حضرت علي(عليهالسلام) در صبح جمعه روز سيزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت در مكه در درون خانه كعبه متولد شد، و اين از افتخارات و امتيازات بينظير زندگي علي(عليه السلام) است كه در مقدسترين مكان يعني كعبه تولد يافت، و اين مطلب از نظر تاريخي و روايات شيعه و سني، قطعي است، و علامه اميني در كتاب ارزشمند الغدير، جلد ششم، اين موضوع را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كرده است.[1]
آري! زادگاه حضرت علي(عليهالسلام) مكاني است كه طوافگاه پيامبران، و كانون توحيد و خداپرستي، و مورد احترام همه اديان و قبايل بود، بنابراين او خانهزاد خدا است و مولود مقدسترين مكان و باصفاترين و مهمترين ماهها، ماه رحب، و بهترين ساعت و روز، صبح جمعه ميباشد.
ابن صباغ مالكي كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در اين باره مينويسد: «فرزند پاك، از نسل پاك، در جاي پاك به دنيا آمد،چنين شكوهي از چه كسي ديده شده است؟! شريفترين مكان حرم، مسجدالحرام است، شريفترين مكان مسجد، كعبه است، هيچ كس جز علي(عليهالسلام) در كعبه ديده به جهان نگشود، بنابراين كودك كعبه، داراي شريفترين مقامها است،مولودي كه در بهترين روزها (جمعه) در ماه صلح و صفا(رجب) در خانه خدا، جز امير مؤمنان علي(عليهالسلام) كيست؟»[2]
چگونگي ولادت علي(عليهالسلام) در كعبه چنين بود: مادرش فاطمه(عليه السلام) همواره كنار كعبه ميآمد و به راز و نياز و طواف كعبه ميپرداخت، تا اينكه روزي ديدند اين سيده دودمان هاشم با حالتي ملكوتي در كنار كعبه، دست به دامن خدا شده و عرض ميكند: «پروردگارا! من به تو و به پيامبران و آنچه از جانب تو آوردهاند ايمان دارم، من سخن جدم ابراهيم خليل(عليهالسلام) را تصديق ميكنم، او بناي كعبه را ساخت. پروردگارا! به حق آن كس كه اين خانه را ساخت و به حق اين مولودي كه در رحم دارم، وضع حمل مرا آسان گردان.»
در همين لحظه، ديوار كعبه شكافته شد، فاطمه(عليه السلام) به درون كعبه وارد شد، آن ديوار مانند اول به هم پيوست، حاضران حيران و شگفت زده شدند، شب و روز سخن از اين حادثه عجيب در زبانها بود، نه كليد، در خانه را ميگشود و نه كلنگ در ساختمان كعبه اثر ميكرد،همه دريافتند كه اين حادثه امر الهي است، پس از سه روز فاطمه(عليه السلام) از خانه كعبه بيرون آمد، ديدند كودكي نوراني در آغوش دارد، از او چندين پرسش نمودند، او در پاسخ گفت: «هنگامي كه وارد خانه كعبه شدم، از ميوههاي بهشتي كه در آنجا بود خوردم، و چون خواستم از خانه خدا بيرون آيم، از منادي غيبي شنيدم كه گفت: «اي فاطمه! نام فرزندت را «علي» بگذار و خداوند علي اعلا، ميفرمايد: «من نام او را از نام خود گرفتهام.»[3]
در كعبه شد ولادت و به محراب شد شهيد
نازم به حسن مطلع و حسن ختام او
بسياري از دانشمندان اهل تسنن، روايات ولادت علي(عليهالسلام) در كعبه را «متواتر» دانستهاند، يعني به قدري در اين مورد، روايت زياد نقل شده كه انسان يقين به صحت آن پيدا ميكند.[4]
خاندان علي(عليهالسلام)
حضرت علي(عليهالسلام) هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، از خاندان بنيهاشم است، و سلسله پدران او عبدالمطلب به بالا، همان اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) هستند. سلسله نسب او تا هاشم به اين ترتيب است: «علي پسر ابوطالب، پسر عبدالمطلب، پسر هاشم.» . سلسله نسب مادر او به اين ترتيب است: «فاطمه دختر اسد پسر هاشم»، بنابراين ابوطالب با دختر عموي خود ازدواج نموده است. بر همين اساس، حضرت علي(عليهالسلام) هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، به هاشم (جد دوم پيامبر صلي الله عليه و آله) ميرسد. پدر علي(عليهالسلام) عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، و مادر آن حضرت، دختر عموي پدر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.
روايات متعددي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده كه فرمود: «من و علي(عليه السلام) قبل از خلقت آدم(عليهالسلام)، از يك نور بوديم،خداوند آن را در صلب حضرت آدم(عليهالسلام) قرار داد، سپس آن نور، نسل به نسل در صلبها و رحمهاي پاك انتقال يافت، تا اينكه در صلب عبدالمطلب قرار گرفت، و از آنجا دو نيمه شد، نيمي در صلب عبدالله قرار گرفت كه من از آن به وجود آمدم و نيمي ديگر در صلب ابوطالب قرار گرفت، و علي(عليه السلام) وصي من به وجود آمد.»[5]
شخصيت پدر بزرگوار علي(عليهالسلام)
حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) بود، او 75 سال قبل از بعثت [35 سال پيش از تولد پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)] در مكه از خاندان بزرگ قريش، ديده به جهان گشود، نام او را عبد مناف [يا عمران] گذاشتند، نظر به اينكه نام نخستين فرزندش «طالب» بود، او را ابوطالب خواندند.
ياري او از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، در طول 45 سال، چه قبل از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و چه بعد از آن به قدري بسيار و چشمگير است كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف اهل تسنن مينويسد: «اِنَّ مِن قَرَءَ عُلوُمَ السَّيرَ، عَرَفَ اَنَّ الاِسلامَ لَو لا ابوُطالِب لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً؛ همانا كسي كه علوم سيره شناسي را بخواند به اين مطلب پي ميبرد كه اگر [دفاعها و حمايتهاي] ابوطالب نبود، اسلام پا نميگرفت و نابود ميشد.»[6]
و در وسعت و ژرفاي ايمان او، حضرت باقر(عليهالسلام) فرمود:«لَو وَضَعَ ايمانُ اَبي طالب في كَفَّةِ مِيزانِ، وِ ايمانُ هذَا الخَلقِ فيِ الكَفَّةِ الاُخري لَرَجَّحَ اِيمانُه؛ اگر ايمان ابوطالب در يك كفه ترازو قرار داده شود، و ايمان همه خلايق در كفه ديگر آن نهاده گردد، ايمان ابوطالب بر ايمان آنها برتري مييابد.»[7]
شخصيت مادر بزرگوار علي(عليهالسلام)
فاطمه بنت اسد(عليهالسلام) مادر اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) از پيشگامان به اسلام بود، و در آن هنگام كه ابوطالب از پيامبر(صلي الله عليه و آله) سرپرستي ميكرد، فاطمه بنت اسد، چون مادري مهربان براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، فاطمه تا آخرين توانش به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خدمت نمود و پس از ظهور اسلام از نخستين افرادي بود كه به اسلام گرويد.
هنگامي كه فاطمه(عليهاالسلام) در مدينه از دنيا رفت، علي(عليهالسلام) خبر وفات او را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) گريه كرد و فرمود: «خدا فاطمه را بيامرزد كه تنها مادر تو نبود، بلكه براي من نيز مادر مهرباني بود، آنگاه عمامه و پيراهن خود را به علي(عليهالسلام) داد و فرمود: «اينها را ببر و او را با اينها كفن كن.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) در نماز بر او و در دفن او شركت نمود و او را تلقين داد و قبل از دفن، در قبرش خوابيد و فرمود: «قبر فاطمه باغي از باغهاي بهشت گرديد.»[8]
ابن ابي الحديد دانشمند معرووف اهل تسنن مينويسد: «فاطمه بنت اسد، در آغاز آشكار شدن اسلام، مسلمان شد[9] و يازدهمين نفري بود كه به اسلام گرويد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بسيار به او احترام ميكرد و او را «مادر» ميخواند، او هنگام وفات، وصيت خود را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) كرد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) وصيت او را پذيرفت و بر جنازه او خواند و در قبر او خوابيد و با پيراهن خود او را كفن كرد، از پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيدند: «شما درباره هيچ كس اين گونه رفتار نكرديد كه با فاطمه(عليهاالسلام) كرديد؟» پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاسخ فرمود: «اِنَّهُ لَم يَكُن بَعدَ اَبي طالِبٍ اَبَرَّ بي مِنها...؛ همانا هيچ كس بعد از ابوطالب، مانند فاطمه به من نيكي نكرد».
فاطمه بنت اسد(عليهاالسلام) نخستين بانويي بود كه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد.[10]
علي(عليهالسلام) نخستين مرد مسلمان
از نظر تاريخ اسلام و روايات شيعه و سني، قطعي است كه نخستين شخصي كه به دعوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) لبيك گفت و اسلام را پذيرفت، حضرت علي(عليه السلام) بود و اين افتخار پيشگامي در اسلام، تنها نصيب حضرت علي(عليهالسلام) گرديد، و مطابق روايات، در آغاز بعثت در سراسر زمين جز سه نفرف در آئين اسلام نبودند و آنها عبارت بودند از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علِي(عليهالسلام) و خديجه(عليه السلام) .
عبدالله بن مسعود ميگويد: در آغاز بعثت، با چند نفر براي ديدار پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد مكه شديم، از رهگذران پرسيديم، محمد(صلي الله عليه و آله) كجا است؟ آنها ما را به عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) راهنمايي كردند، نزد او كه در كنار چاه زمزم نشسته بودند رفتيم و نشستيم، در اين هنگام ديديم، مردي زيبا چهره از جانب كوه صفا به سوي ما ميآيد كه بدنش را با دو جامه سفيد پوشيده است، در پهلوي راستش نوجواني ديده ميشد و پشت سرش بانويي حركت مي كرد، اين سه نفر كنار حجرالاسود رفتند و آن را بوسيدند، سپس مشغول طواف كعبه شدند، آنگاه هر سه نفر رو به كعبه نماز خواندند و قنوت نماز را طول دادند، من آنها را نشناختم، به عباس گفتم: «اينها كيستند؟ و اين دين تازه چيست كه از آنها ديده ميشود؟!»
عباس گفت: آن مرد زيبايي كه جلوتر آمد، برادر زادهام محمد(صلي الله عليه و آله) است و آن نوجوان كه در جانب راستش آمد، علي(عليهالسلام) پسر ابو طالب است و آن بانو، خديجه(عليه السلام) همسر محمد(صلي الله عليه و آله) ميباشد، سوگند به خدا در سراسر روي زمين هيچ كس جز اين سه نفر، پيرو اين دين تازه (اسلام) نيست.»[11]
نظير اين ماجرا، از «عفيف كندي» نيز نقل شده است.[12]
ظهور و بروز ايمان علي(عليهالسلام) در آغاز ظهور اسلام
سه سال بعد از آغاز بعثت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آشكار نمودن دعوت خود مأمور گرديد، در اين هنگام آيه 214 سوره شعراء بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد:« وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين؛ و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) حدود چهل نفر از بستگانش مانند عموها و عموزادگانش و ساير بني هاشم را به خانه ابوطالب براي نهار دعوت كرد، به علي(عليهالسلام) كه در آن هنگام سيزده سال داشت، دستور داد، غذايي از گوشت و شير تهيه نمود، دعوت شدگان وارد شدند و پس از صرف غذا، همين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست دعوتش را آشكار كند، ابولهب برخاست و با گفتار بيهوده و سبك، مجلس را به هم زد، آن روز گذشت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرداي آن روز را نيز توسط علي(عليهالسلام) بستگانش را به نهار دعوت كرد و علي(عليهالسلام) غذا را فراهم نمود، دعوت شدگان حاضر شدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيشدستي نمود و دعوت خود را آغاز كرد و در ضمن گفتاري فرمود: «هيچ كس براي بستگانش، چيزي را بهتر از آنچه را كه من آوردهام، نياورده است، من خواهان سعادت دنيا و آخرت شما هستم، خدايم به من فرمان داده تا شما را به پذيرش يكتايي خدا و رسالت خويش دعوت نمايم، چه كسي از شما مرا در اين راه كمك ميكند، تا برادر و وصي و نماينده من در ميان شما باشد؟» [13]
سكوت مجلس را فرا گرفته بود، ناگاه علي(عليهالسلام) برخاست و سكوت را شكست و گفت: «اي پيامبر خدا! من تو را ياري ميكنم» سپس دستش را به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دراز كرد تا به عنوان بيعت فداكاري و وفاداري بفشرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) فرمود: بنشين، علي(عليهالسلام) نشست. پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي بار دوم سؤال خود را تكرار كرد، باز علي(عليه السلام) برخاست و همان سخنانش را تكرار نمود، اين بار نيز پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود: بنشين، بار سوم نيز هيچ كس جز علي(عليهالسلام) اعلام آمادگي نكرد، در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست خود را بر دست علي(عليهالسلام) زد و مطابق بعضي از روايات، گردن علي(عليهالسلام) را گرفت و در شأن علي(عليهالسلام) در آن مجلس استثنايي بني هاشم چنين فرمود: «اِنَّ هذا اَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم فَاسمَعوُا لَه وَ اَطيعوُه؛ اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.»[14]
و در سيره حلبي اين جمله نيز افزوده شده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:«وَ وَزِيرِي وَ وارِثِي؛ و وزير و وارث من باشد.»
به اين ترتيب ميبينيم در همان آغاز ظهور اسلام، ولايت و امامت حضرت علي(عليهالسلام)، از زبان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشخص شده است.
حمايتهاي ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) در اين ماجرا، نيز بسيار مهم است، از جمله، هنگامي كه ابولهب با استهزاء و درشتگوييها و تهديدهايش مجلس را ترك كرد، ابوطالب به ا و گفت: «وَاللهُ لَنَمَنِّعَنَّهُ ما بَقَينا؛ سوگند به خدا تا زنده هستم از محمد(صلي الله عليه و آله) دفاع ميكنيم و گزند دشمن را از او خواهيم كرد.»[15]
همراهي علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دو هجرت موقت
هنگامي كه ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) در سال دهم بعثت در مكه از دنيا رفت، آزار مشكران نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر شد، چرا كه ديگر ا بوطالب نبود تا از آنها جلوگيري نمايد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي حفظ جان خود، دوبار از مكه هجرت موقت كرد، يك بار به سوي طائف رفت و در آنجا ده روز و به گفته بعضي چهل روز ماند و مردم را به اسلام دعوت كرد، ولي هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت، بلكه به تحريك زراندوزان مشرك و مغرور، عدهاي مزدور آن حضرت را سنگباران كردند و آن حضرت با پاي خون آلود از طائف بيرون آمد. در اين سفر خطير، حضرت علي(عليهالسلام) و زيد بن حارثه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را همراهي ميكردند.[16] . آري! حضرت علي(عليهالسلام) در چنان شرائطي همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) هجرت كرد، تا يار و ياور ا و باشد و او را تنها نگذارد.
همچنين نقل شده؛ آن حضرت، پس از وفات ابوطالب، به هجرت ديگري نيز دست زد، به او وحي شد: «از مكه بيرون برو زيرا ياور تو از دنيا رفته است.» آن حضرت همراه حضرت علي(عليهالسلام) از مكه خارج شد و به ميان قبيله بني عامر بن صعصعه رفت و خود را به آنها معرفي كرد و از آن ها درخواست ياري نمود و آيات قرآن را براي آن ها خواند، ولي آنها دعوت آن حضرت را نپذيرفتند، آن بزرگوار ده روز به ا ين هجرت، كه نخستين هجرت آن حضرت بود، ادامه داد.[17]
در اين هجرت نيز، علي(عليهالسلام) پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تنها نگذاشت و همسفر و هميار استوار و مخلص و مهرباني با آن حضرت بود.
بر همين اساس است كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف اهل تسنن در ضمن اشعاري ميگويد:
«وَ لَولا اَبوُطالِبٍ وَابنِهِ لَما مُثِّلَ الدّين شَخصاً فَقاماً»
اگر ابوطالب و پسرش علي(عليهالسلام) نبودند، ستون دين اسلام برپا نميشد، آنها هر دو براي استواري دين قيام كردند.[18]
فداكاري و جانبازي علي(عليهالسلام) در شعب ابي طالب
هنگامي كه مشركان مكه از هر راه و وسيلهاي براي جلوگيري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شدند ولي نتيجه نگرفتند، تصميم گرفتند آن حضرت و بستگان او از بنيهاشم را در شعب ابوطالب [كه درهاي در پشت كوه ابوقبيس بود و خانههاي بني هاشم در آنجا قرار داشت] محاصره شديد اقتصادي نمايند تا آنها از شدت گرسنگي و تشنگي بميرند. مشركان در اين مورد قطعنامهاي نوشتند و هشتاد نفر آن را امضاء كردند و آن را در ميان پارچهاي نهاده و در داخل كعبه آويختند. محاصره در آغاز محرم سال هفتم بعثت شروع شد و حدود دو يا سه سال ادامه يافت، در اين مدت بر بني هاشم و زنان و كودكان آنها بسيار سخت گذشت، گاهي مخفيانه بعضي به آنها غذا ميرساندند...
يكي از امور مهم در ماجراي محاصره اين بود كه ابوطالب پدر بزگوار علي(عليهالسلام) شب و روز در فكر نگهباني پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، شبها مكرر بستر او را عوض ميكرد و غالبا فرزندش علي(عليهالسلام) را در بستر او ميخوابانيد و او را در جاي ديگر، تا مبادا بستر آن حضرت شناخته گردد و مشركان با مكر و نيرنگ به آن حضرت، آسيب برسانند يا از بالاي كوه ابوقبيس به سوي بستر ا و سنگ پرتاب كنند. حضرت علي(عليهالسلام) با كمال شهامت و خلوص در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابيد و جان خود را فداي آن حضرت ميكرد.[19]
ابن ابي الحديد در اين باره مينويسد: «ابوطالب غالبا در مورد شبيخون دشمن و آسيبرساني شبانه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) در هراس بود، شب از خواب برميخاست و پسرش علي(عليهالسلام) را در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابانيد.»3
صبر و استقامت علي(عليهالسلام) در شعب ابي طالب
ماجراي محاصره اقتصادي در شعب ابيطالب، آن هم بيش از دو سال، در درهاي سوزان، بدون وسيله، بسيار طاقت فرسا بود. براي درك اين مطلب به روايت زير توجه كنيد: در آن دره سوزان، فشار گرسنگي به حدي رسيد كه سعد وقاص ميگويد: «شبي از دره بيرون آمدم در حالي كه از شدت گرسنگي، تمام نيرويم را از دست داده بودم، ناگهان پوست خشكيده شتري را ديدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و كوبيدم و با آب مختصري خمير كردم و خوردم و از اين طريق سه روز به سر بردم.»[20]
آري! ابوطالب و پسرش علي(عليهالسلام) به خاطر حمايت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در چنين فشاري قرار گرفت، ولي دست از حمايت او برنداشت، آيا عاملي جز «ايمان و اخلاص» ميتوانست، ابوطالب و امثال او را اين گونه پايدار نگهدارد؟
در چنين شرايطي جان علي(عليهالسلام) بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) از همه بيشتر در خطر بود، زيرا براي حفظ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر آن حضرت ميخوابيد، هر لحظه احتمال ميرفت كه از بالا و كمرگاه كوه ابوقبيس، سنگ بزرگي به سوي آن بستر پرتاب گردد و يا با شبيخون جلّادان مشرك، به آن بستر هجوم شود، شبي علي(عليهالسلام) به پدرش گفت: اني مقتول؛ من كشته شدني هستم.
ابوطالب با اشعاري، فرزندانش را به صبر و مقاومت دعوت كرد، حضرت علي (عليه السلام) با اشعار زير به پدر پاسخ داد:
اتامروني بالصبر في نصر احمد و والله ما قلت الذي قلت جازعا
و لكنني احببت ان تري نصرتي و تعلم اني لم ازل لك طائعا
و سعيي لوجه الله في نصر احمد نبي الهدي المحمود طفلا و يافعا
آيا در ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) به من دستور استقامت ميدهي؟ سوگند به خدا آنچه گفتم از بي صبري نبود.
ولي دوست داشتم ياري مرا بنگري و بداني كه من هميشه فرمانبر شما بودهام [و در عين آنكه مرگ را در چشم خود ميبينم در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابم.]
و كوشش من از كودكي تا جواني براي خدا، در ياري احمد، پيامبر راهنما و ستوده، بوده است.[21]
خوابيدن علي(عليهالسلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) در شب هجرت
يكي از افتخارات زندگي حضرت علي(عليهالسلام) اينكه آن حضرت در شب هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد، شرح كوتاه اينكه: مشركان از هر راهي وارد شدند، نتوانستند از پيشروي پيامبر(صلي الله عليه و آله) جلوگيري كنند، سرانجام سران آنها در مجلس شوراي خود «دارالندوه» به گرد هم نشستند و هر كسي چيزي گفت، سرانجام رأيشان بر اين شد كه: «از هر قبيلهاي يك نفر شجاع، انتخاب شود، انتخاب شدگان[22] شبانه خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره كردند و به بسترش حمله كردند و او را بكشند و اگر بني هاشم خون بهاي او را مطالبه كردند، خون بهاي او را همه قبايل بپردازند.»
آن شب فرا رسيد؛ بيست و پنج نفر از جلادان و مزدوران خون آشام مشركان كه تعدادشان زياد بود، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند، جبرئيل از طرف خداوند، ماجرا را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر داد و آن حضرت را مأمور به هجرت كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را طلبيد و ماجرا را به او گفت و به او فرمود: «امشب در بستر من بخواب» [خوابيدن علي(عليهالسلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، موجب آن ميشد كه مشركان گمان برند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر خوابيده و پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اين تاكتيك، هجرت نمايد و از گزند مشركان نجات يابد و نيز علي(عليهالسلام) در غياب پيامبر(صلي الله عليه و آله) امانتهاي مردم را كه در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود به صاحبانش رد كند.]
هنگامي كه علي(عليهالسلام) از توطئه مشركان باخبر شد، از اينكه پيامبر مهربان (صلي الله عليه و آله) در چنين خطري قرار گرفته، گريه كرد و هنگامي كه شنيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او ميفرمايند: «در رختخواب من بخواب»، آرامش يافت و عرض كرد: «اَو تُسلَم اَنتَ يا رَسوُلَ اللهِ اِن فَدَيتُكَ بِنَفسي؛ اي رسول خدا! آيا اگر من جانم را قربانت كنم، تو سالم ميماني؟»
پيامبر(صلي الله عليه و آله): آري، پروردگارم چنين به من وعده داده است.»
علي(عليهالسلام) شاد شده و هر گونه پريشاني از وجودش برطرف گرديد.
در روايت ديگر آمده، علي(عليهالسلام) عرض كرد: «اَو تُسَلِّمنَ بِمَبيتِي هُناكَ يا نَبِيَّ الله؛ اي پيامبر خدا!آيا با خوابيدن من در بسترت، تو قطعا سالم ميماني؟»[23]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آري.
در اين هنگام علي(عليهالسلام) از خوشحالي خنديد و با اشاره سر به طرف زمين، سجده شكري بجا آورد.[24]
علي(عليهالسلام) در اين هنگام با كمال شجاعت و قوت قلب، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد و روپوش سبزرنگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به روي خود كشيد.
جوانان قلدر و انتخاب شده مشركان، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند و از بالاي ديوار به داخل خانه نگاه ميكردند، در ظاهر ميديدند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بسترش خوابيده است، ولي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در ميان آنها يا قبل از محاصره آنها، از خانه خارج شده بود.
هنگامي كه وقت هجوم فرا رسيد، دسته جمعي با شمشيرهاي كشيده وارد خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) شدند و كنار بستر آن حضرت آمدند، ناگاه ديدند علي(عليهالسلام) از بستر برجهيد، مشركان تا چهره علي(عليهالسلام) را ديدند، حيران شدند و گفتند: «محمد كجا است؟» علي(عليهالسلام) فرمود: «مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را ميگيريد؟»[25]
درگيري شديد علي(عليهالسلام) با مهاجمان
مطابق بعضي از روايات، آن شب همچنان خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در محاصره بود تا آنگاه كه سفيده سحر دميد، آنها ديدند با روشن شدن هوا شناخته و رسوا ميشوند به طرف بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) حمله كردند، علي(عليهالسلام) ديد جمعي شمشيرها از نيام بركشيدهاند و در پيشاپيش آنها «خالد بن وليد» با شمشيري بران به پيش ميآيد، حضرت علي(عليهالسلام) با سرعتي عجيب به سوي خالد پريد و خالد را غافلگير كرد و دستش را گرفت و آنچنان فشار داد كه نعره و فغان خالد بلند شد، علي(عليهالسلام) شمشير خالد را گرفت و به يورشيان حمله كرد كه آنها همچون رميدن حيوانات، به وسط حياط رميدند، ناگاه ديدند علي(عليهالسلام) به آنها حمله كرده است، گفتند: «ما به تو كاري نداريم، رفيق تو (محمد) كجا است؟» علي(عليهالسلام) پاسخ داد: من از او خبري ندارم. [26]
مباهات خدا به فرشتگان در مورد جانبازي علي(عليهالسلام)
آن شب خداوند به دو فرشته بزرگ ميكائيل و جبرئيل، چنين وحي كرد: «من شما را برادر يكديگر نمودم و عمر يكي از شما را بر ديگري طولانيتر نمودم، كداميك از شما مرگ زودتر را بپذيريد و زندگي خود را فداي ديگري نمايد؟»
هيچ كدام از آنها مرگ زودتر را نپذيرفت، خداوند به آنها خطاب نمود به سوي زمين فرود آييد و ببينيد كه علي(عليهالسلام) چگونه مرگ را خريده و خود را فداي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نموده است.»
آنها به زمين فرود آمدند و كنار بستر علي(عليهالسلام) رفتند و او را از دشمنانش حفظ نمودند، ميكائيل در كنار پايش ايستاد و جبرئيل در كنار سرش خطاب به علي(عليهالسلام) گفتند: «بخ بخ من مثلك يابن ابي طالب؟ يباهي الله بك الملائكة؛ به به، آفرين به تو، چه كسي مثل تو است اي پسر ابوطالب، كه خداوند به وجود تو در ميان فرشتگان مباهات ميكند.»
«و من الناس من يشتري نفسه ابتغاء مرضاة الله؛ بعضي از مردم (با ايمان و فداكار همچون علي(عليهالسلام) به هنگام خوابيدن در بستر پيامبر) جان خود را در برابر خشنودي خدا ميفروشند.»[27]
تماسهاي مخفيانه علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مكه خارج شد، در مسير راه ابوبكر را ديد و با هم به «غار ثور» كه در نقطه جنوب مكه قرار گرفته رفتند و سه شب در آنجا پنهان شدند، مشركان براي يافتن پيامبر(صلي الله عليه و آله) بسيج شدند و براي يابنده، صد شتر را به عنوان جايزه تعيين نمودند.
در چنين شرايطي، حضرت علي(عليهالسلام) شبانه به «غار ثور» رفت و آمد ميكرد و براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آب و غذا ميبرد و در مورد فراهم كردن وسايل هجرت به مدينه، با هم سخن ميگفتند.
حضرت علي(عليهالسلام) در احتجاج و استدلال خود در ماجراي شورا، بعد از فوت عمر، به اين سابقه درخشان خود اشاره كرده و ميفرمايد: «نَشَدتُكُم بِاللهِ هَل فيكُم اَحَدٌ كانَ يَبعَثُ اِلي رَسوُلِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) الطَّعام وَ هُوَ فِي الغارِ وَ يُخبِرهُ غَيرِي؛ شما را به خدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما هيچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار بود، براي او غذا ببرد و اخبار مكه را به آن حضرت گزارش دهد؟»
همه حاضران اقرار كردند كه: « نه، جز تو كسي اين كار را نكرد.»[28]
در يكي از شبها كه علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار ملاقات كرد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) دستور داد كه دو شتر براي حركت به سوي مدينه فراهم كند و فردا در روز روشن در مكه با صداي بلند اعلام كند كه هر كس نزد محمد(صلي الله عليه و آله) امانتي دارد يا از او طلبكار است، بيايد و پس بگيرد. سپس مقدمات سفر «فَواطم» (1ـ فاطمه بنت اسد مادر علي(عليهالسلام) 2ـ فاطمه زهرا(سلام الله عليها) 3ـ فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب) و كساني از بني هاشم را كه به هجرت تمايل دارند، فراهم نمايد.[29]
حضرت علي(عليهالسلام) در آن شرايط سخت همه اين دستورها را با كمال شجاعت و دلاوري انجام داد و در آن سه روز و سه شب، از خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) سرپرستي نمود.
هجرت علي(عليهالسلام) به مدينه و ملاقات او در «قبا» با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) جلوتر با همراهان به سوي مدينه حركت نمود و در روز دوشنبه 12 ماه ربيع الاول به دهكده «قبا» كه در آن وقت در دو فرسخي مدينه قرار داشت رسيد، در آنجا تا آخر هفته به انتظار ورود حضرت علي(عليهالسلام) باقي ماند، حضرت علي(عليهالسلام) در دل شب از طريق «ذي طوي» با همراهان از مكه به سوي مدينه حركت كردند.
جاسوسان قريش، هجرت دسته جمعي علي(عليهالسلام) و همراهانش را به مشركان خبر دادند، گروهي از مشركان براي برگرداندن علي(عليهالسلام) و همراهان حركت نمودند و در محل «ضجنان» با آن حضرت روبرو شدند، سخنان زيادي بين آنها رخ داد و سرانجام دشمن ميخواست حمله كند، حضرت علي(عليهالسلام) چارهاي جز دفاع نديد و با قاطعيت اعلام كرد: «هر كس ميخواهد قطعه قطعه شود نزديك آيد.» مأموران قريش، هشدار علي(عليهالسلام) را جدي گرفتند و از راهي كه آمده بودند، بازگشتند. حضرت علي(عليهالسلام) و همراهان به راه خود ادامه دادند و آن راه طولاني بين مكه و مدينه را به سختي پيمودند، به طوري كه وقتي به دهكده «قبا» رسيدند، پاهايش مجروح و خون آلود شده بود.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به استقبال علي(عليهالسلام) شتافت و او را در آغوش گرفت و هنگامي كه پاهاي مجروح علي(عليهالسلام) را ديد، چشمانش پر از اشك شد.[30] به اين ترتيب علي(عليهالسلام) و همراهان پس از سه روز، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ملحق شدند و از آن پس فصل جديد زندگي علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه آغاز گرديد كه در صفحات بعد به ذكر نمونههايي از اين زندگي درخشان خواهيم پرداخت.
-----------------------منابع مقاله:------------------------------
1ـ سيره چهارده معصوم(عليهمالسلام)، محمد مهدي اشتهاردي.
2ـ سيره معصومان، محمود استعلامي
3ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي
4ـ فروغ ولايت، جعفر سبحاني
5ـ چهارده معصوم، حسين عماد زاده
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - الغدير: ج 6، ص 23.
[2] - فصول المهمه ابن صباغ: مطابق نقل رياحين الشريعه، ج 3، ص 8.
[3] - مناقب آل ابي طالب: ج 2، ص 174.
[4] - الغدير: ج 6، ص 32.
[5] - مناقب ابن مغازلي شافعي: ص 88-89.
[6] - شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد:ج 1، ص 142.
[7] - همان: ج 14، ص 68.
[8] - بصائر الدرجات: ص 287.
[9] - يعني اسلام خود را آشكار كرد، و گرنه به عقيده ما كه فاطمه مادر علي(عليهالسلام) هرگز مشرك نبود.
[10] - شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: ج 1، ص 14.
[11] - همان: ص 225.
[12] - همان:: ص 226 – كامل ابن اثير: ج 2، ص 22.
[13] - ... فَاَيِّكُم يُوازِرُني عَلي اَن يَكوُنَ اَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي؟
[14] - احقاق الحق: ج 4، ص 62 به بعد – تاريخ طبري: ج 2، ص 117.
[15] - الغدير: ج 7، ص 354.
[16] - شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد: ج 14، ص 96 و ج 4، ص 128.
[17] - همان: ج 4، ص 128.
[18] - همان: ج 14، ص 84.
[19]و3 – بحارالانوار: ج 35، ص 93 – الائمة الاثني عشر (هاشم معروف):ج 1، ص 161 و 162.
[20] - سيره ابن هشام: ج 1، ص 379 – تاريخ طبري: ج 2، ص 79.
[21] - بحارالانوار: ج 35، ص 93 – شرح نهج البلاغه: ج 14، ص 64 (با اندكي تفاوت).
[22] - آنها 25 نفر از 25 قبيله يا 15 نفر از 15 قبيله بودند (بحارالانوار: ج 19، ص 54 و 72).
[23] - الائمة الاثني عشر (هاشم معروف): ج 1،ص 165.
[24] - بحارالانوار: ج 19، ص 54 و 60.
[25] - تاريخ طبري: ج 2، ص 97.
[26] - بحارالانوار: ج 19، ص 61 و 62.
[27] - بحارالانوار: ج 19، ص 39 – اسدالغابه: ج 4، ص 25 – نورالابصار شبلنجي: ص 77.
[28] - احتجاج طبرسي: ج 1، ص 204.
[29] - تاريخ طبري: ج 2، ص 104 – بحارالانوار: ج 19، ص 57 و 84.
[30] - كامل ابن اثير: ج 2، ص 75 – اعلام الوري: ص 192.