است تا به یک واقعیت. ولی آنقدر که ما می‌فهمیم زنبور عسل به غریزه اینکار را می‌کند ولی انسان اینطور نیست و مختار است یعنی بر سر دو راهی است هم می‌تواند این کار را انجام دهد هم آن کار را و اصلاً امتیاز انسان به خاطر همین است که می‌تواند انتخاب کند و آنجاست که خوب ارزش دارد و بد نکوهش می‌شود و الا اگر انسان اتوماتیک یک کار را انجام می‌داد نه می‌شد به او احسن گفت و نه می‌شد توبیخ کرد برای اینکه آنجا که کار خوب کرده خودش نکرده و آنجا که عمل بد انجام داده خودش نکرده است. می‌گویند چرا اینکار را کردی، می‌گوید آقا من نمی‌توانستم جز این انجام دهم پس انسان که خوبست یا بدست بخاطر همین آزادیش است و بخاطر این آزادی انسان غرایزش احتیاج به هدایت دارد باید هدایت بشود بسوی یکراه، درست یا نادرست.
 هدایت بسوی چه؟ زیرا هدایت جهت می‌خواهد و راهی و راهنمائی جهت دارد هدایت به سوی اهداف عالیه خلقت البته این تفسیر برای اخلاق روی مبنای مکتبی ماست یعنی ما روی مذهب خودمان اخلاق را اینطور معنا می‌کنیم و الا ممکنست دیگران اهداف عالیه خلقت برایشان تصوری نداشته باشد روی مبنای ما این هدایت باید برگردد بسوی اهداف عالیه خلقت انشاءالله در آینده ما بحثی در هدف خلقت خواهیم داشت که هدف خلقت چی هست از نظر مکتب ما، و از نظر فلسفه الهی آن وقت آنجا متوجه می‌شویم که هدایت انسان و هدایت غرایز و هدایت صفات نفسانی و باطنی انسان بسوی اهداف عالیه چه معنا پیدا می‌کند ولی اینجا معنا کلی است، به سوی اهداف عالیه آفرینش. این یک بحث که تعریف علم اخلاق بود از این تعریف ما هم علم اخلاق را به طور اجمال فهمیدیم و هم هدف علم اخلاق را فهمیدیم برای اینکه الان از ما بپرسند هدف از علم اخلاق چیست؟ می‌گوئیم تعدیل کردن غرایز انسان و هدایت آنها به سوی هدف. پس ضمناً در مقام تعریف ما هدف را هم بیان کردیم. و می‌گویند بهترین تعریف آنست که مرکبی باشد از خصوصیات وجودی یا ما هوی یک شی و هدف او- اگر یک چیزی را ما در مقام تعریف هم کیفیت وجودش را و هم هدفش را ذکر بکنیم او را خوب تعریف کرده‌ایم و اینجا ما آمدیم هم حقیقت اخلاق را بیان کردیم و هم هدف اخلاق را ضمن تعریف بیان کردیم که هدف عبارتست از هدایت کردن و کنترل کردن و رساندن به اهداف.
 
حالا که تعریف علم اخلاق را شنیدید، بحث در اخلاق چند نوع است ما یک اخلاق علمی داریم و یک اخلاق تطبیقی و یک اخلاق عملی. این سه نوع و انواع دیگر هم هست که ما کلیات را بیان کردیم. اخلاق علمی معنایش این است که ما فلسفه اخلاق را بیان کنیم و اخلاق را توجیه و تفسیر کنیم از نظر علم و فلسفه، اخلاق علمی عبارت است از فلسفه اخلاق توجیه و تفسیر آن از نظر علم و فلسفه، توجیه مبانی و زیر بناهای اخلاق، که ما بگوئیم چرا انسان باید شجاع باشد این از نظر فلسفی و نظری این چراها را بیان کنیم و مبانی اخلاق را بیان کنیم که زیر بناهای مسائلی اخلاقی چیست؟یا زیر بنای اخلاق تأمین زندگیست، زیر بنای اخلاق اقتصاد است؟ زیر بنای اخلاق مسائل معنوی و روحی است اینها فرق می‌کند از نظر مکاتب مختلف، مارکسیستها می‌گویند زیر بنای اخلاق، اقتصاد است، خب آنها اقتصاد را زیر بنا می‌دانند و می‌گویند کیفیت روابط اقتصادی است که اخلاق مردم را می‌سازد و لذا آنها معتقد به جبر هستند و به اختیار قائل نیستند و اخلاق را متناسب با روابط اقتصادی می‌دانند و در هر زمانی اخلاق فرق می‌کند با زمان دیگر که می‌بینیم روابط اقتصادی چگونه باشد ما زیربنای اخلاق را اقتصاد نمی‌دانیم ما زیربنای اخلاق را آن فطریات انسانها می‌دانیم. فطرت الهی انسان را زیر بنای اخلاق می‌دانیم بعد هم درباره صفات مختلف که فلان صفت خوبست و فلانی بد است و فلان چیز مفید یا مضر است این از نظر مکاتب اخلاقی مختلف فرق می‌کند بسته به اینکه زیربنای اخلاق چه باشد روی مبنائی ممکن است دروغ خوب باشد و روی بنای دیگر ممکن است دروغ بد باشد.
آنجا روی بنائی مختلف این بحثها می‌آید، یکی از مبناهای اخلاق محبوب بودن میان اجتماع است که بعضی‌ها مسائل اخلاقی را می‌برند روی محبوبیت. دیل کارنگی وقتی اخلاق می‌نویسد اینطور توجیه می‌کند که اگر شما اخلاق خوب داشته باشید حسود نباشید، بخیل نباشید مردم شما را دوست می‌دارند و بیشتر تکیه می‌کند روی جهت محبوبیت و آن هم یک جور زیر بنایی است برای اخلاق. یکنوع دیگر اخلاق تطبیقی است یعنی مقایسه مبانی اخلاقی از نظر مکاتب گوناگون انسان باید مبانی اخلاق مکاتب مختلف را بررسی بکند بعد مقایسه کند که کدام بهتر است و کدام بدتر، آن هم اخلاق تطبیقی است که یک بحث علمی است. و یک نوع اخلاق هم اخلاق عملی است البته این اصطلاح بنده است یا اخلاق سنتی و اسلامی البته منظور ما از سنتی نه این سنتیهای غلطی که در بین مردم رایج است منظور سنتهایی که از روش پیامبر و اهل‌بیت بما رسیده است اخلاق سنتی و عملی. این اخلاق یعنی ما بحثهای عملی می‌کنیم و می‌گوئیم قرآن و پیامبر فرموده‌اند که چگونه باشید، روشی را که پیامبر در خودسازی و انسان‌سازی داشته آن روش را ما پیاده کنیم یک بحث زیر بنا، روبنا و استدلال پیش نیاید و اگر استدلال پیش آمد حالت جنبی داشته باشد و اصالت نظر به بیان قرآن و رسول الله است و روشی که قرآن دارد و قرآن در مسائل اخلاقی تکیه می‌کند به انسان و هدف انسان و هدف آفرینش به مبدء و معاد و قیامت و بهشت و دوزخ و حقیقت انسان و انسانیت انسان و انسان را هدایتت می‌کند و کمتر می‌آید استدلال می‌کند زیربنا و روبنا را و این حرفها را –البته نمی‌خواهیم بگوئیم که اسلام تکیه به این مطالب نکرده است مسلم است که هر مکتبی یک مبانی دارد که در آن مکتب منظور هست ولی ما در مقام سازندگی زیاد توجه به آن مطالب نمی‌کنیم. یعنی اخلاقی که برای همه مردم وقتی بیان کنی هم قابل فهم است هم قابل قبول، و زودتر هم اثر می‌کند.
پیامبراکرم (ص) وقتی آمدند در مدینه یا مکه آن مسلمانهایی که آن روز نه فلسفه خوانده بودند و نه عرفان و ریاضیات و نه زیربنا می‌دانستند و نه روبنا و اصلاً این حرفها حالیشان نمی‌شد ولی پیامبر اینها را آدمشان کرد یک انسانهائی که مثل آنها در دنیا کم پیدا می‌شود و ما می‌خواهیم از همان روشی که قرآن و پیامبر و ائمه داشته‌اند استفاده کرده و آدم بسازیم در عین حال آن مسائلی که قبلاً گفتیم فراموش نمی‌کنیم و در جای خودش، ولی روشم در ابتدای کار همین روش سوم است یعنی بحث من اخلاق عملی و سنتی و اسلامی است یعنی بفهمیم که چگونه باشیم بهتر است انشاءالله اگر یک مقداری که به پیش رفتیم و شما ملاتر شدید و ساخته‌تر و آراسته‌تر شدید آن وقت می‌رویم بحثهای علمی می‌کنیم اگر بلد بودیم، و اگر بلد نبودیم به آنهائی که بلد هستند، پس این بحث می‌ماند برای بعد، اساتید ما هم که به ما درس اخلاق می‌دادند حتی خود امام مدظله عالی که در قم پنجشنبه‌ها درس اخلاق داشتند با اینکه سطحش خیلی بالا بود و مسائل عرفانی و علمی مطرح می‌شد ولی معذلک همین اخلاق عملی و سنتی بوده البته با دقتی بیشتر.
 پس ما می‌رویم روی آیات قرآن و احادث و روی این مسائل بحث می‌کنیم و این برای خودسازی بسیار مفید است و تجربه نشان داده که آنهائی که مربی بودند و نه آنهائی که در دانشگاه می‌آیند مبانی علم اخلاف و فلسفه و اخلاق تطبیقی و زیربنا و روبنا می‌خوانند ولی هیچی از اخلاق، خودشان ندارند، پر هستند از هواهای نفسانی و پر هستند از خودخواهیهای غلط و پر هستند از تاریکی و ظلمت و ممکنست که دریائی از فلسفه و عرفان و اصطلاحات باشند ولی انسان وقتی با آنها برخورد می‌کند انسانی نمی‌یابد که بتواند کمبودهای خودش را از نظر روحی بوسیله صحبتها و نگاه‌های او و برخوردهای او برطرف کند.
از چنین شخصی، آدم خوشش نمی‌آید. آدم گاهی برخورد می‌کند به افرادی که فیلسوف و ملا هستند ولی وقتی انسان در نزد آنان می‌نشیند جذب نمی‌شود و آدم را نمی‌گیرند با اینکه خیلی ملا است ولی یکی هست که خیلی از آن سوادهای کلان را ندارد ولی آدم می‌رود در محضرش می‌بیند جذب می‌شود نورانیت پیدا می‌کند. و صحبتش انسان را روشن می‌کند و نگاهش انسان را بیدار می‌کند و اثری در انسان می‌گذارد. ما دلمان می‌خواهد اینطوری شویم در عین حال که بایستی مسائل علمی و فلسفی و نظری باید باشد و ما هم از روز اول گتفیم که ما هم چنین آدم مقدس و بیسواد و تسبیح آب بکش نمی‌خواهیم بلکه ما در دانشگاه امام صادق (ع) ملاهائی متخلق به اخلاق الله می‌خواهیم. دنبال آن می‌گردیم ولی باید خلاصه شروع کرد نسبت به مسائل خودسازی، آن هم از اول اگر یک طلبه و دانشجو از اول خودش را نسازد دیگر بعد از سواد دار شدن نمی‌شود او را ساخت زیرا آدم که سواددار شده نصیحت کنی زیر بار نمی‌رود می‌گوید این کیه مرا نصیحت می‌کند، آقا شما سواد دارید که مرا نصیحت کنید؟ می‌گویم آقا آیه قرآن است خدا که سوادش بیشتر از شما بوده باز اثر نمی‌کند. مصداق: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[5] قلبش بسته شده دیگر وارد نمی‌شود در او نصیحت. اینست که انسان از اول خودش را بسازد تا بعد از اینکه باردار شد مانند درخت میوه بشود که تواضعش بیشتر است باد نکند که من اینطور هستم و... اگر اینطور شد به درد خودش و اسلام می‌خود به درد مردم می‌خورد و همه چیزش خوبست و اگر آنطوری نشد مجسمه‌ای از خودخواهی‌ها و غرورها و جهات نفسانی می‌شود و برای جامعه مضر است و ضررش بیشتر از آدم بیسواد است. آدم بیسواد کاری نمی‌تواند بکند ولی شخص عالم این کارها را یاد گرفته و علم دارد و از ابزارها غلط استفاده می‌کند که «چون دزدی با چراغ آید گزیده‌تر بود کالا» بهتر می‌تواند پرر و زیان بزند. پس برادران از ابتدا مواظب باشید که خودتان را خوب بسازید و در مقام خودسازی و تزکیه و تصفیه و نورانیت باشید که در آینده فرزندان این دانشگاه و انقلاب بتوانند یک نمونه‌های بزرگی باشند از برای آینده اینجا، من چند روز قبل فکر می‌کردم که اگر این دانشگاه بیاری خدا و به کمک و پشتیبانی امام زمان و اولیاءش ادامه پیدا کند که ادامه پیدا می‌کند انشاءالله ما در آینده در گذشت ده، پانزده سال می‌توانیم عده زیادی استاد خوب تحویل دانشگاه‌ها بدهیم و این دانشگاه بمنبع تغذیه سایر دانشگاه‌ها باشد که بعد از هر جا استاد می‌خواهند بگویند بروید آنجا.
 
این آینده را می‌بینم که اینجا یک منبع تغذیه باشد و شما همّت کنید با سختی‌ها و ناملایمات بسازید و کوشش و فعالیت داشته باشید و انسان خوبی بشوید و این اثرات بسیار عظیمی خواهد داشت و جامعه ما در داخل و خارج و در وزارتخانه‌ها و در دبستانها و دبیرستانها و حوزه‌های علمیه احتیاج دارد به یک عده علمای متخلقی که از علوم اسلامی و علوم روز اطلاع داشته باشند. این نیاز هرچه ما به پیش برویم و انقلاب ما به پیش برود بیشتر می‌شود و ما تا نتوانیم افراد عالم و دانشمند و مسلمان واقعی و متخلق به اخلاق اسلامی تربیت کنیم نمی‌توانیم انقلابمان را صادر کنیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سامانه نجم