تفسير معروف به «تفسير عسكرى» به امام ابو محمد (علیه السلام) منسوب است، و در اطراف آن احتمالات زيادى داده شده و هاله اى از شك و ترديدها وجود دارد. گروهى ثابت كرده اند كه اين تفسير ازامام (علیه السلام) است و دسته ديگر چنين چيزى را انكار كرده اند و ما ناگزيريم تا اندكى توقف كرده و در اين باره نگرش و تأمل داشته باشيم.
افرادى كه اعتماد كرد ه اند
جمعى از دانشمندان بزرگ شيعه بر اين تفسير اعتماد ورزيده و به درستى انتساب آن به امام ابومحمد (علیه السلام) اعتقاد دارند، از قبيل:
1- شيخ صدوق .1
2- شيخ طبرسى.2
3- محقق كركى.3
4- شهيد ثانى.4
5- محمد تقى مجلسى .5
6- ابن شهر اشوب.6
7- محقق بزرگ، آغا بزرگ تهرانى.7
اين بزرگان هيچ ترديدى در نسبت اين تفسير به امام (علیه السلام) نكرده و به صورت ارسال مسلم، نسبت آن را به امام پذيرفته اند.
سند تفسير
اما سند اين تفسير و بعضى از خصوصيات آن در آغاز خود آن كتاب آمده است ،به شرح ذيل:
«محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقاق، مىگويد: دو شيخ فقيه: ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان، و ابو محمد جعفر بن محمد بن على قمى، براى من نقل كردند و گفتند: ابوالحسن محمد بن قاسم مفسر استرابادى خطيب - گفت: ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمد بن سيار كه هر دو شيعه اماميه بودند - گفتند: پدران ما شيعه دوازده امامى بودند و گروه زيدى مذهبان در استراباد اكثريت داشتند وما در عهد فرمانروايى حسن بن زيد علوى، ملقب به «الداعى الى الحق» پيشواى زيديه 8 بوديم و او از زيديه خيلى حرف شنوايى داشت و مردمان زيادى را به خاطر بدگويى ايشان به قتل مىرساند و ما بر جان خودمان بيمناك شديم، از اين رو با تمام كسانمان از استراباد بيرون شديم و رفتيم به خدمت امام ابو محمد حسن بن على بن محمد، پدر امام قائم (علیه السلام)، و خانواده مان را در يكى از كاروانسراها پياده كرديم و بعد، از امام حسن بن على علیهم السلام اجازه ملاقات خواستيم، امام اجازه فرمود، وقتى كه شرفياب شديم و ما را ديد، فرمود:
«مرحبا به كسانى كه به ما پناه آورده و به حمايت ما پناهنده شده اند، خداوند سعى شما را قبول كرد و بيم و ترس شما را بر طرف ساخت و دشمنان شما را از شما بازداشت با راحتى و امنيت جانى و مالى به وطنتان برگرديد».
ما از شنيدن سخن امام - با وجود اين كه در راستى و درستى آن ترديدى نداشتيم - در شگفت شديم،عرض كرديم: اى امام بزرگوار! در بين راه، تا وقتى كه به شهر و ديار خودمان برسيم، مى فرماييد چكنيم؟ و چگونه وارد شهرى بشويم كه از آن جا فرار كرده ايم؟ در حالى كه پادشاه آن ديار با شتابها ما را مى جويد و ما را بسختى تهديد كرده است .
آنگاه امام (علیه السلام) فرمود:
«اين دو فرزندتان را نزد ما بگذاريد، تا به آنها علمى را بياموزم كه باعث شرافت آنها گردد، و اما شما به حرف سخن چينان و به تهديدها اهميت ندهيد، زيرا كه خداى عزوجل سعادت شما را كامل خواهد كرد و همانها را وادار خواهد كرد تا از شما نزد كسى كه از دست او فرار كرده ايد، شفاعت كنند...»
ابو يعقوب و ابوالحسن مىگويند: پدران ما از امام (علیه السلام) دستورهاى لازم را گرفتند و بيرون شدند و ما را در آن جا گذاشتند و ما به خدمت امام (علیه السلام) مى رسيديم و آن حضرت محبت هاى پدرانه مى فرمود و چون خويشاوندان نزديك با ما رفتار مىكرد، تا اين كه روزى فرمود:
«هرگاه خبرى آمد كه خداوند عزوجل پدران شما را كفايت كرده و دشمنانشان را در برابر ايشان خوار ساخته و وعده اى كه به آنها داده بودم راست درآمد، به پاس اين لطف خداوند، من به شما تفسير قرآن مى آموزم تفسيرى مشتمل بر بعضى از اخبار آل محمد (صلی الله علیه وآله) باشد و بدان وسيله خداوند مقام شما را بالا ببرد.»
مىگويند: با شنيدن سخنان امام، خوشحال شديم، عرض كرديم: يا بن رسول الله! در آن صورت ما تمام علوم و معانى قرآن را فرا مىگيريم ؟
فرمود:
«هرگز! بلكه آن مقدارى كه امام صادق علیه السلام به بعضى از اصحابش آموخت، من مىخواهم به شما بياموزم.»
از اين سخن امام (علیه السلام) شادمان گشتيم و عرض كرديم: يا بن رسول الله! شما تمام علوم قرآن را مىدانيد؟
فرمود:
«ما جامع خير كثيريم و به ما فضل گسترده اى داده اند، وليكن با اين همه از علم قرآن، بخش بسيار اندكى است، خداى عزوجل مىفرمايد:
«قل لو كان البحر مِداداً لكلماتِ ربّى لَنَفد البحرُ قبل ان تَنفدَ كلماتِ ربّى و لو رجئنا بمثله مداداً» 9
بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد، آن دريا خشك خواهد شد، هر چند كه دريايى ديگر ضميمه آن شود! و مىفرمايد:
«ولو انّ ما فِى الارضِ من شجرة اٍقلامٌ و البحرُ يمدّه من بعدِه سبعةُ أَبحر مانفدت كلماتُ اللّه» .10
اگر هر درخت روى زمين قلم و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مداد گردند بازنگارش كلمات خدا ناتمام بماند.
اين است علم قرآن و معانى آن و عجايب نهفته در آن، پس شما چه مى بينيد11 نسبت به مقدارى كه من از مجموعه قرآن دريافت كرده ام؟
عرض كردند: با اين همه مقدارى كه شما دريافت كرده ايد، خداوند بدان وسيله شما را بر تمام كسانى كه به مقدار شما علم ندارند و به اندازه شما درك نمىكنند، برترى و فضيلت داده است .
مىگويند: ما از نزد امام (علیه السلام) بيرون نشديم تا اين كه پيكى از جانب پدران ما نامه اى آورد كه در آن نامه آمده بود كه حسن بن زيد علوى مردى را به خاطر سخن چينى عليه همان افراد زيدى مذهب، به قتل رسانده و اموالش را مصادره كرده است و بعد نامه هايى از اطراف و اكناف به خط زيدى مذهبان، مبنى بر نكوهش و توبيخ فراوان نسبت به آن عمل، رسيده و خاطرنشان كرده است كه آن مقتول بالاترين فرد زيدى مذهبان روى زمين بوده است و سخن چينان به خاطر فضيلت و ثروت او بدگويى كرده اند از اين رو حسن بن زيد از آنها تشكر كرده و دستور داده است بيني ها و گوشهاى سخن چينان را بريده اند و بعضى از آنها عبرت گشته و برخى ديگر فرار كرده اند و حاكم علوى نيز پشيمان شده و استغفار كرده و بعد از پس دادن اموال آن مقتول به ورثه، اموال زيادى را صدقه داده و چندين برابر ديه مقتول را به ورثه پرداخته و از آنها حلاليت خواست است، و ورثه مقتول هم گفته اند: اما ديه را ما به تو بخشيديم، اما خون مقتول مال ما نيست بلكه مال خود اوست، خداوند حاكم است. آن علوى در پيشگاه خدا نذر كرده است كه ديگر متعرض پيروان مذاهب نشود. و در نامه پدران ايشان چنين آمده بود كه «داعى الى الحق» حسن بن زيد شخصاً يكى از نديمانش را با امان نامه مهر شده نزد ما فرستاده و اموال ما را ضمانت كرده كه به ما باز گرداند و ضرر و زيانى كه به ما رسيده جبران كند و ما به شهر بر مىگرديم، او به وعده خود نسبت به ما وفا خواهد كرد.
امام (علیه السلام) فرمود:
«براستى كه وعده خدا حق است».
همين كه روز دهم (از آن روز) شد، نامه پدران ما رسيد كه داعى الى الحق، به تمام وعده هايى كه داده بود، وفا كرد. و به ما دستور داده بودند كه در خدمت امام (علیه السلام)، امامى كه بركاتش فراوان و وعده اش راست است، باشيد. وقتى كه امام از مضمون نامه مطلع شد، فرمود:
«اكنون وقت آن فرا رسيده است تا به وعده تفسير قرآن كه داده بودم عمل كنم.»
سپس فرمودند: «من هر روز مقدارى از آن را تعيين مىكنم و شما موظفيد كه بنويسيد، همراه من باشيد و از اين مقدار بهره اى كه از سعادت خداوند نصيب شما كرده است، پاس بداريد.»
نخستين چيزى را كه امام (علیه السلام)، براى ما املا فرمود، احاديثى در فضيلت قرآن و اهل قرآن بود، سپس تفسير قرآن را املا كرد و ما در مدت اقامت نزد آن حضرت، هر چه فرمود، نوشتيم و آن مدت، هفت سال بود كه هر روز به مقدارى كه ما مىتوانستيم نوشتيم...»
ايرادها
چند ايراد به اين تفسير به شرح زير وارد كرده اند:
اولاً: سند اين تفسير ضعيف است، زيرا كه در سلسله اين سند، محمد بن قاسم مفسر استرابادى مىباشد كه وى ضعيف است .
ابن غضايرى مىگويد: «محمد بن قاسم مفسر استرابادى كه ابو جعفر بن بابويه از وى روايت كرده، ضعيف و دروغگوست، از وى تفسيرى را نقل كرده كه او از قول دو مرد ناشناخته روايت مىكند ؛ يكى از آن دو نفر به نام يوسف بن محمد زياد و ديگرى على بن محمد بن سيار است كه از پدرشان به نقل از ابوالحسن سوم (علیه السلام) روايت كرده اند در صورتى كه اين تفسير ساخته سهل ديباجى از قول پدرش مىباشد»12
سخن ابن غضايرى از چند جهت مردود است:
1- او مىگويد: اين تفسير را يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد ابن سيار ازقول پدرانشان نقل كرده اند، كه اين اشتباه است زيرا كه آنها از پدرانشان نقل نكرده اند بلكه آنان بدون واسطه از امام ابو محمد نقل كرده اند.
2- ابن غضايرى اين تفسير را به ابوالحسن سوم (علیه السلام) نسبت داده است، در حالى كه منسوب به امام ابو محمد (علیه السلام) است .
3- او مىگويد: اين تفسير را سهل ديباجى از قول پدرش ساخته است. در صورتى كه اين حرف عجيبى است زيرا كه در سلسله سند اين تفسير، سهل وجود ندارد. به هر حال، آن چه را كه ابن غضايرى درباره تضعيف اين مرد - يوسف بن محمد - گفته است، قابل اعتماد نيست .
استاد خوئى مىگويد: كسى از پيشينيان محمد بن قاسم را حتى شيخ صدوق (ره) كه بيش از همه، بدون واسطه از او روايت نقل مىكند، نه توثيق كرده و نه تضعيف نموده است... و صحيح آن است كه بگوييم آن مرد مجهول الحال است و وثاقت و ضعفش، ثابت نشده است .13 بنابراين نمىشود به او اعتماد كرد.
علاوه بر اين، مفسر استرابادى كه اين تفسير را از قول يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار، روايت مىكند، اين هر دو نفر مجهول الحال مىباشند و به روايت آنها از قول امام ابو محمد (علیه السلام) به فرموده استاد خوئى نمىتوان اعتماد كرد. 14
ثانياً: اين تفسير در بين مطالب دچار پراكندگى و ناپيوستگي هاست كه خود دليل عدم صحت نسبت آن به امام ابو محمد (علیه السلام) مىباشد كه هر كه نظر كند - به قول استاد خويى - بدون ترديد مىگويد، به امام (علیه السلام) دروغ بسته اند.
ثالثاً :امام ابو محمد (علیه السلام) از طرف حكومت عباسى به وسيله مأموران زيادى تحت نظر بود، و از آمدن شيعيان به نزد آن حضرت مانع مى شدند، بنابراين چگونه اين دو شخص به مدت دراز هفت سال بدون هيچ مانعى خدمت امام رفت و آمد داشتند؟
رابعاً: آن همه اهميت دادن امام (علیه السلام) به وضع آن دو تن و خواستن آن حضرت از پدرانشان كه در نزد وى بمانند تا از علمى كه باعث شرافت آنها گردد - بطورى كه در مقدمه تفسير آمده است - به ايشان بياموزد، با اين همه، آن دو مجهول الحالند و كسى از حال آنها مطلع نيست، پس چرا بزرگان از علما و فقهاى شيعه را از اين شرف برخوردار نفرموده است ؟
به هرحال، بطور مسلم اين تفسير از امام ابو محمد (علیه السلام) نيست، بلكه از موضوعات و جعليات است. به علاوه ايرادهايى كه بر شمرديم، در بسيارى از فصلها داراى عدم فصاحت است، طبيعى است كه با شخصيت امام (علیه السلام) كه صفت حكمت و فصل الخطاب به او داده اند و فصيح ترين و بليغ ترين فرد زمان خود بوده، منافات دارد. بنابراين چگونه مىتوان اين تفسير را كه هيچ نشانه اى از بلاغت ندارد به آن حضرت نسبت داد؟ مضافاً بر اين، بعضى از احاديث در اين تفسير آمده است كه به نظر من خالى از غلو نيست و از ساحت مقدس امام (علیه السلام) بسى دور است.
كتاب تفسير امام حسن عسكرى (علیه السلام)
از جمله كتاب هاى منسوب به معصومين (علیه السلام)، كتاب «تفسير امام حسن عسكرى (ع)» است. اين كتاب همانگونه كه از نام آن معلوم است، به امام يازدهم شيعيان، امام حسن عسكرى (ع) منسوب است. علامه مجلسى در بحارالانوار مقدار زيادى از آن را نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه درباره آن تفسير فرموده: تفسير امام از كتب معروفه است كه صدوق عليه الرحمه بر آن اعتماد كرده و از آن نقل نموده است، هر چند كه بعضى از محدثين در آن طعن و اشكال كرده اند، ليكن صدوق داناتر و به زمان كتاب نزديكتر از طعن كنندگان است، اكثر علما بدون غمز از آن كتاب نقل كرده اند. 15
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه: ج 4، ص 285 درباره آن فرمود: تفسير عسكرى علیه السلام كه آن را امام ابو محمد حسن عسكرى (علیه السلام ) املاء كرده است و آن بروايت شيخ ابى جعفر محمد بن على بن بابويه صدوق است، در سال 1268 در تهران به چاپ رسيده و در 1313 دوباره چاپ شده و در (1315) در حاشيه تفسير قمى مجدّداً چاپ شده است .
شيخ ما در خاتمه مستدرك درباره آن بتفصيل سخن گفته و عده اى از اعتماد كنندگان به اين كتاب را نام مىبرد، از جمله شيخ صدوق در كتاب فقيه و در كتب ديگر، طبرسى در احتجاج، ابن شهر آشوب در مناقب، محقق كركى در اجازات خود براى صفى الدين، شهيد ثانى در كتاب «منيه»، محمد تقى مجلسى در شرح مشيخه و فرزندش علامه مجلسى در بحار و ساير علما ...
آنگاه وقت املاء امام (علیه السلام) و كيفيت به وجود آمدن تفسير را نقل كرده است و خلاصه آن چنين مىباشد:
صدوق عليه الرحمة از محمد بن قاسم استر آبادى نقل مىكند: يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار به من نقل كردند: در استرآباد طايفه زيديه اكثريت داشتند و آن وقت، حكومت در دست حسن بن زيد علوى ملقب به «داعى الى الحقّ» امام زيديه بود، و به طايفه زيديه بيشتر توجه مىكرد.
ما از اين جريان وحشت كرده و با خانواده خويش در سامراء به محضر امام حسن عسكرى (علیه السلام) رفتيم، چون امام ما را ديد، فرمود: خوشا به حال پناه آورندگان به ما، آن وقت به پدران ما فرمود: خدا سعى شما دو نفر را قبول كند، و از وحشت ايمنى بخشد. و از شر دشمنتان كفايت دهد. بر گرديد جانتان و مالتان در امان است .
ما از اين سخن امام در عجب شده... و گفتيم: امام بزرگوار مىخواهيد چه بكنيم؟... امام به پدران ما فرمودند: اين دو فرزندتان را درنزد من بگذاريد تا علمى بر آنها افاده كنم كه خدا با آن علم شرافتشان بدهد...
يوسف بن محمد و على بن محمد گويند: پدران ما از امر امام اطاعت كرده، رفتند و ما را در نزد امام گذاشتند. ما مرتب محضر امام رفت و آمد داشتيم... روزى به ما فرمود: وقتى كه به شما خبر آمد كه خدا پدرانتان را كفايت كرده و وعده من راست بوده، بشكرانه آن تفسير قرآن را به شما خواهم آموخت.
ما از اين سخن شاد شديم... و از محضر آن حضرت بيرون نيامده بوديم كه از پدرانمان نامهاى آمد و در آن نوشته بود: داعى بعضى از موثقين خويش را با نامه ومهر، نزد ما فرستاده كه شما در امان هستيد و اموالتان به خودتان رد خواهد شد، روز دهم باز نامه آن كه: داعى به همه وعدهاش وفا كرد.
امام (علیه السلام) چون اين را شنيد فرمود: الان وقت آن وعده رسيده كه تفسير قرآن را بگويم، هر روز براى شما مقدارى وقت و وظيفه معين كردم تا آن را بنويسيد، از من جدا نشويد و مواظب باشيد.
آن حضرت اول احاديثى در فضل قرآن و اهل قرآن بر ما املاء فرمود، بعد تفسير آنرا فرمودند، ما در مدت هفت سال كه در محضرش بوديم هر روز مقدارى مى نوشتيم... نگارنده گويد: بنابراين نوشتن و املاء آن، هفت سال طول كشيده است. براى تكميل مطلب به خاتمه مستدرك ص 661 رجوع فرماييد. كه در آنجا اشكالات ابن غضائرى و علامه حلى و محقق داماد رحمهم الله نقل و جواب داده شده است .
پى نوشتها:
1- من لا يحضره الفقيه.
2- احتجاج طبرسى .
3- اجازه نامه محقق كركى به صفى الدين .
4- منية المريد.
5- شرح المشيخه.
6- مناقب ابن شهر اشوب.
7- الذريعه: 285/4.
8- ابن نديم در فهرست خود (صفحه 274) مىگويد: حسن بن زيد در سال (250 ه') در طبرستان سركار آمد و در سال (270 ه') در حال سلطنت برآنجا از دنيا رفت .
9- كهف /109.
10- لقمان /27.
11- در نسخهاى به جاى «فكيفترى»، «فكم قدترى» آمده است .
12- معجم رجال الحديث: 173/17.
13- معجم رجال الحديث: 174/17.
14- همان مأخذ: 159/12.
برگرفته از:تحليلى از زندگانى امام حسن عسكرى، ص 131 - 138
15- بحار: ج 1 ص 28 «الفصل الثانى فى بيان الوثوق على الكتب المذكورة» منظور مجلسى ره از بعضى محدثين ظاهراً ابن غضائرى و علامه حلى در خلاصه است .
(خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى، ص 705 - 707)