علي(عليهالسلام) براي حفظ اتحاد جامعه اسلامي و براي بقا و رشد نهال تازه غرس شده اسلام، از حق مسلم خويش صرف نظر كردند و 25 سال از صحنه سياست كناره گرفتند و خانه نشين شدند. ابن ابي الحديد ميگويد: در روزهايي كه علي(عليهالسلام) گوشه عزلت گزيده بود و دست روي دست گذاشته بود، بانوي گرامي وي، حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) او را به قيام و بازستاني حقش تشويق ميكرد. در همين لحظات صداي مؤذن به «اشهد ان محمدا رسول الله» بلند شد. امام به او فرمود: آيا دوست داري كه اين صدا در روي زمين خاموش گردد؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همين است كه من در پيش گرفتهام.[67]
در طي اين 25 سال، همواره مشكلاتي كه براي جامعه اسلامي پيش ميآمد، علي(عليهالسلام) در حال آنها پيش قدم بودند، مخصوصا مشكلات مهم اعتقادي را برطرف ميكردند و مردم را راهنمايي مينمودند تا جايي كه عمر بارها (به نقلي 70 بار) گفته بود: «لو لا علي لهلك العمر؛ اگر علي نبود هر آينه عمر (به خاطر دادن فتواي غلط) هلاك شده بود».[68]
يكي از نويسندگان اهل سنت در اين باره مينويسد: در اين زمان (زمان ابوبكر) و زمان ديگر خلفا، علي(عليهالسلام) يگانه ميزان قضاوت و فتوا بود و در اين باره ذخيره سرشاري از سرچشمه نبوت و وسعت افق فكر و علم جوشان داشت، چنانكه هيچ كس به پاي او نميرسيد و نظرش در مسائل سخت و پيچيده قاطع بود. زاده خطاب كه در زمان خلافت ابابكر داراي منصب قضاوت بود، ميگفت مسأله مشكلي پيش نيايد كه ابوالحسن براي حل آن نباشد.[69] و ميگفت: تا زماني كه علي(عليهالسلام) در مسجد حضور دارد هيچ كس حق صدور فتوا ندارد.[70]
مورخان فعاليتهاي امام را در مدت خلافت سه گانه در موارد زير عنوان كردهاند: 1ـ تفسير قرآن و حل مشكلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني همانند ابن عباس كه بزرگترين مفسر اسلام پس از امام به شمار ميرفت.
2ـ پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل ديگر، به ويژه يهوديان و مسيحيان كه پس از اطلاع از آيين اسلام براي تحقيق و پژوهش رهسپار مدينه ميشدند و سؤالاتي طرح ميكردند و پاسخگويي جز علي(عليهالسلام) كه تسلّطش بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود پيدا نميكردند. ابونعيم اصفهاني در حليةالاولياء صورت مذاكره امام را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است.
3ـ بيان احكام بسياري از رويدادهاي نوظهور كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سابقه نداشت و در آن مورد نصي در قرآن مجيد يا روايتي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وجود نداشت و علي(عليهالسلام) به تصديق پيامبر(صلي الله عليه و آله) داناترين امت و آشناترين آنها به موازين قضا و داوري به شمار ميرفت كه در اين زمينه قضاوتهاي حضرت در زمان خلفا مشهور است. حضرت با علم بيكران خود حقايق را آشكار ميكرد. مجموعه قضاوتهاي حضرت در اين دوران جمع آوري شده و كتابهايي تحت همين عنوان نوشته شده است.
4ـ كار و كوشش براي تأمين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان، امام با دست خود باغ احداث ميكرد و قنات استخراج مينمود و آن را در راه خدا وقف ميكرد.
ابوبكر و ظلم مضاعف
ابوبكر به ستمي كه در غصب حق علي(عليهالسلام) كرده بود اكتفا نكرد، بلكه با معرفي عمر به عنوان جانشين خود، ظلم خود را كامل كرد. گرچه در اين زمينه عثمان بن عفان نيز نقش خودش را خوب ايفا كرد. در خصوص نحوه انتصاب عمر به خلافت يكي از نويسندگان اهل سنت مينويسد: ابابكر در حال احتضار عثمان ابن عقان را فراخواند و به او دستور داد و وصيت نامهاش را بنويسد،ابوبكر به عثمان گفت: بنويس «بسم الله الرحمن الرحيم» اين عهدنامه عبدالله بن عثمان (ابوبكر) به مسلمانان است در آخرين لحظه زندگي دنيا و نخستين مرحله آخرت...».
ابابكر در همان حال كه جملات فوق را ديكته ميكرد و عثمان مينوشت صدايش خفيف شد و بيهوش گرديد، عثمان از جانب خود وصيت را اين گونه ادامه داد: «پس از خودم ابن خطاب را جانشين قرار دادم.» پس از اندكي ابوبكر به هوش آمد. عثمان آنچه نوشته بود برايش خواند و ابابكر تكبير گفت و آن را تأييد كرد. ابوبكر به همين مقدار نيز در ستم به حق علي(عليهالسلام) اكتفا نكرد، بلكه به عثمان گفت: اگر عمر را واميگذاشتم از وصيت براي تو چشم نميپوشيدم اي عثمان!...[71]
ابوبكر وصيت نامه را همراه عمر و يكي از غلامانش به مسجد فرستاد تا به اطلاع مردم برسانند. شخصي در راه از عمر پرسيد در وصيت نامه چه نوشته شده است. عمر از متن آن اظهار بي اطلاعي كرد و افزود هر چه كه باشد من اولين كسي هستم كه از ان اطاعت ميكنم. آن شخص گفت اما من ميدانم: نخست تو او را به خلافت رساندي و اكنون او تو را به خلافت منصوب كرد.
اين نويسنده سني مذهب سپس مينويسد: راستي جاي تعجب است از مردي كه دنيا را پشت سر گذاشته و خود به يقين نميداسنت كه آيا خلافت رسول خدا حق اوست يا ديگري سزاوارتر از اوست.[72] با اين حال پيش از آنكه خلافت را به عمر باج دهد با رفقاي خود مشورت كرد ولي با كسي كه نظرش بس وسيع و به مشورت اولي بود (علي عليه السلام) مشورت نكرد.[73]
سپس مينويسد: علي (عليهالسلام) بدون مبارزه و امتناع با سينه باز با اين ستمگري جديد روبرو گرديد... آن روز از اين كار ناروا لب فروبست و سكوت كرد، ولي قلبش اين خاطره را نميتوانست ناديده بگيرد تا پس از گذشتن سالها از زبانش جاري شد:
با چشم خود ديدم كه ميراثم را به غارت ميبردند، شگفتا!... همان وقت كه در حياتش (ابوبكر) كنارهگيري خود را از خلافت درخواست ميكرد، آن را براي ديگري كابين بست. وه! كه چه محكم پستانهاي آن (خلافت) را گرفته ميان خود نوبت به نوبت دوشيدند.[74]
و بالاخره صريحا اذعان ميكند: «روشي كه ابوبكر در اين كار (در انتخاب خليفه بعد از خود) پيش گرفت ننگ باطل خطا و لغزش در آن هويدا است.»[75]
پس از عمر، خلافت به عثمان رسيد. عمر شورايي شش نفره تعيين كرده بود تا پس از مرگش جانشين او را تعيين كنند. اعضاي اين شورا عبارت بودند از: علي(عليهالسلام)، عثمان، طلحه، زبير، سعد ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف. طلحه به نفع عثمان كنار رفت و زبير به نفع علي(عليهالسلام) و سعد حق خودش را به عبدالرحمن واگذار كرد. عبدالرحمن به علي (عليهالسلام) گفت: با تو بيعت ميكنم بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره شيخين، ابوبكر و عمر!
علي(عليهالسلام) فرمود: من بر كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و طبق نظر خودم عمل مينمايم (نه سيره شيخين) آنگاه عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد و او را به عنوان خليفه معرفي كرد.
علل قتل عثمان
شيوه انتخاب عثمان بهتر از انتخاب عمر نبود. با شورايي كه پسر خطاب برگزيد بر همه آشكار بود كه يك بار ديگر قصد دارند حق علي(عليهالسلام) را غصب كنند. علي به عبدالرحمن - شوهر خواهر عثمان و يكي از اعضاي شورا كه عمر براي او حق وتو قرار داده بود – فرمود: تو به اميد اينكه عثمان گوي خلافت را پس از خودش به تو پاس دهد او را انتخاب نمودي. همچنان كه عمر نيز ابوبكر را به همين اميد برگزيد،ولي اميدوارم كه خداوند ميان شما تفرقه بيفكند. ابن ابي الحديد كه اين مطلب را نقل كرده در ادامه مينويسد: تاريخ نويسان ميگويند چيزي نگذشت كه روابط فرزند عوف (عبدالرحمن) با عثمان به تيرگي گراييد و ديگر با هم سخني نگفتند تا عبدالرحمن درگذشت.[76]
عثمان بر خلاف سنت پيامبر و حتي روش دو خليفه قبلي عمل كرد و حكومت قبيلهاي ترتيب داد. بني اميه را بر مردم مسلط گردانيد واموال بيت المال را به ناحق بين قوم و عشيره و نزديكان خويش تقسيم ميكرد. مردم شهرهاي گوناگون از ستم دست نشاندگان او به ستوه آمده و چندين بار شكايت آنها را به اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خود عثمان نمودند. لكن عثمان توجهي به آنها نكرد و حتي در بعضي موارد شاكي را عقاب ميكرد. هركس كه به روش و كارهاي خلاف او اعتراض ميكرد مورد مواخذه قرار ميگرفت و در اين راستا افرادي چون ابوذر غفاري را تبعيد كرد.
سرانجام اعمال خلاف عثمان و بذل و بخششهاي بيحد و حصر او به قوم و خويشانش، اصحاب رسول خدا را سخت خشمگين ساخت و مردم ستمديده برخي از شهرهاي ديگر جمع شدند و عثمان را به قتل رساندند.
خلافت علي(عليهالسلام)
خلافت عثمان و خلافكاريهاي او تا اندازهاي مردم را آگاه كرده بود؛ از اين رو اين بار تصميم گرفتندخلافت را به اهلش بسپارند، لذا به سراغ علي(عليهالسلام) رفتند. حضرت علي(عليهالسلام) در ابتدا از پذيرفتن اين كار خودداري كرد و فرمود: به فرد ديگري رجوع كنيد، چرا كه شما طاقت حكومت مرا نداريد. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده و راه راست ناشناس گرديده است. بدانيد اگر من درخواست شما را بپذيرم با شما چنان رفتار ميكنم كه خود ميدانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نميدهم... من اگر وزير (راهنماي) شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.[77]
پس از اصرار مردم فرمودند: اگر نبود كه حقي را احيا و ظلمي را از بين ببرم، مهار خلافت را رها ميكردم و پس از انجام مراسم بيعت، به بيعت كنندگان فرمودند: بدانيد! همان گرفتاريهايي كه در زمان بعثت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) دامنگير شما بود، امروز به سوي شما بازگشته است، سوگند به آن كسي كه محمد را مبعوث كرد، بايد به هم مخلوط شده و زير و رو شويد و در غربال آزمايش گرديد تا صاحبان فضيلت كه عقب افتادهاند، جلو افتند و آنان كه به ناحق پيشي گرفتهاند، عقب روند.
سپس فرمودند: هان اي مردم! معاصي و گناهان همانند اسبهاي سركشي هستند كه سوارشدگان بر خود را كه اهل باطل و گناهند به دوزخ اندازند و تقوا و پرهيزكاري چون شتران رام و راهواري هستند كه مهارشان به دست سواران بوده، آنها را به بهشت ميرسانند. تقوا راه حق است و گناه راه باطل و هر يك (حق و باطل) پيرواني دارند، اگر اهل باطل زياد است، از قديم چنين بوده است و اگر اهل حق كم است، گاهي كم نيز جلو رفته است.[78]
فرمان علي(عليهالسلام) به مالك اشتر در هنگامي كه او را به حكومت مصر منصوب كرد نشانگر توجه و عنايت علي(عليهالسلام) به مردم و ديد او به حكومت است. علي (عليهالسلام) در فرازي در اين عهدنامه به مالك چنين ميفرمايد: پيوسته قلبت را از مهر رعيت آكنده ساز و با لطف و محبت ورزيدن به آنان، آن را مالامال كن، زنهار! نسبت به مردم چون جانوري درنده كه براي خوردنشان دنبال فرصت ميگردد مباش، چه آنان بر دو دستهاند: يا برادر ديني تو به شمار ميروند و يا اينكه در آفرينش همانند تو ميباشند خطايي كه از آنان سر ميزند بپوشان و از كار زشتي كه دانسته يا ندانسته انجام ميدهند درگذر.
عدالت، برنامه حكومت علي(عليهالسلام)
علي (عليهالسلام) ضمن ايراد خطبهاي برنامه حكومت خود را چنين بيان فرمودند: بدانيد كه من شما را به راه حق خواهم راند و روش پيامبر(صلي الله عليه و آله) را كه سالهاست متروك مانده، دنبال خواهم كرد، من دستورات كتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم كرد و كوچكترين انحرافي از فرمان خدا و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نخواهم نمود، من همواره آسايش شما را به راحتي خود مقدم شمرده و هركاري كه درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود، ولي اين صلاح و خيرخواهي يك مصلحت كلي است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت، نه يك عده مخصوص را. چشم ملت به من دوخته شده است؛ بايد به حق و عدالت ميان آنها رفتار كنم.
سپس اضافه فرمود: تاجايي كه من خبر دارم بعضي ها داراي اموال بسيار و كنيزان ماهرو و املاك حاصلخيز بسياري [از بيتالمال] شدهاند؛ چنانچه اين اشخاص برخلاف حق و موازين شرع اين ثروت و دارايي را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم كرد كه آنها را به بيتالمال برگردانند؛ بدانيد كه هيچگونه امتيازي بين مردم وجود ندارد مگر به تقوا كه پاداش آن در جهان ديگر خواهد بود، بنابراين در تقسيم بيتالمال همه مسلمين در نظر من يكسان هستند و بناي حكومت من بر پايه «عدالت» است، ستمديدگان بينوا در نظر من عزيزند و نيرومندان ستمگر ضعيف و زبون.
و در جايي ديگر برنامه انقلابي خود را چنين بيان فرمود: «والله لو وجدته قد تُزَوِّج به النساء و ملك به الاماء...؛ به خدا سوگند اگر بيابم (زمينها و اموالي كه عثمان به ناحق به اين و آن بخشيده بود) به مالك اصلي آن (بيت المال) برميگردانم؛ اگر چه كابين زنان قرار داده شده باشد يا به وسيله آنها كنيزاني خريده شده باشد.»[79]
حضرت دستور دادند اموال شخصي عثمان را براي فرزندانش باقي گذارند و بقيه را كه از بيتالمال بود ميان مسلمين تقسيم نمايند كه به هر نفر سه دينار رسيد. در اين تقسيم حضرت برايه هيچ كس امتيازي قائل نشد؛ به غلام آزاد شده همان قدر داد كه به اشراف عرب داد و همه را با يك چشم نگاه كرد.
[آغاز بيعت شكني] آغاز بيعت شكني
روش عدالت علي(عليهالسلام) در حكومت و تقسيم اموال، بسياري را كه در زمان عثمان به امتيازات نابجا خو گرفته بودند خوشايند نيامد، از اين رو شروع به نق زدن كردند و سرانجام بيعت شكني كرده، مردم را علي(عليهالسلام) تحريك نمودند. از طرف ديگر علي (عليهالسلام) پس از بيعت تصميم گرفت در اولين فرصت حكام و فرمانداران نالايقي را كه عثمان منصوب كرده بود عزل كند و به جاي آنها افراد شايسته و صالحي را بگمارد. اين حكّام مخلوع نيز دل پري از علي(عليهالسلام) داشتند، لذا با بيعت شكنان هم صدا شدند و فتنه جمل را به راه انداختند.
به طور كلي حضرت در طول مدت كوتاه حكومت خود با سه گروه:ناكثين، قاسطين و مارقين درگير بودند. هر يك از اين سه گروه جنگي را بر حضرت تحميل كردند. حكومت چند ساله حضرت علي(عليهالسلام) با اينكه خيلي كوتاه بود و همواره در حال جنگ با گروههاي فوق بود، در عين حال همين مدت كوتاه نمونه بسيار روشن و الگوي بسيار موفقي از حكومت اسلام راستين را به بشريت ارائه داد.
جنگ جمل (فتنه ناكثين)
اولين گروهي كه براي حكومت علي(عليهالسلام) دردسر ايجاد كرد همان كساني بودند كه در زمان عثمان از امتيازات ويژه برخوردار بودند و چون علي(عليهالسلام) آنها را با ديگران برابر در نظر گرفت، دست به پيمان شكني زدند و با اجتماع در بصره، به همراهي حاكمان معزول فتنه جمل را به راه انداختند و عايشه را نيز فريب داده با خود همراه كردند. سردسته اين گروه طلحه وزبير بودند. طلحه از اولين كساني (و به نقلي اولين فردي) بود كه با علي (عليهالسلام) بيعت كرده بود،، لكن با اين تصور كه علي(عليهالسلام) نيز مانند عثمان عمل خواهد كرد و به او امتياز ميدهد. اينان وقتي عدالت علي را ديدند، پيمان شكستند و به شورش عليه امام پرداختند. انگيزه اينها در واقع اختلافات طبقاتي بود كه طلحه و زبير و برخي ديگر خواهان آن بودند.
اين جنگ در نزديكي بصره رخ داد و عايشه، همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، نيز در آن شركت داشت و مردم را عليه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) تحريك ميكرد. اين نبرد سه روز بيشتر طول نكشيد و علي(عليهالسلام) موفق شد دشمن را خيلي زود شكست دهد. زبير كه گويا قبل از شروع جنگ پشيمان شده بود، از ميدان نبرد بيرون رفت و ميهمان كسي شد، ولي وقتي خواب بود صاحبخانه او را كشت و سرش را نزد علي (عليهالسلام)فرستاد. لكن علي (عليهالسلام) او را سرزنش كرد و فرمود: «او مهمان تو بود، نبايد او را ميكشتي.» طلحه نيز در ميدان جنگ كشته شد و بدين طريق جنگ با پيروزي علي (عليهالسلام) پايان يافت. بعد از خاتمه نبرد، علي(عليهالسلام) مركز حكومت خود را شهر كوفه قرار داد.
قاسطين
دسته ديگري كه بر ضد حكومت علي به پا خواسته و جنگي را بر آن حضرت تحميل كردند، معاويه و عمروعاص بودند كه با فريب دادن مردم شام و به بهانه خون خواهي عثمان، از بيعت با علي(عليهالسلام) خودداري كردند و جنگ صفين را به راه انداختند.
معاويه كيست؟
معاويه از دو فرد پليد و كثيف به وجود آمده بود، لذا خباثت ذاتي را از هر دو به ارث برده بود؛ پدرش ابوسفيان، رئيس مشركان و بتپرستان قريش بود. خداوند در قرآن درباره او فرمود: «فقاتلوا ائمة الكفر فانهم لا ايمان لهم»[80] ابوسفيان در اغلب جنگهايي كه بر ضد پيامبر (صلي الله عليه و آله) به راه افتاده بود شركت داشت و فرمانده لشكر بت پرستان بود. در واقع همو بود كه اين جنگها را بر ضد اسلام به راه انداخته بود. ابوسفيان 21 سال با رسول خدا مخالفت و دشمني كرد و از هيچ آزار و ستمي درباره آن بزرگوار خودداري نكرد و نهايتا در فتح مكه در سال هشتم هجرت از ترس شمشير اسلام به ظاهر اسلام آورد و هرگز در باطن ايمان نياورد. ابوسفيان تا آخر عمرش نيز كينه خود را نسبت به بني هاشم پنهان نميكرد. نويسنده كتاب الامام علي بن ابي طالب نقل ميكند: پس از آنكه خلافت به عثمان ـ كه از بني اميه بود ـ رسيد ابوسفيان از خانه عثمان بيرون آمد و شادمان از اين پيروزي كه نصيب بني اميه شده بود به سوي قبور شهداي احد حركت كرد. وقتي بر سر مزار حمزه رسيد لب به سخن گشود، چه سخني؟ دهان زشت بيدندانش را گشود، لبهاي فرو رفتهاي كه تبسم كينه در چروكهاي آن آشكار بود به حركت آورد، از ته دل نفسي چون افعي زهر آگين بركشيد و خطاب به حمزه گفت: اي ابا عماره!... آن چيزي كه براي به دست آوردن آن با شمشير به هم ميتاختيم اينك در دستهاي بچههاي ما افتاده، با آن بازي ميكنند!... آن گاه لگدي بر قبر حمزه زد و با سينه خشك شده از خونخواهي، سوز كينهاش را فرو نشانده و به راه افتاد.[81]
مادر معاويه، هند، دختر عتبة بن ربيعه (مقتول در جنگ بدر به دست علي(عليهالسلام)) بود. اين زن با رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) دشمني فوقالعادهاي داشت؛ در مكه همواره آن حضرت را آزار ميرساند. در جنگ احد همراه با چند تن از زنان ديگر، جنگجويان مشركين را به نبرد با مسلمين تحريك ميكرد و در همين جنگ پس از آنكه وحشي (غلام حبشي) به تحريك هند حمزه، عموي پيامبر، را به شهادت رساند، جگر او را بيرون آورد و قطعهاي از آن را در دهان خود جويد و از اين رو به هند جگرخوار (آكلة الاكباد) معروف شد. هند در زمان جاهليت به ولگردي و بدكاري شهرت داشت و معاويه هم در چنان موقعي از او متولد گرديده بود. اين خاندان از ابتدا با اسلام و اهل بيت(عليهمالسلام) سر ستيز داشتند و همواره در جبهه مخالف حق بودند شاعري در اين زمينه گفته است:
ـ فرزندان عبدالشمس (بني اميه) آتش جنگي را براي بنيهاشم برافروختند كه كودك را پير ميكند.
ـ ابوسفيان براي پيامبر و برگزيده خدا، پسر هند (معاويه) براي علي و يزيد براي حسين.[82]
آري! معاويه از چنين پدر و مادري به وجود آمده بود. معاويه نيز مانند پدرش در جنگهايي كه در صدر اسلام عليه مسلمين برپا ميشد شركت ميكرد و پس از آن كه به ظاهر نيز اسلام آورد، در باطن همواره در محو اسلام كوشش ميكرد. علي(عليهالسلام) در نامهاي كه براي معاويه (در پاسخ تهديد معاويه به جنگ) نوشته بود به اسلام آوردن ظاهري معاويه و پدرش اشاره كرده و ميفرمايد: « فانا ابوحسن قاتل جدك و خالك و اخيك شِدْخاً يَوْمَ البَدر، و ذلك السيف معي، و بذلك القلب القي عدوّي، ما استبدلتُ ديناً، وَ لا استحدَثتُ نَبيا، وَ اِنّي لعلّي المِنهاجِ الَّذي تركتموه، طائعين و دخلتم فيه مُكرَهين؛ منم ابوالحسن، كشنده جدت (عتبة، پدر هند) و داييات (وليد بن عتبه) و برادرت (حنظلة بن ابي سفيان) كه آنها را در جنگ بدر تباه ساختم و اكنون همان شمشير در دست من است و من با همان دل و جرأت، دشمنم را ملاقات ميكنم. من دين ديگري اختيار نكرده و پيغمبر تازه اي نگرفتهام. من در راهي هستم (اسلام) كه شما به اختيار و رغبت آن را ترك نموديد و از روي اجبار و اكراه به آن داخل شديد.»[83]
عمروعاص، شيطان سياست
اين شيطان مكار و يگانه حليهگر عرب نيز از نظر حسب و نسب مانند رفيقش معاويه بود. بنابه نوشته زمخشري و ابن جوزي، مادر عمروعاص، نابغه، ابتدا كنيز بود و چون به فسق و فجور شهرت داشت مولايش او را رها كرد. نابغه از اين آزادي سوء استفاده كرد و با اين و آن رابطه برقرار كرد، در چنين موقعي عمرو را به دنيا آورد. پنج نفر مدعي پدري عمرو بودند: ابولهب، امية بن خلف، ابوسفيان، عاص و هشام بن مغيره هر يك ادعاي پدري عمرو را داشتند. و بالاخره بنا بر سنت مرسوم در جاهليت، تعيين پدر را به خود «نابغه» واگذار كردند. نابغه، عاص را كه ثروتمندتر از ديگران بود، انتخاب كرد، در صورتي كه شباهت عمرو به ابوسفيان بيشتر بود. حسان بن ثابت، شاعر معروف صدر اسلام در شعري خطاب به عمرو گفته بود:
ابوك ابوسفيان لاشك قد بدت لنا فيك منه بينات الدلايل
پدرت ابوسفيان است و از شكل و قيافهات به روشني معلوم است كه پسر او هستي.[84]
عمروعاص هميشه در جبهه مخالفان رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) بود و همو بود كه براي برگرداندن مهاجراني كه به حبشه رفته بودند، از جانب قريش به حبشه رفت.
اين دو فرد پليد (معاويه و عمروعاص) كه در تظاهر و فريب و دروغ و نيرنگ نظير نداشتند دل به دنيا بسته و به كمك هم تصميم گرفتند در برابر علي(عليهالسلام) يگانه مرد حق و فضيلت بايستند.
جنگ صفين
نتيجه توافق شوم معاويه و عمروعاص تحميل جنگي ديگر بر حكومت علي(عليهالسلام) شد كه دوازده ماه (و به نقلي هيجده ماه) طول كشيد. معاويه سپاهي از مردم شام تشكيل داد و به طرف كوفه حركت كرد و در منطقه «صفين» اردو زد. چون زودتر به صفين رسيده بود، آب را بر سپاهيان علي(عليهالسلام) بست، ولي هنگامي كه علي(عليهالسلام) معاويه را عقب راند به اصحاب خود فرمود از آب جلوگيري نكنند و اجازه دهند شاميان نيز از آب استفاده كنند.
در طول اين نبرد طولاني حوادث زيادي رخ داده است. قبل از شروع جنگ و در طول آن حضرت امير (عليهالسلام) نامههاي زيادي براي معاويه فرستاد و او را از جنگ برحذر داشت. لكن معاويه از پذيرفتن حق سرباز مي زد.
در روزهاي آخر جنگ كه شكست معاويه و شاميان قطعي به نظر ميرسيد، عمروعاص حيلهاي ساخت و بدان طريق خود و معاويه را از مهلكه نجات داد. او به شاميان گفت قرآنها را سر نيزههاي خود قرار دهند و كوفيان را به حكميت قرآن فراخوانند.
اين حيله كارساز شد و در سپاه كوفيان اختلاف ايجاد كرد و علي(عليهالسلام) مجبور شد حكميت را بپذيرد. علي، ابن عباس يا مالك اشتر را به عنوان نماينده خود و كوفيان معين فرمود؛ ولي كوفيان نپذيرفتند و بر ابوموسي اشعري – كه مردي كودن و عوام بود و با حيلهگري عمروعاص قدرت مبارزه نداشت – اصرار كردند. ابوموسي همانطور كه حضرت علي (عليهالسلام) نيز پيشبيني ميكرد فريب عمروعاص را خورد و حقه او را اجرا كرد.
مارقين
پس از اينكه كوفيان حقيقت ماجراي حكميت را فهميدند و متوجه شدند اين كار همانطور كه علي(عليهالسلام) فرموده بود، حيلهاي بيش نبوده است، عدهاي از آنان گفتند حكميت اشتباه بود و علي نبايد آن را ميپذيرفت! و با مطرح كردن شعار «لا حكم الا لله» عمل علي(عليهالسلام) را خلاف دانستند. اين گروه كه «خوارج» ناميده شدند، افرادي به ظاهر عابد و زاهد بودند ولي شعور و درك حقايق را نداشتند و به قول علي(عليهالسلام) حق را در ظلمات باطل ميجستند. علي ابن عباس را نزد آنها فرستاد تا آنان را متوجه خطا و اشتباهشان سازد، ولي آنان از رأي خود منصرف نشدند. حضرت خود به سوي آنان رفت و آنها را نصيحت كرد ولي گفتند: ما و تو هر دو كافر شده بوديم (به واسطه پذيرفتن حكميت) ما توبه كرديم و تو به همان حال باقي ماندهاي؛ تو هم بايد توبه كني!
اين عده در منطقه نهروان اجتماع كرده، موجب ناامني شده بودند. پس از نصيحتها و نامههاي بسيار زياد حضرت علي (عليهالسلام) اكثريت (تقريبا دو سوم) آنها آگاه شدند و از روش خود دست برداشتند، لكن يك سوم باقي مانده بر اعمال خود اصرار ورزيدند و بدين طريق جنگ نهروان در گرفت. طولي نكشيد كه از آن گروه جز نه نفر همگي به قتل رسيدند. از جمله اين نه نفر كه سالم مانده و از صحنه نبرد فرار كردند، عبدالرحمن بن ملجم مرادي بود.
شهادت حضرت علي(عليهالسلام)
فراريان خوارج در مكه گرد آمده و اوضاع مسلمين را بررسي ميكردند، سه تن از آنان به نامهاي عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در ضمن گفتگو به اين نتيجه رسيدند كه تمام خون ريزيها و گرفتاري مسلمين به واسطه سه نفر است: معاويه، عمروعاص و عالي(عليهالسلام). اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند، مسلمانها آسوده ميشوند. آنها با خود پيمان بستند كه هر كدام يكي از اين سه نفر را به قتل برساند؛ عبدالرحمن كشتن علي را به عهده گرفت؛ عمرو بن بكر كشتن عمروعاص و برك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به گردن گرفت. هر يك شمشير خود را با سم مهلكي زهرآلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع شود. نقشه آنها اين بود كه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان مقصود خود را عملي سازند. عبدالرحمان بن ملجم در اواخر ماه شعبان وارد كوفه شد و در منزل «قُطام» زني كه پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند و از اين رو كينه شديدي نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) داشت، منزل كرد. قطام نيز ابن ملجم را در كشتن علي تشويق كرد.
علي (عليهالسلام) خود بارها از شهادت خود خبر داده بود و در همان سالي كه به شهادت رسيد به اصحاب خود فرموده بود: امسال شما به حج خواهيد رفت و من در ميان شما نخواهم بود. و روزي ديگر دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود به زودي شقيترين مردم اين محاسن را با خون سرم رنگين خواهد كرد.
در ماه رمضان سال چهلم هجري حضرت هر شبي را در منزل يكي از فرزندانش به سر ميبرد. شبي نزد حسن(عليهالسلام) بود و شبي نزد حسين(عليهالسلام) و شبي در خانه زينب و شبي در خانه ام كلثوم افطار ميفرمود و بيش از سه لقمه تناول نميكرد. وقتي علت را ميپرسيدند ميفرمود امر خدا نزديك است؛ نميخواهم در حالي كه شكمم پر است خدا را ملاقات كنم. [85]
در شب نوزدهم در منزل ام كلثوم بود. طبق عادت هر شب سه لقمه غذا خورد و به عبادت و نماز مشغول شد. آن شب از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب بود، مرتبا كلمه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون) را بر زبان جاري ميفرمود. ام كلثوم چون علي (عليهالسلام) را در آن حال ديد، علت را از او پرسيد. حضرت فرمود: دخترم من تمام عمرم را در نبردها و صحنههاي كارزار گذرانيدهام و با پهلوانان و شجاعان نامي عرب مبارزه كردهام، چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و قهرمانان رزمجوي عرب را به خاك و خون افكندهام؛ ترسي از چنين اتفاقات ندارم، ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است.
طلوع فجر نزديك شد و حضرت عازم مسجد شد. در اين هنگام چند مرغابي كه هر شب در اين موقع در آشيانه خود ميخفتند، سر راه امام آمدند و شروع به سر و صدا كردند و گويا ميخواستند از رفتن امام جلوگيري كنند! حضرت فرمود: اين مرغابيها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد. بامدادان قضاي حق تعالي ظاهر خواهد گرديد. ام كلثوم عرض كرد: پدر، چرا فال بد ميزني؟ حضرت فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت فال بد نزده و فال بد در ايشان اثر نكند و لكن سخن حقي بود كه بر زبانم جاري شد. سپس حضرت سفارش مرغابيها را به ام كلثوم كرد.
چون به در خانه رسيد، قلاب در به شالي كه حضرت به كمر بسته بود گير كرد و شال باز شد و به زمين افتاد. حضرت كمر را محكم بست و اشعاري خواند كه مضمون بعضي از آنها چنين است: «بربند ميان خود را براي مرگ! به درستي كه مرگ ملاقات كننده است تو را و جزع مكن از مرگ وقتي كه بر تو نازل شود، به دنيا مغرور مشو، هر چند موافقت نمايد، چنانچه دهر ترا خندان گردانيده است، باز تو را گريان خواهد كرد. سپس فرمود: خداوندا مرگ و لقاي خود را بر من مبارك گردان.»
ام كلثوم چون اين سخنان را شنيد به آه و زاري پرداخت و عرض كرد: پدر، چه شده است كه امشب خبر مرگ خود را به ما ميگويي؟ حضرت فرمود: اينها علائم مرگ من است كه از پي يكديگر آشكار ميشود. سپس در را گشود و به طرف مسجد رفت.
ام كلثوم آنچه مشاهده كرده بود براي برادرش، حسن نقل كرد. امام حسن(عليهالسلام) خود را به پدر رساند و از او خواست كه آن شب به مسجد نرود و كس ديگري به جاي او نماز بخواند. حضرت فرمود: حبيب من، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به من خبر داده است كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان با ضربت ابن ملجم مرادي شهيد خواهم شد. امام حسن (عليهالسلام) عرض كرد اگر ميداني او قاتل توست، پس او را به قتل برسانيد. حضرت فرمود: قصاص پيش از جنايت كنم؟! سپس به امام حسن (عليهالسلام) فرمود به خانه برگردد.
حضرت وارد مسجد شدند؛ چند ركعت نافله خواندند، سپس بر بام مسجد رفت و براي آخرين بار با صداي دلنشين خود اذان گفت و آنگاه برگشت و كساني كه در مسجد خوابيده بودند، بيدار كرد ـ حتي به نقلي ابن ملجم در مسجد بود ـ حضرت به او فرمود: قصدي در خاطر داري كه نزديك است آسمانها از هم بپاشد و كوهها متلاشي گردد. ميدانم در زير جامه چه داري ـ سپس حضرت وارد محراب شد و به خواندن نافله مشغول شد. ابن ملجم در پشت ستوني مخفي شد و چون حضرت سر از سجده برداشت ضربتي بر سر مبارك آن حضرت زد. ضربت دقيقا به جايي از سر حضرت اصابت كرد كه در جنگ احزاب شكافته شده بود.[86]
حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله «فزت و رب الكعبه؛ به پروردگار كعبه سوگند، رستگار شدم.»
سپس در حالي كه از خاك محراب بر زخم خويش ميريخت، اين آيه را تلاوت فرمود: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى؛ شما را از خاك آفريديم و به خاك برميگردانيم و بار ديگر شما را از خاك خارج ميكنيم.»[87]
در اين هنگام زمين بلرزيد و درياها به موج آمد و آسمانها بر خود لرزيد و باد سياه تندي وزيد و خروش ملائكه بلند شد و جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد: «تهدمت والله اركان الهدي و انطمست اعلام التقي و انفصمت العروة الوثقي قتل ابن عم المصطفي قتل علي المرتضي قتله اشق الاشقياء؛ به خدا سوگند اركان هدايت درهم شكست و نشانههاي تقوا محو گرديد و دستاويز محكمي كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته شد، پسر عموي مصطفي كشته شد، علي مرتضي به شهادت رسيد، شقيترين اشقياء او را شهيد كرد.»
حسنين(علهيماالسلام) به مسجد آمدند و چون پدر را در آن حال ديدند به گريه و زاري پرداختند. امام حسن(عليهالسلام) نماز را خواند و سر پدر را به دامن گرفت و گفت: اي پدر، پشت ما را شكستي، چگونه تو را در اين حال ببينيم؟ حضرت علي(عليهالسلام) ديده مبارك را گشود و فرمود: اي فرزند گرامي، بعد از امروز بر پدر تو غم و دردي نيست، اينك جد تو، محمد مصطفي، و جدهات خديجه كبري و فاطمه زهرا و حوريان جنة المأوي به استقبال پدر تو آمدهاند و انتظار او را ميكشند، پس شاد باش و از گريه خودداري كن.
حسنين به كمك مردم، علي(عليهالسلام) را در گليمي گذاشته، به خانه بردند و پزشكي براي حضرت آوردند. طبيب به معايه زخم حضرت پرداخت، ولي با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل درمان نيست.
از طرفي عدهاي به دنبال ابن ملجم دويده او را دستگير كردند، چون او را نزد علي(عليهالسلام) آوردند، حضرت به آن ملعون فرمود: اي بدبخت به امر عظيمي اقدام كردي، آيا امام بدي براي تو بودم كه مرا چنين جزا دادي؟ آيا نسبت به تو مهربان نبودم؟ آيا به تو احسان نكردم با اينكه ميدانستم تو مرا خواهي كشت؟ من ميخواستم حجت خداي تعالي بر تو تمام شود و شايد از گمراهي نجات يابي. ابن ملجم گريست و عرض كرد يا اميرالمؤمنين، آيا ميتواني نجات دهي كسي را كه در جهنم است؟
سپس حضرت به فرزندان خود درباره او سفارش كرد و فرمود: آب و غذاي او را مرتب بدهيد و با وي با مدارا رفتار كنيد، اگر شفا يابم خود ميدانم با او چه كنم، من سزاوارترم به آنكه به او عفو كنم، زيرا ما اهل بيت كريم و غفور و رحيم هستيم. و اگر از دنيا رفتم او را با يك ضربت قصاص كنيد و هرگز جسد او را مثله نكنيد (بدن او را قطعه قطعه نكنيد) و جسد او را نسوزانيد، همانا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «زنهار كه بدني را مثله كنيد اگر چه سگ درنده باشد.»
فرزندان امام در كنار بستر امام جمع شده گريه و زاري ميكردند و صداي مردم نيز در بيرون خانه به زاري و فغان بلند بود. حضرت فرزندش حسن را نزديك طلبيد و او را از گريه منع كرد و دست مباركش را بر قلب امام حسن(عليهالسلام) گذاشت و فرمود: اي فرزند، خداوند دل تو را به صبر تسكين دهد و اجر تو و برادرانت را عظيم گرداند و آب ديده تو را ساكن گرداند همانا حق تعالي به قدر مصيبت شما به شما اجر دهد.
علي(عليهالسلام) اندكي از هوش رفت، وقتي به هوش آمد، امام حسن(عليهالسلام) كاسه شيري براي او آورد، حضرت اندكي تناول كرد و فرمود بقيه را به اسير (ابن ملجم) بدهند و مجددا راجع به او سفارش فرمود.
وصيتهاي حضرت علي(عليهالسلام) به فرزندانش
در فاصلهاي كه حضرت مضروب شدند تا به شهادت رسيدند، وصاياي بسيار با ارزشي به فرزندان خود و ديگران فرمودند كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
در وصيتي خطاب به حسنين(عليهماالسلام) چنين فرمود: «اوصيكما بتقوي الله و الا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تأسفا علي شيء منها زُوِيَ عَنكُما، و قُولا بِالحَق، وَاعْمَلا لِلاَجر، وَ كونا لِظالِمِ خَصما، وَ لِلمَظلوم عَونا؛ شما را سفارش ميكنم به ترسيدن از خدا و اينكه دنيا را مخواهيد هر چند دنيا پي شما باشد، و افسوس مخوريد بر چيزي از آن كه به دستتان نيايد و حق را بگوييد و براي پاداش (آخرت) كار كنيد و ستمكار را دشمن باشيد و ستمديده را يار.»[88]
در ادامه فرمود:شما و همه فرزندانم و كسانم و هر كه وصيت من بدو رسد، سفارش ميكنم: به ترس از خدا و تنظيم امور و آشتي با يكديگر؛ من از جد شما ، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «آشتي دادن ميان مردمان بهتر است از نماز و روزه ساليان» خدا را! خدا را! درباره يتيمان، براي دهان آنها نوبت قرار مدهيد گاه گرسنه و گاه سير نگاه نداريد، مبادا در اثر بيتوجهي شما ضايع گردند. خدا را !خدا را! همسايگان را بپائيد (حقوق آنها را رعايت كنيد) كه سفارش پيامبر شماست، پيوسته درباره آنان سفارش ميفرمود تا جايي كه گمان برديم براي آنان ارثي معين خواهد نمود. خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا ديگران بر شما پيشي بگيرند و در عمل به احكام آن. خدا را!خدا را! درباره نماز، كه ستون دين شما است. خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان (كعبه) تا زنده هستيد آن را خالي مگذاريد كه اگر حرمت آن را نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتار شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با مال و جان و زبان. بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن. مبادا از هم روي بگردانيد، پيوند هم را بگسلانيد. امر به معروف و نهي از منكر را وامگذاريد كه بدترين شما حكمراني شما را در دست گيرند، آنگاه دعا كنيد از شما نپذيرند.
اي فرزندان عبدالمطلب، مبادا به بهانه اينكه اميرالمؤمنين كشته شده در خونهاي مردم فرو رويد؛ بدانيد جز قاتل من نبايد كسي به خون من كشته شود. بنگريد اگر من از اين ضربت به شهادت رسيدم، او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اعضا او را نبريد كه من از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: «بپرهيزيد از بريدن اندام مرده، هر چند سگ آزار كننده باشد.»[89]
و در وصيتي ديگر اندكي پيش از شهادتش چنين فرمود: «وصيتي لكم ان لا تشركوا بالله شيئاً، وَ مُحَمَّد فَلا تُضِيعُوا سُنّتُه، اقيموا هذين العَمودَين، و خلاكُم ذمٌّ...؛ سفارش من به شما اين است كه : چيزي را همتاي خدا مداريد و محمد و سنت او را ضايع مگردانيد. اين دو ستون را بر پا كنيد، از هر نكوهش به كناريد. من ديروز همراه و همنشين شما بودم و امروز مايه عبرت شمايم و فردا از شما جدايم. اگر ماندم در خون خود مرا اختيار است، و اگرم مردم، مرا وعدهگاه ديدار است. اگر ببخشم، بخشش موجب نزديكي من است به خداي باري (و اگر شما ببخشيد) براي شما نيكوكاري است. پس ببخشيد! «آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد» به خدا كه با مردن چيزي به سر وقت من نيايد كه آن را نپسندم و نه چيزي پديد گردد كه آن را نشناسم، بلكه چون جوينده آب به شب هنگام بودم كه ناگهان به آب رسيدم، يا خواهاني كه آنچه را خواهان است بيابد «و آنچه نزد خداست، نيكوكاران را بهتر است».[90]
و در آخرين لحظات به فرزندانش فرمود: زود باشد كه فتنهها از هر طرف به شما رو آورد و منافقان كينههاي ديرينه خود را از شما طلب نمايند و از شما انتقام بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نيكويي است. سپس خطاب به حسنين(عليهماالسلام) فرمود: بعد از من به خصوص بر شما فتنههاي بسيار روي خواهد آورد، صبر كنيد تا خدا ميان شما و دشمنانتان حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است.
آنگاه به حسين(عليهالسلام) فرمود: تو را اين امت شهيد ميكنند، بر تو باد تقوا و صبر در بلا.
امام اندكي از هوش رفتند و پس از مدتي به هوش آمدند، فرمود: اينك رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و عمويم، حمزه و برادرم جعفر را در خواب ديدم، گفتند بشتاب، ما مشتاق و منتظر توايم. در اين هنگام به حسن(عليهالسلام) فرمود: امشب آخرين شب عمر من است چون درگذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكي شب مرا به خاك بسپار. سپس فرمود: از محمد (حنفيه) هم مواظب كنيد، او نيز برادر و پسر پدر شماست،من او را دوست دارم. حضرت مجددا از هوش رفت و پس از لحظهاي تكاني خورد و به امام حسين(عليهالسلام) فرمود: پسرم، زندگي تو هم ماجرايي خواهد داشت، شكيبا باش كه «ان الله يحب الصابرين».
و سرانجام در واپسين لحظات فرمود: همه را به خدا ميسپارم، خدا همه را به راه حق هدايت و از شر دشمنان حفظ نمايد، خدا جانشين من است در ميان شما و خدا كافي است. آنگاه فرمود: سلام بر شما اي فرشتگان الهي و اين آيه را تلاوت كرد: «لمثل هذا فليعمل العاملون ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم يُحْسَنُون؛ براي مثل اين مقام و منزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان، همانا خدا با پرهيزكاران و نيكوكاران است.»
در اين هنگام عرق از پيشاني مباركش جاري شد و چشمها را بر هم گذاشت و دست و پاي خود را به طرف قبله دراز كرد و آخرين كلمات را چنين ادا نمود:«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد عبده و رسوله».[91]
اين جملات را گفت و به ملكوت اعلا پر كشيد و قدم در جنة المأوي گذاشت. بدين ترتيب دوران زندگي مردي كه در تمام عمر خود جز حق و حقيقت هدفي نداشت به پايان رسيد.[92]
در اين هنگام صداي شيون و گريه از خانه آن حضرت بلند شد و مردم كوفه فهميدند چه مصيبتي بر آنان وارد گرديده است. امام حسن(عليهالسلام) همراه برادرش حسين و چند تن ديگر به تجهيز بدن مباركش پرداختند. از محمد بن حنفيه روايت شد كه حسين آب ميريخت و امام حسن بدن او را غسل ميداد. هر طرف جسد مطهرش را كه مي شستند بدن خودش ميگرديد (گويا ملائكه الهي همكاري ميكردند) و طرف ديگرش آماده ميشد؛ بويي دلپذير از مشك و عنبر از بدن علي به مشام ميرسيد. آنگاه كه جسدش را غسل دادند، از كافوري كه جبرئيل براي پيامبر از بهشت هديه آورده بود و رسول خدا قسمتي از آن را به علي داده بود، او را حنوط كرده و كفن نمودند.
بنابه وصيت خود امام، شبانه جنازه آن حضرت را در تابوت گذاشتند و فرزندان آن حضرت دنبال تابوت را بلند كردند، جلوي آن خود بلند شد (ميكائيل و جبرائيل جلوي آن را حمل ميكردند) و آن را به سوي نجف بردند. حسين گريه ميكرد و ميگفت: لا حول و لا قوة الا بالله اي پدر پشت ما را شكستي، گريه را به خاطر تو آموختهام. چون جنازه به محل قبر آن حضرت رسيد، قسمت جلوي تابوب فرود آمد خاك را كنار زدند، قبري آماده نمايان شد. امام را در آن دفن كردند. قبر حضرت علي تا زمان امام صادق(عليهالسلام) مخفي بود.
فضائل علي(عليهالسلام)
فضائل اميرمؤمنان(عليهالسلام) بيش از آن است كه بتوانيم شمارش كنيم، چه رسد به اين كه شرح دهيم. احمد حنبل، پيشواي حنابله (يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت) ميگويد: «ما لاحد من الصحابه من الفضايل بالاسانيد الصحاح مثل ما لعلي رضي الله عنه؛ براي هيچ كدام از صحابه به اندازه علي(عليهالسلام) با اسناد و طرق صحيح از پيامبر(صلي الله عليه و آله) فضيلت نقل نشده است».[93]
و در مجلسي كه سخن از مقايسه بين علي و ديگر خلفا به ميان آمده بود، احمد بن حنبل گفت: ان ابي طالب لا يقاس به احد؛ هيچ كسي شايستگي مقايسه با فرزند ابوطالب را ندارد.[94]
محمد بن منصور طوسي ميگويد: نزد احمد بن حنبل بوديم، شخصي از او پرسيد درباره اين حديث كه روايت شده كه علي(عليهالسلام) گفته است: «انا قسيم النار؛ من تقسيم كننده بهشت و دوزخم» چه ميگويي؟ احمد: گفت چرا انكار ميكنيد؟ مگر ما روايت نكردهايم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) گفت: «لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق؛ تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمني نورزد.» گفتيم: آري. گفت: مؤمن جايگاهش كجاست؟ گفتيم: بهشت. گفت: منافق چطور؟ گفتيم: دوزخ. گفت: فعلي قسيم النار؛ پس علي تقسيم كننده (بهشت) و جهنم است.[95]
خليفه دوم هنگامي كه اميرمؤمنان گره از مشكلات علمي و اجتماعي خليفه ميگشود بياختيار ميگفت: عقمت النساء ان يلدن مثل علي بن ابي طالب؛ زنان، ديگر شخصيتي مانند علي نزايند.[96]
و نويسنده سني مذهب مصري در كتابش «امام جعفر صادق(عليهالسلام)» چنين مينويسد: علي در بسياري از امور بينظير بود. پيامبر وي را تحت تربيت خود قرار داد و او را برادر خود خواند و براي انجام كارها وي را مهيا ساخت و او از عهده آنها به خوبي برآمد و تبليغ آيات قرآن را بدو سپرد. همه اينها ويژگيهايي بود كه در آنها كسي به پايه علي(عليهالسلام) نميرسيد.[97]
و دشمن سرسختش معاويه در پاسخ به نامه محمد بن ابيبكر – كه در آن فضايل علي(عليه السلام) را به معاويه يادآور شده بود و او را به پذيرفتن حق دعوت كرده بود ـ چنين نوشت: در نامهات از فضل پسر ابي طالب [علي] و پيشينه بسيار او، خويشي و نزديكياش با رسول خدا و برابري و همراهيش با او در همه موقعيتهاي سهمناك و ترس انگيز سخن رانده بودي. احتجاج تو بر من و عيب جويي ات از من بر اساس فضل ديگري استوار است، نه بر پايه فضل خودت. خدا را سپاس ميگذارم كه اين برتري را از تو گردانيد و در وجود ديگري گذاشت. در همان روزهايي كه پدرت [ابوبكر] در ميان ما بود به فضل پسر ابوطالب و حق حتمي او و شايسته قدردانيش بر خود معرفت داشتيم... هنگامي كه خدا رسولش را به سوي خود برد پدرت و فاروق (عمر) نخستين كساني بودند كه حقش را چون پوست از تنش كندند و با زمامداري او مخالفت كردند.[98]
همين نويسنده سني مذهب در ادامه مينويسد: «علي بن ابي طالب مظهري است يگانه از مظاهر تكامل انساني و نمونهاي است برتر از نمونههاي فوق بشري و مثالي است والا براي به اوج رسيدن استعداد نهفته در جان آدمي، عوامل و اسباب فراواني از قبيل سرشت يا فطرت و وراثت و محيط و تربيت دست به دست يكديگر داده، آن شخصيت عظيم را در وجود او فراهم ساختند. طبيعت شايان او با تربيت والا مرتبه نبوي و وراثت ريشهدار در محيط بلند جايگاه خانوادگي به هم آميخت و از آميزه آنها همه، به چنان قله آسمانيسايي از حقيقت منتهي شده است كه تخيل از دسترسي بدان ناتوان و تصور از دريافتش بسي كوتاه است.
كوتاه سخن، انساني است چند بعدي كه وجودش فراگيرنده شخصيتي است دانشمند و حكيم و نابغهاي آزاد فكر، متفكري شجاع، قانون داني مدبر، سخنوري توانا، استقبال كننده از حوادث سهمگين و مجاهدي دلاور و بيپروا. خصوصيتهاي فوق خصويتهاي امتي از قهرمانان است كه در يك قهرمان از امت گرده آمده است.»[99]
و سرانجام نويسنده غير مسلماني كه شيفته علي(عليهالسلام) شده مينويسد: «الامام علي بن ابيطالب عظيم العظماء نسخة منفردة لم يراها الشرق و لا الغرب صورة طبق لاصل، لا قديما و لا حديثا؛ امام و پيشواي انسانها، علي بن ابي طالب، بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است كه با اصل خود (پيامبر عاليقدر اسلام) مطابق است و هرگز شرق و غرب، نسخهاي مطابق او در گذشته و حال نديده است.»[100]
شجاعت علي(عليهالسلام)
در قسمتهاي گذشته گوشههايي از برخوردهاي قهرمانانه حضرت علي(عليهالسلام) را در بدر، احد، احزاب و ديگر جنگها و غزوههايي كه ميان مسلمانان و مشركان جريان داشت ذكر كرديم. قهرمانان و پهلوانان افتخار ميكردند كه در نبردها، هر چند براي لحظاتي روياروي او قرار گيرند و اگر در ميدان نبرد از برابر او ميگريختند چندان زشت نميدانستند و كشته شدن به دست او را ننگ نميدانستند و حتي در برخي موارد مايه تسلي خاطر بازماندگانشان بود. خواهر عمرو بن عبدود در مرثيه برادرش گفت: اگر قاتل عمرو غير از علي كس ديگري بود تا ابد براي او ميگريستم، ولي اكنون اي برادر! بر تو نميگريم چرا كه به دست بزرگترين قهرمانان كشته شدي![101]
ابن ابي الحديد ميگويد: شجاعت علي(عليهالسلام) موجب شد كه مردم نام آنان (شجاعاني) را كه پيش از وي بودند به فراموشي سپردند و نام آنها كه پس از وي آيند را نيز به خاطر نسپارند. در جنگها آنچنان شگفتيها داشت كه تا روز قيامت زبانزد همگان است. قهرماني بود كه واژه فرار در قاموس او نبود و از هيچ سپاهي لرزه بر اندامش نيفتاد و با هيچ كس به مبارزه بر نخاست مگر اينكه بر او چيره شد. ضربهاش چنان بود كه نياز به ضربه بعدي نداشت و ضربههايش همه كارساز بودند. وقتي معاويه را به مبارزه طلبيد تا مردم (ديگر لشكريان) نفس راحتي كشند عمر بن العاص به معاويه گفت: پيشنهاد منصفانهاي به تو داده است. معاويه گفت: تو جز امروز، هرگز فريبم نداده بودي. آيا مرا به مبارزه با ابوالحسن دعوت ميكني؟ حال آنكه ميداني كه قهرمان و شجاع كوبندهاي است! به گمانم نقشه امارت شام را پس از من در سر ميپروراني؟
ابن ابيالحديد در ادامه مينويسد: روزي معاويه وقتي از خواب برخاست متوجه شد كه عبدالله بن زبير زير پاي او نشسته است. عبدالله به شوخي به او گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر ميخواستم ميتوانستم [وقتي تو خواب بودي] از همين جا بر تو يورش آورم. معاويه به او گفت حالا ديگر براي ما شجاع شدهاي؟ عبدالله پاسخ داد: چرا كه نباشم؛ من در نبرد منتظر بودم! كه به مصاف علي بن ابي طالب بروم. معاويه در پاسخ او گفت: در اين صورت او تو و پدرت را با دست چپش به قتل ميرساند و دست راستش همچنان آزاد بود و در پي ديگري ميگشت تا او را بكشد! و در نهايت ميگويد هر شجاعي در شرق و غرب عالم به او منتهي مي شود، هر پهلواني نام او را وسيله قدرت خويش قرار ميدهد.[102]
نويسنده كتاب «الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام)» درباره نبرد علي(عليهالسلام) در بدر چنين مينويسد: علي(عليهالسلام) آن داس مرگ بود كه خود را پي در پي بر سرهاي قريشيان آن دشمنان خدا ميرساند، همي ميدرويد و همي ميچيد... شمشيرش سرها را چون ميوههاي رسيده ميريخت و پيش پايش چون كلوخ سرانباشته ميشد. اين همان جوان است كه در اوان طفوليت به سوي دين پيشي گرفت، اينك در بامداد جواني به شكافتن سر و دريدن پيكر پيشي ميگيرد.[103]
با همه شجاعت وقتي بر دشمنش پيروز ميشد او را ميبخشيد، چنانچه وقتي بر عبدالله بن زبير و مروان بن حكم و سعيد بن عاص در بصره چيره شد آنان را بخشيد و به آنان نيكي كرد. و وقتي بر عمروعاص كه خطرش از معاويه كمتر نبود در صفين دست يافت او را به حال خود گذاشت، با اينكه ميدانست او به توطئه چينيهايش ادامه خواهد داد. جوانمرديهاي علي(عليهالسلام) بيش از آن است كه در اين سطور بگنجد، صفحات تاريخ پر است از جوانمردي و بخششهاي او كه به دشمنان داشته است.
زهد حضرت علي(عليهالسلام)
زهد علي(عليهالسلام) نيز جلوهاي از شجاعت او بود، چرا كه اينجا نيز علي (عليهالسلام) بر سرسختترين دشمنان يعني هواهاي نفساني و غرايزي كه همواره آدمي را براي دستيابي به لذتهاي دنيايي و كام گرفتن از آنها وسوسه ميكند، پيروز شد. تاريخ كسي را چون علي بن ابي طالب(عليهالسلام) سراغ ندارد كه اين گونه از ثروت و قدرت و موقعيتهاي مادي برخوردار باشد و در توان داشته باشد ولي همواره داوطلبانه آنها را از خود دريغ دارد. آيا بشريت حاكمي را سراغ دارد كه خوردن نان خشك و سير شدن از آن را بر خود حرام نمايد، زيرا در اطراف شهرهاي دور شايد كساني يافت شوند كه قرص ناني در اختيارشان نباشد؟! و لباس لطيف و ظريف را بر خود حرام بداند چون در مناطق دور دست كساني يافت ميشوند كه از داشتن لباس خشن نيز محرومند؟
علي (عليهالسلام) خود جو را آسياب ميكرد و ناني فراهم ميآورد كه از فرط خشكي و سختي براي پاره كردنش از زانوهايش كمك ميگرفت و كفش خود را به دست خويش وصله ميكرد. او ميفرمود: «آيا بدين دل خوش كنم كه مردم اميرالمؤمنينم گويند، ولي در ناسازگاريهاي زندگي و سختيهاي آن شريكشان نباشم.» اخنف بن قيس گويد:
پس از آنكه وضع معاويه تثبيت شد و زمام قدرت را به دست گرفت بر او وارد شدم. آنقدر شيرينيهاي رنگارنگ تعارفم كرد كه در شگفت شدم. گفتم اينها چيست؟ گفت: روده مرغابي كه با مغز و روغن بادام پر شده و روي آن شكر پاشيده شده است. اخنف گويد من به گريه افتادم. معاويه گفت: چرا گريه ميكني؟! گفتم: به ياد جرياني از علي(عليهالسلام) افتادم. معاويه خواست كه آن را بازگويم و گفتم: روزي به هنگام شام بر علي(عليهالسلام) وارد شدم، به من فرمود: برخيز با حسن و حسين شام كن و خود به نماز ايستاد. وقتي نمازش پايان يافت كيسهاي چرمين را كه در آن مهر شده بود خواست و از آن نان جوين خشكي در آورد و دوباره كيسه را مهر كرد! گفتم: اي اميرالمؤمنين، ميدانم اين كار از بخل نيست، ولي چرا كيسه نان جو را مهر كردي؟ فرمود: از روي بخل اين كار را نكردهام، بلكه بيم دارم كه حسن و حسين آن را به روغن بيالايند. عرض كردم مگر اين كار حرام است؟ فرمودند: نه، ولي امامان حق بايد كه در خوراك و پوشاك نظر به بينواترين رعيت خود كنند و به چيزهايي كه آنها قادر به تهيه آن نيستند، ممتاز نشوند تا مستمند با ديدن آنها از خداوند متعال خشنود باشد و تواضع و سپاس توانگر افزون گردد.[104]
و در پاسخ مردي كه روش علي(عليهالسلام) را در زندگي پيش گرفته ـ ضمن نهي او از اين كار ـ فرمود خداوند بر پيشوايان حق فرض كرده كه فقيرترين زير دست خود را الگو قرار دهند تا مبادا فقير از فقر خود خجالت كشد.[105]
امام فقرا را در اطراف خويش جمع كرده بود و با آنها با رفق و مهرباني برخورد ميكرد. بسياري از مواقع وقتي براي نماز حاضر ميشد از پيراهنش آب چكه ميكرد، چرا كه پيراهني غير از آن نداشت. ابواسحاق ثقفي در كتاب خود، «الغارات» نمونههاي زيادي از زهد علي(عليهالسلام) در پوشاك و خوراك با بيت المال و صرفه جويي در مسايل اقتصادي آورده است كه بسيار جالب توجه است.[106]
[آموزش جبرئيل توسط علي(عليهالسلام)] آموزش جبرئيل توسط علي(عليهالسلام)
در كتاب «بستان الكرام» نقل شده: روزي جبرئيل امين نزد خاتم النبيين(صلي الله عليه و آله) بود كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بر آنها وارد شد. چون جبرئيل آن حضرت را ديد برخاست و تعظيم كرد. حضرت رسول فرمود: يا جبرئيل! تو براي ا ين جوان تعظيم ميكني؟! جرئيل عرض كرد: چگونه تعظيم نكنم يا رسول الله! در حالي كه او بر من حق استادي دارد! رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پرسيد چه چيز به تو تعليم داده است و چگونه بوده است؟ جبرئيل گفت: وقتي كه خداي تعالي مرا خلق كرد، از من پرسيد: تو كيستي؟ و من كيم؟ و نام تو چيست و نام من چه است؟ من از جواب عاجز شده ساكت ماندم، مدتي در تحير بودم كه اين جوان حاضر شد و مرا تعليم داده؛ گفت: بگو تو پروردگار جليلي و نام تو جميل است و من بنده ذليل و نامم جبرئيل است. از اين رو چون او را ديدم، تعظيم كردم. سپس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از جبرئيل پرسيد: عمر تو چقدر است؟ جبرئيل گفت: يا رسول الله، ستاره اي است كه در هر سي هزار سال، يكبار طلوع ميكند، من آن ستاره را سي هزار بار ديدهام![107]
وعده آمرزش شيعيان علي(عليهالسلام)
صاحب مفتاح الجنة از «بشارت المصطفي» نقل كرده است: روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در حالي كه خيلي خوشحال به نظر ميرسيد و خوشحالي و سرور از چهره مباركش پيدا بود، وارد خانه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) شد و بر علي(عليهالسلام) سلام كرد. علي(عليهالسلام) پس از جواب سلام، عرض كرد: هرگز شما را اين چنين مسرور و خوشحال نديده بودم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: بشارت دهم تو را كه ساعتي قبل جبرئيل بر من نازل شد و گفت: حق تعالي به تو سلام ميرساند و ميفرمايد بشارت ده علي را كه شيعيان او اهل بهشتاند. چون اميرالمؤمنين(عليهالسلام) اين بشارت را شنيد به سجده افتاد و پس از آن دستهاي خود را به طرف آسمان بلند كرد و عرض كرد: اي خدا من، گواه باش كه من نصف حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم. سپس فاطمه(سلاماللهعليها) عرض كرد: اي پروردگار من، شاده باش من نيز نصف حسنات خود را به شيعيان علي بخشيدم. امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) نيز مثل اين كلام را گفتند. آنگاه رسول خدا فرمود: شما كريمتر از من نيستيد؛ اي پروردگار من، گواه باش كه من نيز نصف حسنات خود را به شيعيان علي بخشيدم. آنگاه خداوند عزّوجل فرمود: كه شما از من كريمتر نيستيد؛ من گناهان شيعه و محب علي را آمرزيدم.
سيوطي از جابر بن عبدالله روايت كرده است كه گفت: خدمت رسول خدا بوديم كه علي(عليهالسلام) وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست اوست، اين شخص (علي عليهالسلام) و شيعيانش در روز قيامت رستگارند. و از ابن عباس نقل شده است كه گفت: هنگامي كه آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات... نازل شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) فرمود آنان، تو و پيروان تو در روز قيامتاند كه خشنود بوده و مورد خشنودي قرار خواهند گرفت.[108]
چند نمونه از گفتار حضرت علي(عليهالسلام)
يكي از امتيازات زندگي درخشان علي(عليهالسلام) سخنوري و بيانات شيوا و پرمحتوا و عميق آن حضرت در موارد گوناگون است كه به راستي «گنجينه بي مانند و ماندگار» و بسيار زيبا در فرهنگ اسلام ميباشد. انشاء و شيوه بيان علي(عليهالسلام) پس از قرآن، عاليترين نمونه بلاغت و شيوايي است. بلاغت و ادبيات امام علي(عليهالسلام) هميشه در خدمت ارتقاء و رشد بشريت بوده و خواهد بود و به راستي سزاوار است امروز، رهبران، دانشمندان، سياست مداران و روشنفكران همه و همه براي نجات ملت خود از سخنان قهرمان انديشه، بزرگ مرد و جدان انساني، علي بن ابي طالب(عليهالسلام) بهره گيرند.
نهج البلاغه او، بخشي از خطبهها، نامهها و سخنان كوتاه او است كه الهام بخش دريايي از معارف و شيوههاي تكامل و درست انديشي است كه در اسلام هيچ كتابي بعد از قرآن، به بلنداي عظمت نهج البلاغه نميرسد. اين كتاب مغز و روح قرآن و وحي الهي. چرا از زبان امير بيان، حضرت علي(عليهالسلام) مخزن علم پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پرورده خاص آن حضرت، صادر شده است.
اينك در اينجا به چند سخن كوتاه به عنوان چند قطره از اقيانوس سخن ارجمند علي(عليه السلام) كه براي شما برگزيدهايم، گوش جان فرا دهيد: 1ـكن في الفتنة كان اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب؛ در فتنهها (آشوبهايي كه طرفهاي درگير، اهل باطل ميباشند) مانند شتر كم سن و سال باش، نه پشتي بر آنها باش كه سوار بر آن شوند و نه پستاني كه آن را بدوشند.[109]
2ـ خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم؛ با مردم آن چنان معاشرت كنيد كه اگر بميرد بر مرگ شما اشك ريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند.[110]
3ـلا يجد عبد طعم الايمان حتي يترك الكذب هزله و جده؛ هيچ انساني مزه ايمان را نچشد مگر اينكه دروغ را خواه از روي شوخي باشد يا جدي، ترك كند.[111]
4ـ العامل بالظلم و المعين عليه و الراضي به شركاء ثلاثة ؛ظالم و همكار ظالم و آن كسي كه به ظلم راضي است، هر سه در گناه ظلم شريكند.[112]
5ـ ان دين الله لا يعرف بالرجال، بل بآية الحق، فاعرف الحق تعرف اهله؛ همانا دين خدا به وسيله شخصيتها شناخته نشود، بلكه به وسيله نشانه حق شناخته شود، بنابراين حق را بشناسيد، تا صاحب حق را بشناسيد.[113]
6ـ ادوا الامانة و لوالي قاتل ولد الانبياء؛ امانت را به صاحبش رد كنيد، حتي اگر صاحبش قاتل فرزندان پيامبران باشد.[114]
7ـ الدهر يومان؛ يوم لك و يوم عليك، فاذا كان لك فلا تبطر و ان كان عليك فاصبر؛ زندگي دو روز است [داراي دو حالت فراز و نشيب است] يك روز به نفع تو است و روز ديگر به زيان تو، هرگاه به نفع تو بود، مغرور نشو و هرگاه به زيان تو بود، استفامت كن.[115]
8ـ لا تخافوا في الله لومة لائم، يكفكم من ارادكم و بغي عليكم؛ در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نهراسيد، خداوند (در اين صورت) شما را از گزند آن كسي كه به شما قصد سوء دارد و به شما ظلم كند حفظ ميكند.[116]
9ـ سنة الاخيار لين الكلام و افشاء السلام؛ گفتار نرم و ملايم و بلند سلام كردن؛ شيوه نيكان است.[117]
10ـ لا تنظر الي من قال و انظر ما قال؛ به گوينده نگاه نكن، بلكه به گفتهاش توجه كن.[118]
-----------------------منابع مقاله:------------------------------
1ـ سيره چهارده معصوم(عليهمالسلام)، محمد مهدي اشتهاردي.
2ـ سيره معصومان، محمود استعلامي
3ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي
4ـ فروغ ولايت، جعفر سبحاني
5ـ چهارده معصوم، حسين عماد زاده
--------------------------------------------------------------------------------
[67] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 11، ص 113.
[68] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 18.
[69] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام): ترجمه سيد محمد مهدي جعفري، ج 1، ص 358.
[70] - عبدالحليم جندي، امام جعفر صادق(عليهالسلام): ترجمه عباس جلالي، ص 36.
[71] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ج 1، ص 364.
[72] - اشاره به حديثي دارد كه ابابكر در آخرين روزهاي عمر خود به ابن عوف گفته بود: «دوست ميداشتم كه درباره خلافت از رسول خدا ميپرسيدم تا اختلاف و مخالفتي پيش نيايد.»
[73] - همان: ص 363.
[74] - نهج البلاغه: خطبه شقشقيه.
[75] - عبدالفتاح عبدالمقصود: همان، ج 1، ص 362.
[76] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 180.
[77] - نهج البلاغه: خطبه 92.
[78] - نهج البلاغه: خطبه 16.
[79] - نهج البلاغه: خطبه 15.
[80] - سوره توبه، آيه 12.
[81] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام): ج 1، ص 470.
[82] - شيخ عبدالله علايلي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام): ص 81.
[83] - نهج البلاغه: نامه 10.
[84] - الغدير: ج 10، ص 219.
[85] - منتهي الآمال: ج 1، ص 168.
[86] - ابن شهر آشوب روايت كرده است: در جنگ خندق (احزاب) پيش از آنكه حضرت علي(عليهالسلام) عمرو بن عبدود، قهرمان معروف عرب را بكشد، عمرو ضربتي بر سر مبارك ان حضرت زده بود. سر مباركش اندكي شكافته شد. پس از آنكه حضرت عمرو را كشت و خدمت رسول خدا برگشت، حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) با دست مبارك خود زخم علي(عليهالسلام) را بست و با دهان خود در آن دميد، فورا آن زخم خوب شد. سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: كجا خواهم بود هنگامي كه اين محاسن با خون اين سر رنگين شود. (منتهي الآمال: ج 1، ص 168).
ضربتي زد فرق مولانا علي لرزشي افتاد بر عرش جلي
فرق سر بشكافته تا سجده گاه گشت بيهوش غرق خون در قتله گه
[87] - سوره طه، آيه 55
[88] - نهج البلاغه: نامه 47.
[89] - نهج البلاغه: نامه 47.
[90] - نهج البلاغه: نامه 23.
[91] - بحارالانوار: ج 42، ص 293، روايت 58.
[92] - اين واقعه غم بار در شب جمعه، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجري قمري رخ داد. سن شريف امام در آن هنگام 63 سال بود. مدت امامتش نزديك 30 و دوران خلافت ظاهريش حدود پنج سال بود.
[93] - مناقب احمد بن حنبل ص 160-163 . به نقل از ، حيات فكري و سياسي امامان شيعه: ج 1، ص 49.
[94] - همان منبع .
[95] -همان منبع .
[96] - الغدير: ج 6، ص 308.
[97] - عبدالحليم جندي، امام جعفر صادق(عليهالسلام)، ترجمه عباس جلالي: ص 40.
[98] - شيخ عبدالله علايي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ص 51.
[99] - همان: ص 60.
[100] - صوت العدالة الانسانيه:ج 1، ص 37.
در زمينه فضائل و مناقب علي بن ابي طالب(عليهالسلام) صدها و بلكه هزاران كتاب توسط دانشمندان شيعه و سني و حتي غير مسلمان نوشته شده است؛ از جمله ميتوان كتابهاي خصايص علي(عليهالسلام) نوشته سنايي، خصايص علي(عليهالسلام) نوشته ابونعيم اصفهاني، خصايص علي(عليهالسلام) تأليف ابوعبدالرحمن سكري و كشف اليقين في فضائل اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، تأليف حسن بن يوسف المطهر الحلي و مناقب علي بن ابي طالب (عليهالسلام) نوشته محمد واسطي جلابي الشافعي مشهور به ابن المغازلي و صدها كتاب ديگر، نام برد.
[101] - هاشم معروف الحسيني، سيرة الائمة الاثني عشر:ج 1، ص 213.
[102] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 21.
[103] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابي طالب(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ج 1، ص 111.
[104] - هاشم معروف الحسيني،زندگي دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده: ج 1، ص 320-321.
[105] - همان: ص 321.
[106] - ر.ك: الغارات: ص 31 به بعد (طبع دارالكتاب الاسلامي).
[107] - محمود استعلامي، سيره معصومان(عليهمالسلام): ص 122.
[108] - عبدالحليم جندي، الامام جعفر صادق(عليهالسلام) : ص 41.
[109] - نهج البلاغه: حكمت 1.
[110] - همان: حكمت 10.
[111] - تحف العقول: ص 240.
[112] - همان: ص 241.
[113] - بحارالانوار: ج 68، ص 120.
[114] - تحف العقول: ص 241.
[115] - بحارالانوار: ج 77، ص 420.
[116] - بحارالانوار: ج 78، ص 100.
[117] - غرر الحكم، ميزان الحكمه: ج 3، ص 220.
[118] - غررالحكم: فصل 85، حديث 40.