بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي»[1]
بحثی که در هفته گذشته داشتیم این بود که علم اخلاق تعریفش چیست و هدف از علم اخلاق و کیفیت رسیدن به این هدف، که عرض شد در هر کاری که انسان وارد میشود اول باید موضوع و تعریف و هدف و کیفیت رسیدن به هدف را مورد توجه قرار بدهد. تعریف علم اخلاق را عرض کردم و موضوع علم اخلاق را امروز عرض میکنم. موضوع علم اخلاق «ملکات و صفات باطنی انسان است» یعنی در علم اخلاق بحث در اطراف خصوصیات صفات و ملکات و غرائز انسانی قرار میگیرد. بحثها دور میزند روی ملکات و صفات باطنی.
اگر توجه داشته باشید در علم نحو میگویند موضوع کلمه و کلام است که از خصوصیات کلمه و کلام صحبت میکند موضوع علم طب بدن انسان از حیثیت صحت و مرض است. موضوع علم اخلاق هم صفات نفسانی انسان است از جهت اینکه این صفات آیا صفات خوب است یا بد، این صفات صفاتی است که تعدیل شده یا تعدیل نشده، تزکیه شده یا تزکیه نشده. این موضوع علم اخلاق است. هدف از علم اخلاق سلامت روح است، سلامت نفس انسانی است. کیفیت رسیدن به این هدف، مسائلی است که ما در علم اخلاق درباره آنها بحث میکنیم که چگونه انسان میتواند به این سلامت روح نائل شود و به اصطلاح بتواند ملکات و غرائز روحی خودش را کنترل بکند و به سلامت روحش برسد. آنچنانکه در علم طب بحث میشود که انسان چگونه رعایت بهداشت را بکند که بدنش سالم باشد در علم اخلاق هم بحث میشود که انسان چگونه رعایت بهداشت روحی را انجام بدهد و پیشگیریهای لازم را انجام بدهد که روحش سالم بماند و باطنش سالم باشد و نورانی و دچار امراض روحی و نفسانی نشود. در حقیقت علم اخلاق خیلی شباهت دارد به علم طب، منتهای مراتب، در علم طب بحث میشود از سلامت جسم و در علم اخلاق بحث میشود از سلامت روح و باطن.
پس ما در اینجا تعریف علم اخلاق را کردیم، موضوع علم اخلاق را گفتهایم و هدف از علم اخلاق را بیان کردیم و کیفیت رسیدن به او در علم اخلاق بیان میشود. دیگر ما امروز نمیتوانیم بگوئیم که خوب چگونه میرسیم، آن چگونه میرسیم همان مباحثی است که در خود علم بحث میشود، به تدریج و تمام این دستورهای اخلاقی که داده میشود که جنبه عملی دارد اینها همه کیفیت رسیدن به سلامت روح است. برای اینکه موضوع را خوب توضیح بدهم یک مقدمهای را باید ذکر بکنم. مادر علم اخلاق بحث اصلیمان درباره همان صفات نفسانی و روحانی است و خلاصه، بحث روی انگیزهها و مبادی انگیزه است. مبادی انگیزه در هفته گذشته عرض کردم که همان فطریات و غرایز و صفاتی را که انسان در خودش مییابد و یا ایجاد میکند، مبدأ انگیزه است.
عرض کردم که انسان شجاعت دارد مبدأ یک انگیزههای شجاعانه میشود. انسان ترسو ترسش مبدأ یک انگیزههائی مناسب با ترس میشود و انسانی که دارای صفات جود و سخاوت است جود و سخاوتش مبدأ است برای انگیزههای مناسب با جود و سخاوت که بیشتر ایثار میکند، کمک میکند، از مال خودش از جان خودش برای رفاه حال دیگران و یک کسی که بخل دارد و بخیل است این بحث منشأ انگیزهائی میشود که آن انگیزهها انسان را وادار میکند به امساک و جمع کردن مال و خودخواهی و خودپسندی و همه اینها دانه دانه بحثش خواهد آمد که این صفات روحی که در انسان موجود است اینهاست که برای انسان انگیزه درست میکند، نیت میسازد، هدف میسازد و آن هدفهاست که انسان را وادار به کاری میکند. پس آنچه که بحث اصلی در علم اخلاق است شناخت این مبادی است و شناختن این صفات و ملکات است و شناخت انگیزهائی است که متناسب با این مبادی است و بعد هم راه اصلاح و هدایت این مبادی و انگیزهها تا منتهی بشود به سلامت روح انسان.
پس آنچه را که موضوع اصلی بحث در علم اخلاق است، مسائل روحی است. ولی ما میدانیم که گاهی در علم خلاق بحثهای عملی نیز میشود که مربوط به عمل است نه روح انسان، مثلاً در علم اخلاق گفته میشود که انسان نباید تهمت بزند انسان نباید غیبت بکند و انسان خوب است که فلان کار مستحب را بکند و فلان کار حرام را انجام ندهد و وقتی به کتب اخلاق مراجعه میکنید بسیاری از آداب و سنن در آنجا ذکر میشود و حتی آداب وضو گرفتن، آداب معاشرت با مردم، سخن گفتن، آداب غذا خوردن و غیره.
اینها در علم اخلاق بحث میشود و مربوط به اعمال انسانی است چگونه صحبت بکند، چگونه برخورد بکند، چگونه معامله کند، چگونه درس بخواند، اینها همه جنبه عملی دارد. حال اینها چه ربطی به علم اخلاق دارد که گفته شد مربوط به جنبههای روحی و نفسانی انسان است و ممکن است کسی بگوید از این بحثها در علم اخلاق نباید صحبت کرد.
باید در علم اخلاق گفت: روحت چنین باشد آن جنبههای فکری و عقلانی و آنچه مربوط به باطن انسان است در مورد آنها باید صحبت بشود بحث اینکه اگر در حضور استاد آمدی باید چگونه بنشینی، چگونه صحبت کنی، با هم مباحثهای خود چگونه باید برخورد داشته باشی وقتی که غذا میخوری چگونه غذا بخوری، اینها مربوط به کار است. جواب این اشکال این است که برای رسیدن به صفای باطن و تزکیه روح و تصفیه روح اعمالی هست که آن اعمال هم مؤثر است در تزکیه و تصفیه. چنانکه وقتی شما ورزش میکنید اصل این حرکات و سکنات و دویدن و کارهائی که مربوط به ورزش است اینها هدف نیست هدف آن قدرت بازو و سلامت جسم شماست ولی برای رسیدن به آن قدرت و سلامت و نیرومند شدن به شما یک دستورهائی میدهند که آقا شما صبح که میخواهید ورزش کنید این کارها را بکنید، اینها مقدمه است برای آن هدفی که از این کار باید انجام بشود. این کارها جنبۀ وسیلهای دارد، مقدمه است. در مسائل اخلاق هم همینطور است اینها همه مقدمه است که این کار را بکنید و آن کار را نکنید برای جنبههای روحی که اینها در خودسازی انسان مؤثر است مثلاً گاهی دستور میدهد به انسان که انسان حرف زیاد نزند، شوخیهای بیجا نکند، حرفهای لغو و یبهوده نزند، خندههای خیلی بلند و با قهقهه نکنید و امثال ذالک.
خنده دو جور است یکوقت انسان یک لبخند میزند ملیح و خیلی سنگین و بعضی هم دهن را خیلی باز میکنند و صدایشان را بلند میکنند خوب، این یکجور خنده است و آن هم یک جور خندیدن. خوب این خندیدن با قهقهه مکروه است، میگویند: «كَثْرَةُ الضَّحِكِ تُمِيتُ الْقَلْبَ»[2] (زیادی خنده قلب را میمیراند) ببینید اینجا در این حدیث اشاره میکند به هدف، میگویند خنده زیاد قلب را خراب میکند یعنی روح را خراب میکند پس در اینجا وقتی دستور میدهند زیاد نخندید، خندههای زیاد نکنید، یا «كِثْرَةِ الْكَلَامِ تَدُلُّ عَلَى قِلَّةِ الْعَقْلِ» پر حرفی دلیل بر کم عقلی است، و هم عقل را کم میکند. بخاطر اینکه کسی که حرف زیاد میزند عقلش را بکار نمیاندازد. آن مقدار هم که عقل دارد همینطور مصرف میکند، بالاخره انسان نیروی زیاد که ندارد عقل و تفکر انسان هم محدود است و این محدود هم مصرف میشود روی کارهای بیخود و حرفهای بیهوده، هرحال این بحثهائی که در علم اخلاق میشود که؛ این کار را بکنید و این کار را نکنید چنین راه بروید و چنان راه نروید، اینطور غذا بخورید و آنطور غذا نخورید، اینطور معامله کنید و آنطور معامله نکنید همۀ این بحثها جنبۀ مقدمهای دارد برای آن مسئلهای که موضوع علم اخلاق و هدف علم اخلاق است که مربوط به جهات روحی و نفسانی است.
پس اصل بحث در علم اخلاق همان جنبههای روحی و باطنی انسان است ولی برای رسیدن به اینها مسائل عملی هم گفته میشود و بخاطر همین است که اصل بحث در علم اخلاق مربوط است به جنبههای باطنی. ما میبینیم که در شرع مقدس اصل را و اصالت را به نیّت دادهاند اساس کار را بر نیت قرار دادهاند و عمل را شکل آن نیت و جسم آن نیت و در حقیقت روح عمل نیت است و اندام عمل همان شکل ظاهری آن است که هر عملی دو بعد دارد یک بعد اندامی که بعد ظاهریش است و یک بعد حقیقی و باطنی، بُعد باطنی عمل نیت انسان است که مربوط به روح و باطن انسان است و بعد ظاهری همان شکل عمل است که در خارج ظهور پیدا میکند. احادیثی که در این باب است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ»[3] (إِنَّمَا) دلالت بر حصر میکند، میفرماید که جز این نیست که عمل به نیت درست میشود یعنی ارزش عمل و باطن عمل نیت انسان است که اگر نیت درست باشد عمل هم درست میشود و اگر نیّت درست نباشد عمل هم درست نمیشود حالا اگر شکلش خوب باشد. یک حدیثی دیگر: «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ»[4] (نیت مؤمن بهت از عملش است) آن نیتی که مؤمن کرده بهتر از عملش است.
خوب در اینجا ممکن است شما بفرمائید اگر نیت بهتر از عمل است پس ما همیشه نیت میکنیم و دیگر عمل نمیکنیم، نیت نماز، نیت روزه، نیت جهاد، نیت شهادت و الی آخر و ما بهتر میشویم از آنها که رفتند و شهید شدند، برای اینکه «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ». ما یک نیت داریم و یک تصور داریم. تصور این است که در دلش شهادت را مجسم کند این تصور است ولی هیچ تصمیمی برای این کار ندارد، این را نیت نمیگویند. این تصور کردن است که انسان تصور نماز شب و تصور کارهای خوب را میکند. و گاهی هم ممکن است تصور کارهای بر را بکند منتهی انسان وقتی تصمیم میگیرد و حالت پیدا میکند یک حالت اینکه میرسد به عمل و مانعی هم سر راه پیدا نمیشود و میرود و نمازش را هم میخواند، یک وقت هم ممکن است من واقعاً به طور جزم نیت کردم که فلان کار خوب را انجام بدهم حرکت میکنم راه هم میافتم و همه مقدماتش را هم فراهم میکنم، ممکن است جلویش گرفته شود یا نشود، این جا است که میگویند شما نیت کردید و این نیت بهتر از عمل است و در حدیث دارد که چرا نیت بهتر از عمل است، نیتی که جدی باشد، جزمی باشد، نه نیت خیالی، فرمودهاند چون انسان که نیت میکند نیتش را به جز خدا کسی نمیداند اگر نیتش خالص باشد. زیرا در نیت هیچوقت ریا پیدا نمیشود چون ریا را کسی نمیفهمد. اما در مقام عمل ممکن است گاهی در عمل ریا پیدا بشود لذا گفتهاند نیت خالص است اگر انسان نیت کار خیر بکند، همیشه خلوص دارد پس نیتش پاکتر و سالمتر از عمل است. ولی ممکن است گاهی مشوب بشود، لذا همانگونه که تذکر دادم تصور این نشود که فوراً انسان بنشیند تصور بکند، نه، نیت واقعی آنست که بدنبالش عمل هم باشد حدیث دیگر: «لِکُلِّ أمْرِءٍ مَا نَوَی»[5] برای هر کسی آنچه هست که نیت کرده است «امرا» یعنی مرد، هر انسانی «لِکُلِّ أُمْرِءٍ» که همزه وصل است ما میخوانیم میگوئیم «لِکُلِّ أمْرِءٍ مَا نَوَی» برای هر انسانی آنچیزی است که نیت کرده یعنی در روز قیامت نتیجۀ عمل وابسته به نیت شماست تا چقدر نیت شما خالصتر باشد و عالیتر باشد اگر نیتتان خالصتر باشد ارزش عملتان بیشتر است اگر نیتتان کمتر باشد کمتر. ولی اساس را میبرند روی نیت خلاصه، و لذا گفتهاند: آدم وقتی که نیت کار خوب میکند خوبی برایش نوشته میشود و اگر نیت بد هم بکند برای او نوشته میشود البته اینجا اشتباه نکنید، در احادیث دارد که اگر کسی نیت کار خوب بکند برایش ثواب مینویسند و اما نیت کار بد بکند گناه برایش نمینویسند. به آن معنا که مجازاتش بکنند اما به یک درجه نوشته میشود یعنی قهراً اثر باطنی نیت بد در صفحه دل او نوشته میشود.
شما نمیتوانید بگوئید که من نیت کار بد کردم ولی هیچ اثری در دلم نگذاشته چون عمل نکردم، انسان وقتی که نیت بد کرد قهراً خودش را به یک قدری آلوده کرده دلش را یک قدری تاریک کرده لااقل یک مقداری عقب افتاده، اگر فرض کنید که دو نفر با هم در یک کلاسند، در یک صفند، یکی نیت خوب میکند یکی نیبت بد این دو تا را با هم مقایسه کنید، آنکه نیت خوب کرده یک صفائی بدل خودش داده است، بالاخره یک کمالی برای خودش تهیه کرده است و آن کسیکه نیت بد کرده، اگر حداقلش را بگیریم به همان مقدار که نیت خوب نکرده عقل افتاده از آن دوست و برادرش، بنابر این یک اثری در اینجا در روحش گذاشته شده که عقب مانده از قافله، این است که نیت اساس کار است حدیث درباره نیت زیاد است در نهج البلاغه خطبه 12 که در مورد جنگ جمل آمده که: «وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلَام: لَمَّا أَظْفَرَهُ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ (ع) أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا؟ قَالَ نَعَمْ، قَالَ: فَقَدْ شَهِدَنَا: وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ، وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ»[6]
پس از فیروزی که خداوند در جنگ جمل نصیب آن حضرت فرمود یکی از اصحاب فرمود:
دوست داشتم برادر من فلانی با ما در این کارزار حاضر بود تا میدید چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پیروزی عطا فرمود.
حضرت فرمودند: آیا میل و محبت برادر تو با ما است؟ گفت آری فرمودند: او هم با ما در این جنگ بود و کسانی که در صلب مردها و رحم زنها هستند در سپاهیان ما بهمراهی ما حاضر بودهاند زود است که روزگار ایشان را مانند خونی که از بینی انسان ناگهان بیرون آید بوجود آورد. ظاهر گرداند و به سبب ایشان ایمان قوت گیرد.
این حدیث را از هم بنویسید که «مَنْ رَضِیَ بِفِعْلِ قَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ» که هر کس راضی باشد به عمل یک طایفهای، از آنهاست.
این هم باز مربوط به نیت است که هر کس از عمل یک طایفهای راضی است از خود آنهاست یعنی چه؟ یعنی اگر بود او هم انجام میداد و هرکس ناراضی است از عمل دیگران از آنها نیست ولو اینکه نبوده تا در آنجا مخالفت کند. آنجا در آن صحنه حضور نداشته که مبارزه با این عمل زشت بکند. ولی ناراضی است نمیپسندد و جداً نمیپسند. پس این رضایت و عدم رضایت یک عمل قلبی است یک عمل ظاهری نیست یک عمل جوارحی نیت بلکه یک عمل جوانحی است. من دربارۀ نیت احادیث زیادی سابقاً جمع کرده بودم. از جمله این حدیث است در کتاب وسائل شیعه در جلد اول باب نیّت که «إِنَ اللَّهَ يَحْشُرُ النَّاسَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[7] که خداوند مردم را بر نیاتشان محشور میکند در روز قیامت، اگر نیت خوب داشتند جزء خوبها محشور میشوند و اگر نیت بد داشتند توی بدها محشور میشوند.
حدیث دیگر از کلمات قصار امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج البلاغه است که: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ بِصِدقِ النِّیَّةِ وَ السَّریِرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ».[8] که خداوند سبحان بوسیله صدق نیت و سریره باطن صالح بندگانش را وارد بهشت میکند از بندگانی که خودش بخودهد (باز اینجا خداوند با آن صدق نیت و باطن صالح بندگانش را به بهشت میبرد) اینها هم نشانگر اصالت و ارزش نیت و انگیزههاست که از این قبیل حدیث و آیه زیاد داریم یک آیه قرآن که همه شنیدید که: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»[9] (آنروزی که هیچ مال و فرزند سودی نمیبخشد مگر کسانی که با قلب پاک به پیشگاه خداوند وارد میشوند) اینجا صحبت از قلب سالم است که قلب سالم همان قلبی است که در او انگیزههای بد راه نداشته باشد دل پاک شده باشد. درباره حضرت ابراهیم دارد که: «وَ إِنَ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[10] که درباره عظمت معنوی و روحی حضرت ابراهیم که صحت میکند میگوید إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. چون با قلب سلیم آمد از شیعیان علی (ع) طبق روایت که نقل شده، یا از شیعیان نوح که إِنَ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. تا اینجا این مقدار کافی است از نظر نیت که نشانگر اصالت نیست و اصالت باطن انسان است ولی باز توجه داشته باشید که مقصود از این اصالت باطن و نیت که ما میگوئیم آن مفهومی نیست که عدهای از صوفیه برداشت کردهاند که گفتهاند که آقا قلبت پاک باشد و دیگر هیچ کاری نکنید و عدهای بیبند و بار خیلی حرف میزدند و میگفتند آقا قلبت پاک باشد و با آنها کاری نداریم و یا عدهای از صوفیه هستند که مبنای علمی هم به کارشان دادهاند، عدهای از عرفا و صوفیه که آنها با همین ملاک که اصالت با باطن و روح است گفتهاند بروید به طرف باطن، نماز نخواندید که نخواندید، روزه نگرفتید که نگرفتید، بروید به سراغ باطن و باطن را درست کنید.
حالا سوال این است که این باطن را چه طور میشود درست کرد و این سلامت باطن فقط به گفتن و تصویر کردن نیست که آدم بنشیند و بگوید سالم هستم و یک تسبیح بگیریم و بگوئیم سالم هستم، سالم هستم، صبح صد بار –ظهر صد بار و شب هم صد بار مثلاً، و این خودش یک عمل است و اینکه آدم صد بار- تبیح بگیرد و به خودش تلقین کند یک عمل است ولی بدون عمل انسان بخواهد خودش را سالم کند نمیشود این فکر باید از دلها بیرون برود که اگر انسان بخواهد انسان آراسته و خود ساختهای باشد دیگر کاری لازم نیست بکند اصل کار باطن است. امکان ندارد باطن درست باشد و عمل درست نباشد این نمیشود، عمل و باطن نسبت به یکدیگر تأثیر متقابل دارند یعنی اگر باطن درست باشد مسلماً انسان عمل بد نمیکند. چطور میشود انسان پاک و دارای نیت پاک عمل بد بکند چون عمل بدون نیت و انگیزه امکان ندارد، مگر عملهای قهری و طبیعی که نیت و اراده نمیخواهد، مثل حرکت جهاز هاضمه، نبض و قلب انسان.
ولی کارهائی که مربوط به اراده انسان است امکان ندارد که انسان کارهای ارادی را انجام بدهد بعد بگوید من نیتم خیلی خوب بود. فحش بدهد و بعد بگوید بخدا من نیت بدی نداشتم، من غرضی نداشتم بلی غرضی نداشتی ولی مرض داشتی، بعضیها غرضی ندارند ولی مرض دارند بالاخره مرضی هست که انسان را وادار میکند که به مردم فحش بدهد اگر آدم مریض نباشد فحش نمیدهد تهمت نمیزند غیبت نمیکند تو سر مردم نمیزند. و بر عکس، خودِ عمل در باطن اثر میگذارد یعنی اگر انسان اعمالش را خوب انجام بدهد بتدریج باطنش خوب میشود مثل ورزش که اگر آدم میخواهد سلامت جسم پیدا کند بازوی قوی پیدا بکند قدرت اراده پیدا بکند از نظر ورزش باید کار بکند، نمیشود انسان کار نکرده بگوید آقا من ورزشکارم، من قهرمانم و من از روز اول از مادر قهرمان بدنیا آمدم –اینطوری نمیشود انسان از مادرش که بدنیا میآید قهرمان بدنیا نمیآید، ممکن است استعداد قهرمان شدن را داشته باشد که دارد ولی استعداد را باید بکار بیاندازد. انسان برای اینکه روحش را سالم بکند باید خیلی از کارها را بکند تا در سلامت روحش مؤثر باشد یعنی روح انسان را قوی بکند آن هم ریاضتهای شرعی است. از عبادتها و مراعات مستحبات و ترک مکروهات و اساس هم ترک محرمات است، ترک حرام است که انسان گناه نکند اینها چیزهائی است که روح انسان را میسازد. دل را پاک میکند، پس هم عمل و هم انگیزه نسبت به همدیگر تأثیر متقابل دارند و این دور و تسلسل همیشه ادامه دارد، هم نیت در عمل اثر دارد و هم عمل در نیت. تا بتدریج انسان به جائی برسد که سرا پا نور بشود هم دلش نور باشد و هم عملش، این دیگر مال مراحل عالی اخلاق است که انسان برسد به مرحلهای که دیگر در نیتش صفا و صمیمیت و در عملش صفا و صمیمیت آشکار شود و به جایی میرسد که وقتی انسانی به او نگاه میکند راه رفتنش انسان را به یاد خدا میاندازد صحبت کردنش انسان را به یاد خدا میاندازد نگاه کردنش به یاد خدا میاندازد، گفتند با کی دوستی کنیم؟ گفتند با آن کسی که «يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[11] کسی که دیدن او شما را به یاد خدا بیاندازد همینطوری که میبینید او را ولو حرفی نزند همین قیافهاش و راه رفتنش و نگاه کردنش آدم را متوجه حقیقت میکند و اگر صحبت کند که دیگر بیشتر آدم را متوجه میکند به عالم معنا و حقیقت، این مال انسانهائی است که خود ساخته هستند و توانستهاند خودشان را بسازند که سراپای وجودشان حقیقت و نور خدا و انسانیت و صفا و صمیمیت است.
خوب حالا با توجه به این مقدمات من فکر میکنم شما میتوانید فرق میان علم فقه و علم اخلاق را مشخص کنید، از این بیاناتی که من کردم فرق میان علم فقه و اخلاق مشخص میشود.
خوب ما در علم فقه از چه صحبت میکنیم؟ بحث در موارد اعمال انسان از جهت حلّیّت و حرمت و مستحب و واجب و مکروه بوده است که پنج وجه پیدا میکند واجب-حرام-حلال- مستحب- مکروه پنج حالت دارد که احکام خمسه میگویند. در علم فقه بحث از اینها میشود که فلان کار واجب است و فلان کار حرام است و فلان کار حلال است یا فلان کار مستحب است. بحثهائی است عبادی، سیاسی، حقوقی و اقتصادی، اینها بحثهائی است که برمیگردد به یکی از این پنج حکم. حرام- واجب- حلال- مستحب- مکروه و مباح، این در علم فقه است. خوب در علم فقه هم بحث میکنند که غیبت کردن حرام است در علم فقه بحث میکنند که مال مردم خوردن حرام است- تهمت زدن حرام است سوء ظن به مردم حرام است، خوب اینها را در علم فقه بحث میکنند.
خوب در علم اخلاق هم که میگویند، تهمت زدن بد است – غیبت کردن بد است. خوب این را هم که در علم فقه میگویند. پس چه فرقی است؟ در علم فقه وقتی بحث از حلال و حرام میکنند کاری به جنبههای باطنی عمل ندارند. مثلاً میگویند شما واجب است در معامله پول مردم را بدهی حالا میخواهی به قصد قربت بدهی یا به زور بدهی بالاخره باید مال مردم را بدهی حالا کسی بگوید من امروز که نان خریدم به قصد قربت پول ندادم، پس باطل است، نان خریدن باطل است. به خاطر اینکه ما با قصد قربت پول ندادم. آنجا بحث قصد قربت نیست و بحث این است که باید مال مردم را داد، در علم فقه میگویند واجب است پول مردم را بدهی بحث اینکه با قصد قربت دادی یا بدون قصد قربت دادی نیست. در علم فقه میگویند غیبت کردن حرام است حالا به هر جهتی غیبت نکنی فعل حرام را انجام ندادی و غیبت نکردی و به هر چهتی هم که غیبت کنی غیبت کردی. بحث علم فقه بر روی اصل عمل است که این عمل حرام است، این عمل حلال است این مستحب است. در علم فقه بحث میشود که در عبادت لازم است نیت به قصد قربت باشد.
شما در عبادات میگوئید که یکی از ارکان نیت است هم باید به قصد قربت باشد یعنی عبادت باید با نیت قصد قربت باشد، این را در علم فقه میگویند. میگویند از ارکان وضو نیت است از ارکان روزه نیت است و باید نیت داشته باشی و باید با قصد قربت کاری را انجام بدهی اما اینکه انسان چگونه میتواند نیت قربت پیدا کند این دیگر در علم فقه نیست. حال چگونه میشود قصد قربت را بوجود آورد؟ (میگویند کسی میتی را غسل میداد.
قبلاً هم طی میکرد که آقا من پنجاه تومان میگیرم و مرده را میشویم خوب غسل میت جزء عبادات است و باید به قصد قربت میت را شست تا تکلیف اداء شود و الا اگر صد دفعه میت را به قصد پول بشوری غسلش باطل است و باید کسی دیگر آن مرده را به قصد قربت بشوید. چون عبادت است حالا آن مرده شور دستهایش را در گوشهایش میگذاشت و با صدای بلند میگفت. این بندۀ خدا را غسل میدهم قربت الی الله تعالی ولی قبلش طی میکرد که 50 تومان میگیرم و الا نمیشویم. خوب طی کردن اینکه 50 تومان میگیرم و اینکه با صدای بلند قربت الی الله گفتن کجا، که ما این میت را میشوریم خوب این نمیشود) آن یک مسئله دیگری است این را باید در علم اخلاق بحث کرد که آدم چگونه میتواند نیت پاک پیدا کند پس در علم فقه اصل وجوب را بیان میکند اما چگوئنه میشود انسان با حالت اخلاص بیاید به میدان عمل اینها بحث علم اخلاق است. این هم فرق علم اخلاق و علم فقه.
گاهی شما در کتب اخلاق بحثهائی میبینید که هم در فقه گفته میشود و هم در اخلاق میبینیم که در علم فقه هم در مکاسب محرمه خیلی از کارهائی را که جنبه عملی دارد غیبت، تهمت، سوء ظن، حسادت اینها گفته میشود که اینها حرام است و از آن طرف هم در فقه گفته میشود حرام است و از این طرف در علم اخلاق هم میگویند حرام است پس فرق چیست که در فقه هم میگویند حرام است در علم اخلاق هم میگویند حرام است؟
در فقه فقط به جنبۀ عمل کار دارد و در اخلاق به جنبۀ باطن کار دارند. میگویند اگر غیبت کردی روحت را تاریک کردی ضربه به صفای باطنت زدی مواظب باش کاری نکنی که به صفای باطنت ضربه بزند یکی از چیزهائی که باطن انسان را کثیف میکند سوءظن است یکی از چیزهائی که باطن انسان را کثیف میکند حسادت است- تهمت است. در علم فقه صحبت از کیفیت و ظاهر عمل است که اینکار خوب است و این کار بد است. اینجا جنبۀ حقوقی دارد آنجا (علم اخلاق) جنبۀ معنوی و باطنی دارد لذا علم اخلاق ناظر به جنبههای شخصی و فردی است و علم فقه ناظر است هم به جنبههای فردی و هم جنبههای اجتماعی. یعنی در علم فقه بحث میشود فلان معامله، فلان سایست چنین باید باشد، حقوق چنین باید باشد و ممکن است گاهی هم صحبتهای فردی باشد مثلاً روزه واجب است نماز واجب است گاهی هم میگویند خمس لازم است، زکات لازم است و اینها جنبۀ اجتماعی دارد ولی در علم اخلاق بحث میشود در خودسازی و مربوط به خودسازی البته نه اینکه خیال کنید اسلام کار به جنبههای فردی دارد، نه این خودسازی مقدمه است چون اگر بخواهیم اجتماع را بسازیم نمیشود مگر افراد را بسازیم چون اجتماع غیر از افراد کس دیگری نیست اگر بخواهیم اجتماع سالم داشته باشیم باید افراد سالم داشته باشیم، چون اجتماع به منزله اعضای بدن یک انسان است وقتی که بخواهد انسانی سالم باشد باید تمام اعضایش سالم باشد.
لذا در علم اخلاق بحث از خودسازی است و در علم فقه هم بحث از خودسازی است و هم اجتماعسازی، علم فقه جنبۀ عمومی و فردی دارد و علم اخلاق جنبۀ فردی دارد به خود فرو رفتن و خود را اصلاح کردن.
خوب حالا با این بحثی که من کردم فکر میکنم شما حدس زده باشید که علم اخلاق از همه علوم مقدم است رتبتاً و نه زماناً، تفصیل این بحث انشاءالله در جلسه آینده خواهم آورد که علم اخلاق بر همه علوم حتی علم فقه رتبتاً و لازماناً مقدم است.
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]- طه/ 28-25.
[2]- اصول کافی، ج 2، ص 664.
[3]- اصول کافی، ج 2، ص 84.
[4]- التهذیب، ج 4، ص 186.
[5]- التهذیب، ج 4، ص 186.
[6]- نهج البلاغة، خطبۀ 12.
[7]- التهذیب، ج 6، ص 135.
[8]- نهج البلاغة، کلمات قصار، شمارۀ 42.
[9]- الشعراء/ 89-88.
[10]- الصّافات/ 84-83.
[11]- اصول کافی، ج 1، ص 39.