«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[1]
در جلسات گذشته پیرامون آثار اخلاق حسنه بحثهایی داشتیم و قسمتی از آن آثار بیان شد و پارهای دیگر از آنها را انشاءالله در این جلسه بحث خواهیم کرد.
یکی دیگر از آثار اخلاق حسنه عدم دخالت در امور خصوصی دیگران بدون اجازه آنهاست. چه از نظر تجسّس و چه از نظر وارد شدن در عمل. و به این اعتبار شخص متخلّق به اخلاق حسنه هیچگاه در امور دیگران دخالت نکرده و راز کسی را فاش نمیکند و سینهاش صندوق اسرار است و هر آنچه را که میداند به زبان نمیآورد و چنانکه فرمودهاند: «لَيْسَ کل مَا يُعْلَمُ يُقَالُ» هر چیزی که برای انسان معلوم است نباید در همه جا بازگو کرد زیرا این مسائل یا در رابطه با دیگران است که ممکن است جنبۀ غیبت، تهمت، و یا افشاء نیز بیابد و یا در رابطه با خودمان است که در این صورت گفتن بعضی از مسائل به صلاح نیست، و حتّی لازم نیست انسان هر مطلب راستی را که گفتن آن ضرورتی ندارد بیان کند و بقول معروف "دروغ گفتن حرام است ولی راست گفتن واجب نیست" لذا یک شخص مؤمن باید سعی کند در خود ملکهای ایجاد کند تا بواسطۀ آن بتواند زبان خود را کنترل کند و هر جا صلاح است حرف بزند و هر جا مصلحت نیست خودداری کند.
یکی دیگر از صفات مؤمن که از آثار اخلاق حسنه است "اداء امانت" است و در این رابطه در قرآن کریم و احادیث سفارش و تأکید بسیاری شده است تا آنجا که گفتهاند اگر دشمن شما سلاحی را بطور امانت به شما بسپارد نباید در آن خیانت بشود. چنانکه از امام علی ابن الحسین (ع) نقل شده است که فرمودند: «در اهمّیّت امانت همین بس که اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را شهید کرده بدست من به امانت بسپارد من آن شمشیر را به او باز میگردانم زیرا امانت است.[2]
ممکن است در بعضی موارد چنین بنظر آید که اداء امانت مفید نباشد لیکن نظر اسلام همیشه به فایدۀ عمومی فعل است و نه به موارد خصوصی آن، زیرا هدف اسلام ایجاد یک جامعۀ امین است، هم چنانکه در دورۀ سربازی دستوراتی میدهند که صرفاً جهت تمرین و تحقّق روحیۀ فرمانبرداری در فرد است، تا زمانی که به او دستور حمله داده میشود دیگر چون و چرا نکند و در صدد فهم فلسفۀ حمله برنیاید زیرا ممکن است در همین مدّت که صرف توضیح برای او میشود دشمن ناگهان سر رسیده و همه چیز را نابود کند.
همینطور در شرع مقدّس اسلام نیز بسیاری از دستورات و احکام را که ممکن است انسان فلسفهاش را نداند بمنظور خودسازی لازم است، مثلاً گفته میشود در هنگام وضو باید اوّل صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را شست و امّا چرا باید این ترتیب را رعایت کرد؟ تنها برای پرورش روحیۀ تعبّد است، اگر کسی در صدد مطرح کردن چون و چرا برآید و بگوید اگر مقصود از وضو تنها نظافت است چرا پایمان را زیر شیر نگیریم و تمام آن را بشوییم تا همۀ کثافاتش از میان برود؟ چرا از بالا مسح نکنیم و از پایین مسح کنیم، در حالیکه از نظر فیزیکی فرقی نمیکند؟ اینگونه سؤالات و اینکه انسان برای هر حکمی در صدد یافتن فلسفۀ آن باشد آن تعبّدی که منظور اسلام است بدنبال ندارد، لذا بنده معتقدم بسیاری از مسائل شرع مقدّس فلسفهاش همین تعبّد است بطوریکه هر چه انسان فلسفهاش را نداند و عمل کند اثرش بیشتر است، آن کسی که روزه را چون شارع حکم کرده میگیرد تأثیر بیشتری از روزه میگیرد تا آن کسی که میخواهد از نظر علمی مسأله را بررسی کند و به فلسفۀ آن پی ببرد، زیرا روزۀ این فرد قصد قربت ندارد بلکه بخاطر فلسفۀ آنست لیکن آنکه روزه را به این نیّتها نگرفته است نه تنها از آن اثرات برخوردار میشود بلکه اثرات معنوی روزه هم برخوردار میشود چنانکه قرآن تقوی را بعنوان ثمرۀ روزه ذکر کرده و دربارۀ فلسفۀ روزه میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[3]
بنابراین بسیاری از دستورات شرع مقدّس جنبۀ تعبّد دارد و یکی از آنها اداء امانت است زیرا فرضاً اگر گفته شود آنچه از دشمنان به امانت گرفتهاید باز نگردانید، در آن صورت افراد ممکن بود در صدد توجیه برآیند و امانات افراد را بگیرند لیکن درهنگام باز گرداندن آن به این علّت که او آدم خوبی نیست از اداء امانت خودداری کند و در اینصورت آن جامعۀ امینی که منظور اسلام است هیچگاه پدید نمیآید. حتّی اگر کسی سخنی را در نزد انسان به امانت بگذارد باید در حفظ و نگهداری آن نیز امین بود و با شخص دیگری مطرح نکرد لذا در همۀ مراحل چیزی که بعنوان امانت نزد انسان گذارده میشود ودیعه است که باید بدون تغییر به صاحبش بازگردد.
شاید شنیده باشید که در حالات مرحوم شیخ انصاری نقل میکنند هنگامیکه همسرشان موقع وضع حملش میشود، پولی نداشته که مثلاً غذایی تهیّه کند و شب بوده است، بعد میبیند در صندوق منزلشان مقداری زیاد پول به امانت است، میگویند بروم بطور قرض از این پول قدری بردارم و خرج بکنم تا بعد بالاخره فردا یا پس فردا پولدار میشوم و برمیگردانم. همین که میروند درب صندوق را باز کنند بنظرشان میرسد که خوب حالا اگر من این پول را برداشتم و چیزی خریدم و بعداً شب مُردم و این پول از بین رفت، چه کسی جوابگوی اینهاست؟ لذا پول را برنمیدارند. میگویند کسی آن شب شیطان را خواب میبیند که زنجیرهای عریض و طویل و ضخیمی دستش هست، از شیطان میپرسند این زنجیرها را برای من درست کردهای؟ میگوید نه تو که همینطوری دنبال ما میآیی نیازی به زنجیر نداری، این زنجیر را برای آنها درست کردیم که رفتیم بگردنشان بیندازیم ولی فرار کردند، امشب رفته بودم شیخ انصاری را گمراه کنم و وادار به خیانت در امانت بنمایم امّا موفّق نشدم و شیخ زیر بار نرفت و زنجیر را پاره کرد.
این مسأله بسیار حسّاس است که انسان در موقع ضرورت و گرفتاری خانوادگی نباید توجیه بکند و با توجیه خیلی کارهای ناصحیح را انجام بدهد که شاید اگر ما باشیم بگوییم چه اشکالی دارد؟ طرف راضی است و پول را بدست ما سپرده و به ما اطمینان دارد و حتماً راضی است، ولی شیخ انصاری یک فقیه بزرگوار و عادل و زاهد و امین که مؤتمن جامعه اسلامی است اینکار را خیانت شمرده انجام نمیدهد. لذا مسائل اخلاقی بسیار دقیق است و انسان مؤمن و مسلمانِ متخلّق به اخلاق اسلامی باید در این مسائل دقّت کند و حساس باشد که تقوی در اینهاست و مواظبت کند که در اینگونه موارد توجیهگرا نباشد زیرا بسیاری مواقع ما توجیه گَریم و اعمال خلاف خود را توجیه میکنیم. اگر انسان خلاف بکند و بعد لااقل توجیه نکند و اعتراف به خطای خود بکند باز قابل اصلاح است ولی اگر کسی خطا بکند و بنا بر توجیه داشته باشد این آدم هیچگاه خود را گناهکار فرض نمیکند که در صدد اصلاح خود برآید. لذا باید مواظب باشیم که توجیه گرا نباشیم که این از اصل گناه بزرگتر است، زیرا یکی از علائم ایمان اینست که انسان ممکن است گناه بکند ولی بلافاصله پشیمان شده و توبه میکند، انسان معصوم نیست بالاخره گاهی لغزشی پیدا میکند ولی باید متوجّه باشد حالا که خطا کرده به خطای خودش اعتراف کند و توبه کند، لذا در حدود شرعی دست دزد بریده میشود ولی اگر قبل از آمدن به دادگاه توبه کند همان دزد دیگر دستش را نمیبرند، لذا اگر کسی کاری را انجام دهد که لازم باشد تعذیر شود، پیش از رسیدن در محضر قاضی واقعاً پشیمان شود و توبه او نزد قاضی ثابت شود، دیگر حد بر او جاری نیست و حتّی اگر کسی مرتکب گناهی شود و بعد قاضی بیاید و به گناه خود اعتراف کند و تقاضای جاری شدن حد را بر خود نماید قاضی میتواند او را عفو کند زیرا این نشانگر اینست که این شخص معترف به گناه خود بوده و طاغی نیست. لیکن اگر کسی مرتکب عمل خلافی شد و به نوامیس مردم خیانت کرد و با وجود چهار شاهد عادل هم زیر بار پذیرش جرم نمیرود قابل عفو نیست و حد الهی باید بر او جاری شود.
اگر چه بعداً هم توبه کند. این در بعد دنیوی مسئله. و امّا در بعد آخرتی مسئله نیز همینطور است. چنانکه اگر مرتکب گناهی شود و یا در نیّتش بلغزد فوراً پشیمان شود و توبه کند نشانگر اینست که هنوز ایمانش باقیست و لذا قرآن کریم در این باره میفرماید: «وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُون»[4]
یکی دیگر از علائم اخلاق نیکو اینست که در معاشرت با اشخاص نامحرم خود را از حرام باز میدارد و دامن خود را از گناه پاک میدارد. قرآن در این باره میفرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ * وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُن ...»[5] در لغت عرب یک "غمض عین" داریم و یک "غض عین"، غمض عین به معنای چشم پوشی است، مثل اینکه کسی از طلب خود چشم بپوشد. ولی "غض عین" به معنای پایین انداختن چشم است، نظر آیۀ شریفه به این مطلب است که اگر انسان با نامحرمی برخورد کرد چشمها را پایین بیاندازد و خیره خیره به او نگاه نکند و بدین وسیله به تکلیف خود عمل کند. این حکم طرفینی است یعنی نه تنها مردها باید در برخورد با زنها نگاه خود را پایین انداخته و خیره نگاه نکنند بلکه زنها نیز در برخورد با مردها باید این حکم را رعایت کنند که بر طبق آیۀ شریفه ثمرۀ این کار تزکیه و پاکی دلهاست، «ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ» زیرا همیشه چشم به دنبال دل است و بنا به قول بابا طاهر:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
که منظور از خنجر همان سلاح تقوا است که قدرت فرو بستن چشم از محارم الله را بدنبال دارد. (البتّه در اینجا نیز ممکن است افرادی برای این معصیت خود توجیهاتی بیان کنند چنانکه میگویند فردی به زنهای نامحرم نگاه میکرد و همینطور ادامه میداد بطوریکه گاهی به دیوار برخورد میکرد، هنگامیکه به او میگفتند چرا به نگاه خود ادامه میدهی، در جواب میگفت: قصد من اینست که بر طبق حدیث عمل کنم که «أَوَّلُ النَّظْرَةِ لَكَ وَ الثَّانِيَةُ عَلَيْك»[6] (نظر اوّل بنفع توست لیکن نظر دوّم به ضرر توست) و لذا همان نظر اوّل را ادامه میدهیم و این توجیهی بیش نیست زیرا بر طبق آیۀ شریفه انسان در برخورد با محارم الله باید نگاه خود را پایین بیندازد.
و افراد دیگری هم در توجیه عمل خویش چنین استدلال میکردند که چون یکی از مقدّمات ظهور امام زمان (عج) عالمگیر شدن فساد است و ظهور حضرت هم واجبست و مقدّم واجب هم واجب، لذا ما با اینگونه معاصی به ظهور حضرت کمک میکنیم و حال آنکه بر طبق آیۀ شریفه: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه»[7] که حضرت زینب (س) در مجلس یزید هنگامیکه او با چوب خیزران بر سر و صورت امام حسین (ع) میزد به آن استناد کردند عاقبت کسانیکه در معاصی زیاد پیش میروند، تکذیب آیات خداوند است و حالتی برای آنها پیش میآید که نه تنها گناه کردن برای آنها یک عمل عادی میشود بلکه مسخره هم میکنند و از طرفی میبینیم شرع مقدّس خلوت با زنهای نامحرم را در یک اتاق جایز نمیداند. البتّه در اینجا دو فتوی است، یکی حکم بر حرمت مسئله است و دیگری بر کراهت آن، لیکن قول مشهور همان حرمت مسئله است، زیرا در چنین وضعی نفر سوّم شیطان خواهد بود و لازم هم نیست خدای نکرده حرامی صورت گیرد بلکه صرف نشستن و صحبت کردن هم حرام است و انسان باید سعی کند در این مواقع در را باز بگذارد و یا اینکه شخص ثالثی در محل حضور داشته باشد تا اتهامی بر انسان وارد نشود، زیرا انسان باید سعی کند از مواضع تهمت دوری گزیند چنانکه گفته میشود شبی ... زوجۀ رسول اکرم (ص) به مسجد نزد رسول اکرم (ص) آمده تا به جایی بروند، پیامبر اکرم (ص) جلو راه میافتند و او نیز بدنبال ایشان، مؤمنی ناظر این جریان بود و چون ممکن بود برایش خیالاتی پدید آید، پیامبر اکرم (ص) رو به او کرده فرمودند: این زن زوجۀ من است مبادا در دل تو خیالاتی پیدا بشود.
بنابراین یکی دیگر از خصوصیات آثار حسنه اینست که شخص متخلّق به اخلاق الهی از نگاه کردن به چهرۀ زنهای نامحرم خودداری کرده و سعی میکند از مواضع تهمت دوری گزیند.
یکی دیگر از آثاری که برای اخلاق حسنه شمارش شده است اینست که انسان متخلّق با جان و مال و دست و زبان خویش مؤمنین را یاری میکند و در شادی آنها مسرور و در غم آنها اندوهگین میشود، که بر طبق حدیث شریف «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِه»[8]
یکی دیگر از آثاری که بر اخلاق حسنه مترتب است اینست که شخص مؤمن متخلّق به اخلاق حسنه همچون آئینه برای مؤمنین دیگرست، خوبی و بدی آنها را در حضور آنها بدون کم و کاست بازگو میکند و هیچگاه در مقام عیب جویی برنمیآید، لذا انسانی که در صدد است متخلّق به اخلاق حسنه بشود باید در صدد اصلاح معایب برادران مُسلِم خویش برآید،
لکن با دو شرط:
اوّلاً در مقام عیب جویی و تحقیر برادر مسلمانش نباشد.
ثانیاً در حضور دیگران عیوب افراد را مطرح نکند زیرا ممکن است نه تنها نتیجۀ مثبت ببار نیاید بلکه شخص در مقام موضعگیری برآمده و نتیجۀ منفی ببار آید.
مسئلۀ دیگری که انسان باید در اصلاح معایب برادران خویش رعایت کند موقع شناسی است، گاهی ممکن است شرایط برای پذیرش تذکّر از جانب افراد به هیچ وجه مساعد نباشد و در نتیجه تذکّر انسان نتیجه بخش نخواهد بود، مثلاً آنگاه که انسان عصبانی است به هیچ وجه تذکّر در او تأثیر نمیگذارد بلکه حتّی ممکن است تأثیر منفی نیز بگذارد.
یکی دیگر از آثار اخلاق حسنه که ذکر کردهاند عیادت از مریضان است، لذا در شرع مقدّس تأکید بسیاری شده است که انسان به عیادت برادران مؤمن خویش برود و از او بخواهد که برایش دعا کند که خداوند نزد دلهای شکسته است «أَنَا عِنْدَ الْقُلُوبِ المُنْکَسِر» و خصوصاً با اینکه یکی از مواردی که هدیه بردن مستحب است در عیادت از مریض است.
یکی دیگر از نشانههای انسان متخلّق به اخلاق حسنه اینست که مورد اعتماد مردم قرار میگیرد و در کارها و مشکلات و سختیها به او مراجعه کنند چنانکه فرمودهاند: «إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً جَعَلَهُ مِفْتَاحاً لِلْخَيْرِ» اگر خداوند بندهای را دوست بدارد او را کلید حل مشکلات قرار میدهد، لذا یک نشانه برای اینکه انسان بداند مفتاح خیر شده است یا نه، باید ببیند آیا مشکل گشای مردم شده است یا نه، در حدیث دیگری میفرمایند: «خَيْرُ النَّاسِ أَنْفَعُهُمْ لِلنَّاس»[9] (بهترین مردم آنست که سودمندترین برای مردم باشد.)
بنابراین انسان باید در زندگی به دنبال دوستی باشد تا منشأ خیر و سود باشد و بتواند در طول عمر خویش نفعی به مردم برساند. چه بسا افرادی که صد سال عمر میکنند لیکن به اندازۀ یک سال هم فایدهای برای مردم نداشته باشند. در تاریخ آمده که اسکندر در شهری وارد شد و دید روی قبرها نوشته شده که این شخص در سن سه سالگی در گذشته و بر سنگ دیگری نوشته شده که این شخص در سن یک سالگی در گذشته است. امّا وقتی که به افراد آن جامعه نگاه کرد مشاهده کرد افراد سالخورده در میان آنها بسیار است، تعجّب کرد و سبب اختلاف را جویا شد، در جواب گفتند ما بر روی قبرها عمر انسانیت افراد را ذکر کردهایم و آن مقدار از عمر افراد را که در حال رشد و خدمت بوده و توانسهاند منشأ خدمت باشند ذکر کردهایم. از طرفی ما هنگامیکه به زندگی علماء و بزرگان مینگریم میبینیم اگر چه عمر آنها در ظاهر چندین ده سال است لیکن عمر واقعی آنها چندین قرن است، شخصیتی مثل مرحوم صدوق که در حضرت عبد العظیم مدفون هستند و با دعای امام زمان (عج) متولّد شد با خدماتی که با تألیف کتب تعدّد به عالم اسلام نمودند اگر چه در ظاهر 80 سال عمر کردند لیکن باید گفت 1200 سال است که ایشان زندهاند و خدمت میکنند. در شرح حای ایشان آمده است که در هر مسافرتی که میکردند در هر منزلی که فرود میآمدند و منزل به منزل در حال تألیف و نوشتن بودند، از قم تا سمرقند مسافرت میکردند تا حدیثی را از محدّثین آنجا دریافت کنند و در همان جا کتاب "من لا یحضره الفقیه" را نوشتند. مشابه ایشان را در زمان خودمان در وجود شهید مطهّری مییابیم. بسیاری از علماء هستند که عالمند و درس خواندهاند لیکن نه خصوصیات اخلاقی ایشان را دارند و نه برکت عمر ایشان را، شهید مطهّری در عمر 50، 60 سالۀ خویش آنقدر کتابهای مفید و با ارزش از خویش به یادگار میگذارند که امام دربارۀ کتابهای ایشان میفرمایند: "چیزی که مخالف اسلام و مضر برای اسلام باشد در آنها وجود ندارد" در حالی که بیشتر نویسندگان در کتابهایشان خطا هم دارند، و اینها به برکت عمر یک عالم و یک دانشمند است که توانسته از دقائق عمرش استفاده کرده و از معلومات خویش به دیگران استفاده برساند و آنچه را که در دل دارد حفظ نکرده و با خود به گور نبرد، بنابراین اگر انسان در صدد باشد تا متخلّق به اخلاق الهی بشود باید سعی کند به حال مردم و جامعه مفید باشد و وجودش یک وجود با برکت باشد.
وَ صَلِّ اللَّهِ عَلِيٌّ مُحَمَّدٍ ص وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.
پایان