برتری امیرالمومنین علیه السلام در جنگها

شناسه نوشته : 18627

1395/02/03

تعداد بازدید : 310

برتری امیرالمومنین علیه السلام در جنگها
طبرسي در مجمع البيان گفته است: گويند اين سوره در وقتي که پيامبر علي را به جنگ ذات السلاسل فرستاد، نازل شد.علي (علیه السلام) در اين جنگ، پس از شکست تعدادي از صحابه بر دشمن پيروز شد

سريه ذات السلاسل

اين سريه را به نام هاي ديگري همچون ذات السلسله و وادي الرمل نيز خوانده اند.مراد ما در اين کتاب آن است که رويدادهاي زندگي علي (علیه السلام) را به صورت پيوسته و سال به سال تعقيب کنيم.

سلاسل نام چاهي است.چنان که در مناقب ابن شهر آشوب نيز اين معنا بيان شده است. برخي گفته اند از اين جهت اين سريه را ذات السلاسل خوانده اند که برخي از سپاهيان دشمن همچون زنجير به برخي ديگر بسته شده بودند.در مجمع البيان نوشته شده است: نام اين سريه را از آن جهت ذات السلاسل گذارده اند که براي جلوگيري از فرار مشرکان از ميدان جنگ، آنها را با زنجيرهايي به يکديگر بسته بودند.شيخ مفيد گويد: اين سريه را ذات السلاسل ناميده اند زيرا افراد بسياري از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادي از آنها نيز به قتل رسيدند و اسراي آنان را با ريسمان هايي به يکديگر بستند به طوري که گويي آنان در زنجير بسته بودند.

شيخ مفيد و عده اي ديگر از اين سريه ياد کرده اند.جز آنکه شيخ مفيد علي رغم آنکه اين سريه يک بار اتفاق افتاده آن را در دو جا از کتاب خود آورده است.اول: پس از غزوه بني قريظه و ديگري پيش از غزوه بني مصطلق.با توجه به آنکه غزوه بني مصطلق پيش از غزوه بني قريظه روي داد.اما وي ترتيب وقوع اين دو غزوه را وارونه کرده و آن را در اين مقام ذکر کرده و حال آنکه اين واقعه تنها در برخي از نسخ يافت مي شود.دوم: پس از غزوه زبيدي که پس از بازگشت پيامبر از تبوک بوده و غزوه تبوک در سال نهم هجري واقع شده است.به هر ترتيب نمي توان احتمال داد که اين غزوه در ميان غزوه بني قريظه و غزوه بني مصطلق که هر دو در سال پنجم هجري به وقوع پيوسته، روي داده است. زيرا در اين غزوه از عمرو بن عاص ياد شده و حال آنکه اين مرد در صفر سال هشتم هجري و يا بنابر قولي در جريان صلح حديبيه در سال ششم هجرت و يا بنابر قول ديگر در جنگ خيبر که در سال هفتم هجري روي داده به اسلام گرويده است.
شيخ مفيد در نخستين جا نوشته است: اميرالمؤمنين (علیه السلام) در غزوه وادي الرمل که آن را غزوات ذات السلسله هم گويند، شرکت داشته است.و جريان اين جنگ را دانشمندان در کتابهاي خود تبت کرده اند و راويان اخبار و نويسندگان آثار آن را روايت کرده اند و اين خود فضيلتي است که به ديگر مناقب و فضايل آن حضرت اضافه مي شود و آن حضرت با داشتن اين فضيلت از همه بندگان ممتاز مي شود.
ماجراي اين غزوه برابر آنچه سيره نويسان نگاشته اند از اين قرار بود که روزي مردي عرب نزد پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفت: من نزد تو آمده ام تا براي تو خير انديشي کنم. پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خيرانديشي تو چيست؟پاسخ داد: عده اي از اعراب قصد دارند بر تو در مدينه شبيخون زنند و خصوصيات آنان را براي پيامبر تشريح کرد.آن حضرت با شنيدن اين سخن علي (علیه السلام) را فرمود تا مردم را به مسجد فراخواند.مسلمانان گرد آمدند و پيامبر بر فراز منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: اي مردم!اينها دشمنان خداوند شمايند و مي خواهند بر شما حمله آورند و در مدينه شبيخون وارد کنند.پس چه کسي از ميان شما داوطلب رفتن به آن وادي است؟مردي از ميان مهاجران به پا خاست و گفت: اي رسول خدا من آماده انجام اين ماموريت هستم.حضرت لواي جنگ را به او سپرد و او را به همراه هفتصد تن از مسلمانان روانه اين ماموريت کرد و به او فرمود: به نام خداوند رهسپار اين جنگ شو.آن مرد روانه شد و ظهر به آن گروه رسيد.آنها از وي پرسيدند: تو کيستي؟گفت: من فرستاده رسول خدايم يا بگوييد معبودي جز خداوند يکتا نيست و او بي شريک است و محمد فرستاده و رسول اوست.يا آنکه گردن هاي شما را مي زنم.آن گروه به او پاسخ دادند: به سوي رئيس خودت بازگرد که ما گروهي هستيم که تو را ياراي ايستادگي در برابر آن نيست.مرد بازگشت و پيامبر را از اين ماجرا آگاه کرد.پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دوبار پرسيد، چه کسي از ميان شما داوطلب رفتن به آن وادي است؟مردي از مهاجران برخاست و گفت: من داوطلب انجام اين کار هستم.پس رسول خدا فرماندهي سپاه را به او واگذار کرد و آن مرد روانه وادي شد اما مانند شخص قبل بدون آنکه اقدامي کند بازگشت.پس از بازگشت او، پيامبر پرسيد: علي بن ابيطالب کجاست؟امير المؤمنين برخاست و گفت: اي رسول خدا من اينجايم.پيغمبر به او فرمود: به آن وادي روانه شو.علي گفت: به چشم.علي (علیه السلام) دستاري داشت که آن را جز در کارهاي دشواري که پيامبر او را به انجام آنها مي فرستاد به سر نمي بست.علي (علیه السلام) برخاست و به خانه فاطمه رفت و آن دستار را از او خواست: فاطمه از او پرسيد: به کجا مي روي و پدرم تو را به کجا فرستاده است؟ پاسخ داد: به سوي وادي الرمل مي روم.فاطمه از روي دلسوزي بر علي گريست و پيامبر در همين حال بر فاطمه وارد شد و از او پرسيد: تو را چه مي شود که گريه مي کني؟آيا بيم داري که شوهرت کشته شود؟ان شاء الله چنين نخواهد شد.آن گاه علي به رسول خدا گفت: اي پيامبر مرا از رفتن به بهشت بازمدار.سپس در حالي که لواي پيامبر را بر دوش داشت بيرون رفت و در سحر به آن گروه رسيد.علي (علیه السلام) در آنجا ماندگار شد تا صبح فرا رسيد.آن گاه با ياران و همراهان خود نماز صبح را اقامه کرد و صفوف آنان را مرتب فرمود و خود بر شمشيرش در حالي که روي به دشمن داشت، تکيه کرد و گفت: اي مردم من فرستاده پيغمبر خدا به سوي شما هستم يا به يگانگي خداوند و رسالت محمد بنده و رسول خداوند اقرار کنيد يا آنکه شما را با شمشيرهاي خود خواهم کشت.آن گروه به او گفتند: همان طور که دو دوست تو پيش از اين بازگشتند تو هم برگرد.علي (علیه السلام) فرمود: بازنمي گردم، به خدا بازنمي گردم مگر آنکه شما اسلام آوريد يا آنکه شما را با شمشيرهاي خود بکشم.که من پسر ابو طالب پسر عبد المطلبم آن گروه چون وي را شناختند لرزه بر اندامشان افتاد و به مقابله با او درآمدند و شش يا هفت تن از آنان به هلاکت رسيدند و باقي پا به فرار گذاشتند و در نتيجه مسلمانان پيروز شدند و به غنايم بسيار دست يافتند.آن گاه علي (علیه السلام) به سوي پيامبر بازگشت.
از ام سلمه روايت شده است که گفت: پيغمبر در خانه من خفته بود.به ناگاه از خواب پريد.من پرسيدم: خداوند تو را در پناه خود گيرد.فرمود: راست گفتي خدايم مرا در پناه خود گيرد.اما اين جبرئيل بود که به من خبر بازگشت علي را داد.آن گاه پيامبر به ميان مردم رفت و به آنان فرمان داد تا به پيشواز علي (علیه السلام) بروند.مردم دو صف شده با پيغمبر به استقبال علي رفتند.تا علي (علیه السلام) چشمش به رسول خدا افتاد از اسب پياده شد و خواست پاهاي پيغمبر را ببوسد.پيامبر به او فرمود: سوار شو که خداوند و پيامبرش از تو خرسندند.پس امير المؤمنين از خوشحالي گريست و به سوي خانه اش روان شد و مسلمانان غنايم به دست آورده را به پيامبر تسليم کردند.پيامبر از برخي از همراهان علي (علیه السلام) پرسيد: رئيس خود را چگونه ديديد؟گفتند: امر ناصوابي از او نديديم جز آنکه در تمام نمازهايي که به او اقتدا کرديم سوره اي غير از سوره «قل هو الله احد»را نمي خواند.پيامبر فرمود: چون علي بازآيد از او در اين باره پرسش خواهيم کرد.وقتي علي بازگشت پيامبر از او پرسيد چرا در نمازهاي خود با ارانت سوره اي جز سوره اخلاص نمي خواندي؟فرمود: اي پيامبر من اين سوره را دوست دارم.پيغمبر گفت: همچنان که تو اين سوره را دوست داري خدا هم تو را دوست دارد. سپس گفت: اي علي اگر نمي ترسيدم که مردم درباره تو همان سخني را بگويند که مسيحيان درباره عيسي بن مريم گفتند، امروز سخني در مورد تو مي گفتم که به هيچ گروهي از مردم نگذري، جز آنکه آنها خاک زير پايت را گرامي بدارند و آن را بردارند.
شيخ مفيد در ادامه سخنانش گويد: برخي از سيره نويسان گفته اند سوره و العاديات ضبحا در همين جنگ بر پيامبر فرود آمد.و اين سوره متضمن بيان حال علي (علیه السلام) در کار بزرگي است که آن را به انجام رسانيد.شيخ مفيد همچنين در دومين جاي از کتاب خود پس از ذکر غزوه زبيد گويد: سپس جنگ روي داد.بدين ترتيب که مردي عرب به خدمت پيامبر رسيد و در برابر آن حضرت نشست و گفت: آمده ام تا براي تو خيرخواهي کنم.پيامبر فرمود: خيرخواهي تو چيست؟گفت: گروهي از اعراب در وادي الرحل گرد آمده اند تا شبانه بر تو در مدينه حمله آورند.آن مرد در سخنان خود وضعيت اعراب را براي پيامبر شرح داد.پس پيامبر فرمان داد مردم در مسجد گرد آيند.مسلمانان جمع شدند و پيامبر بر فراز منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت.سپس فرمود: اي مردم اين دشمن خداوند و دشمن شماست که مي کوشد شبانه بر شما حمله آورد.پس چه کسي به جنگ ايشان روانه مي شود؟عده اي از اصحاب صفه برخاستند و گفتند: ما به سوي آنان رهسپار مي شديم و هر کس را که تو مي خواهي فرمانده ما قرار بده.پس پيامبر بين آنان قرعه انداخت و آن قرعه بر هشتاد تن از ايشان قرار گرفت.پيامبر، ابو بکر را پيش خواند و به او فرمود: اين لوا را بگير و به طرف بني سليم برو.چون آنها در نزديک حره هستند. ابو بکر به همراه عده اي به اين ماموريت گسيل شد تا آنکه به جايگاه آن گروه رسيد. محلي که ايشان در آن بودند بسيار سنگلاخ و پر از درخت بود و دشمن در ميان دره موضع گرفته بود و فرودآمدن به طرف آنان دشوار مي نمود.چون ابو بکر به آن وادي رسيد و خواست به طرف آنان سرازير شود، اعراب بر او حمله بردند و او را فراري دادند و شمار زيادي از مسلمانان را به شهادت رساندند.ابو بکر و همراهانش از پيش روي اعراب گريختند و به سوي پيامبر بازگشتند.پس از اين واقعه، پيامبر لواي سپاه را به دست عمر بن خطاب داد و او را روانه آن وادي کرد.دشمنان در زير سنگها و پشت درختان به کمين نشسته بودند و چون عمر خواست به سوي آنان پايين رود به او حمله بردند و او را فراري دادند.اين امر باعث اندوه پيامبر شد.عمرو بن عاص خدمت پيامبر رسيد و گفت: اي رسول خدا!اکنون مرا به سوي ايشان بفرست.زيرا کار جنگ با خدعه و نيرنگ پيش مي رود.شايد من به آنان نيرنگي بزنم.پيامبر نيز وي را به همراه عده اي به جنگ آن گروه اعزام و به او سفارشهاي لازم را گوشزد کرد.چون عمرو بن عاص به آن وادي رسيد، اعراب بر او نيز حمله برده و گروهي از همراهانش را کشتند و آنان را فراري دادند.پس رسول خدا چند روزي دست نگهداشت و بر آنان نفرين مي کرد آن گاه امير المؤمنين (علیه السلام) را فراخواند و لوا را به دست او سپرد و گفت: او يورش برنده اي است که از عرصه جنگ نمي گريزد.سپس دستهاي خود را به طرف آسمان گرفت و فرمود: خداوندا!اگر تو مي داني من فرستاده تو هستم مرا به کمک او محافظت فرماي.و درباره او آنچه را صلاح مي داني روادار و در حق او دعاهاي فراوان ديگري نيز کرد.آن گاه علي براي رفتن به وادي الرمل بيرون آمد و پيامبر نيز براي همراهي او خارج شد و تا مسجد احزاب، علي را همراهي کرد.علي (علیه السلام) در اين سفر بر اسب سرخ مو و کوتاه دمي سوار بود و دو برد يماني در بر کرده و نيزه اي خطي (شهري در يمامه) بر دست داشت.پيامبر او را مشايعت کرد و براي او دعاي خير کرد و با او کساني را از جمله ابو بکر و عمر و عمرو بن عاص همراه کرد.علي (علیه السلام) با همراهان خود به طرف عراق رفت و اندکي کنارتر از راه اصلي راه مي پيمود تا دشمنان چنين پندارند که او به جاي ديگري رهسپار مي شود.پس آنان را از راه پست و همواري برد و به طرف دهانه آن دره رسانيد.علي (علیه السلام) شبها راه مي پيمود و روزها در جايي کمين مي کرد.چون به نزديک آن وادي رسيد به همراهانش دستور داد تا دهان اسب هاي خود را ببندند و آنان را در جايي بازداشت و فرمود: از اينجا تکان نخوريد.و خود پيشاپيش آنها رفت و در يک طرف ايشان ايستاد.چون عمرو بن عاص رفتار علي را ديد ترديد به خود راه نداد که پيروزي با علي (علیه السلام) است.پس رو به ابو بکر کرد و گفت: من به اين مکان داناتر از علي هستم.در اين بيابان جانوران درنده اي زندگي مي کنند که براي ما خطرناک تر از قبيله بني سليم هستند.در اينجا کفتارها و گرگهايي است که مي ترسم بر ما حمله آورند و ما را تکه پاره کنند.پس با علي سخن بگو که به ما اجازه دهد تا از اين وادي بالا رويم.ابو بکر به طرف علي رفت و با او در سخن شد و در اين باره بسيار گفت.اما علي (علیه السلام) يک کلمه هم به او پاسخ نداد.سپس ابو بکر به طرف آنان بازگشت و گفت: به خدا قسم حتي يک کلمه هم با من حرف نزد.
آن گاه عمرو بن عاص متوجه عمر شد و به او گفت: تو صاحب نيروي بيشتري هستي پس با علي گفت و گو کن.علي (علیه السلام) با او همان رفتاري را کرد که با ابو بکر کرده بود.عمر نيز به سوي آنان برگشت و رفتار علي (علیه السلام) را بازگو کرد.پس عمرو بن عاص گفت: سزاوار نيست که ما جان خود را تباه کنيم بياييد با يکديگر به بالاي دره برويم. مسلمانان به او پاسخ دادند: به خدا سوگند چنين نمي کنيم پيامبر به ما دستور داد به سخن علي گوش فرا دهيم و از او فرمان ببريم.حال او را واگذاريم و از تو فرمان ببريم؟!پس در همان حال ماندند تا آنکه صبح فرا رسيد.علي (علیه السلام) بر آن گروه يورش برد، در حالي که آنها از اين حمله آگاه نبودند.خداوند آنان را پيروز ساخت و سوره «و العاديات ضبحا»که به پايان بر پيامبر فرود آمد و وي به يارانش مژده فتح و پيروزي داد و به آنان فرمود: به پيشواز اميرالمؤمنين بيرون روند.مسلمانان به استقبال علي آمدند و در پيشاپيش آنان پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت مي کرد.استقبال کنندگان در دو صف بودند.چون چشم علي به پيامبر افتاد از اسب پياده شد.پيامبر به او فرمود: سوار شو که خدا و رسولش از تو خرسندند.امير المؤمنين از شادي گريست.آن گاه پيامبر به او فرمود: اي علي اگر بيم آن نداشتم که گروههايي از امت من درباره تو همان سخني را گويند که نصارا در حق عيسي بن مريم مي گويند امروز درباره تو سخني بر زبان مي راندم که به گروهي از مردم نمي گذشتي مگر آنکه خاک زير پاهايت را بر مي داشتند.
طبرسي در مجمع البيان گفته است: گويند اين سوره در وقتي که پيامبر علي را به جنگ ذات السلاسل فرستاد، نازل شد.علي (علیه السلام) در اين جنگ، پس از شکست تعدادي از صحابه بر دشمن پيروز شد.اين داستان طي حديث و رازي از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است. راوندي در کتاب خرايج و علي بن ابراهيم در تفسير خود و غيره اين دو جنگ را به نحوي که ذکر شده نوشته اند.ابن شهر آشوب در مناقب در هنگام ذکر غزوه ذات السلاسل از ابوالقاسم بن شبد الوکيل و ابو الفتح حفار به اسناد خود از امام صادق (علیه السلام) و مقاتل و زجاج و وکيع و ثوري و سدي و ابو صالح و ابن عباس نقل کرده اند که پيغمبر برخي از مهاجران را همراه با هفتصد تن از مردان مسلمان روانه کرد.چون مسلمانان به آن دره رسيدند و خواستند از آن سرازير شوند، اعراب بر آنان حمله بردند و آنان را فراري دادند و جمعي از مسلمانان را کشتند.پس از بازگشت اين سپاه، پيامبر مرد ديگري را به اين دره روانه کرد اما او هم شکست خورده به سوي او بازگشت.سپس عمرو بن عاص گفت: اي رسول خدا مرا به اين دره روانه کن، زيرا جنگ، خدعه و نيرنگ است شايد من بتوانم از در خدعه با آنان وارد شوم.پس پيامبر او را فرستاد ولي او نيز شکست خورد و برگشت.در روايتي آمده که پيامبر خالد را فرستاد و او بازگشت.اين امر خاطر پيامبر را آزرده و اندوهناک ساخت.آن گاه علي (علیه السلام) را فراخواند و درباره او گفت: او را فرستاده ام که يورش برنده اي است و هيچ گاه از ميدان جنگ نمي گريزد.پيغمبر، علي را تا مسجد احزاب مشايعت کرد. (ادامه حديث همان است که پيش از اين نقل شد.) پس از اين ابن شهر آشوب گفته است: از روايت اهل بيت (علیه السلام) در اين باره آن است که فرموده اند: چون صبح فرا رسيد علي (علیه السلام) به همراهان خود فرمود: سوار شويد که خداوند در ميان شما فرخندگي قرار دهد.تا آنکه بر فراز کوه برآمد و به سوي آن گروه سرازير شد و بر آنان اشراف يافت.آن حضرت به آنها فرمود: افسار چهارپايان خود را رها کنيد.اسبها بوي ماده شنيدند و شيهه کشيدند.آن گروه تا صداي شيهه اسبها را شنيدند پا به فرار گذاشتند.
ابن شهر آشوب گويد: در روايت مقاتل و زجاج آمده است: علي (علیه السلام) بر آن گروه يورش برد و ايشان بي خبر بودند.پس به آنان فرمود: اي مردم!من فرستاده رسول خدا به سوي شمايم بر يکتايي خداوند و رسالت رسول او گواهي دهيد يا آنکه شما را با شمشير مي کشم.آن گروه به او پاسخ دادند: مانند سه تن رفيق خود تو هم بازگرد.زيرا تو از عهده ما برنمي آيي.علي (علیه السلام) به آنان پاسخ داد: من هرگز بازنمي گردم.بدانيد که من علي پسر ابو طالبم.پس لرزه بر تن دشمنان افتاد و هفت تن از زورمندان آنان به سوي علي آمدند و در ابتدا او را نصيحت کردند و از او خواستار صلح و آشتي شدند.اما آن حضرت در جواب خواسته ايشان فرمود: يا اسلام آوريد يا بجنگيد.پس يکي پس از ديگري به مبارزه آن حضرت آمدند و آخرين کسي که به ميدان آمد از همه آنان زورمندتر بود.وي سعد بن مالک عجلي و صاحب دژ نام داشت.پس علي (علیه السلام) همه آنان را کشت و افراد آن گروه متواري شدند و برخي از آنان نيز به داخل قلعه پناه بردند.برخي ديگر زنهار خواستند و عده اي از آنها اسلام آوردند و کليد گنج هاي خود را به آن حضرت تسليم کردند.

منبع:سبطیین

سامانه نجم